اعراف بقا در عالم دوزخ و بهشت زندگینامه یهودیان یزد و تهران از دوران سقوط قاجار تا استقرار دودمان پهلوی هارون پیکریان
| ۲اعراف ویراستاران :دانیال ابراهیمی ،دیانا پیکریان پانوشت وپاورقی :دیانا پیکریان ،استثناء از مکانی که نام دیگر ذکر شده است. تهیه کننده ،عکس ،ترجمه ،پاورقی ،حاشیه و متن :دیانا پیکریان ما تمام تلاش خود را برای یافتن صاحبان حقوق انجام داد هایم .پیشاپیش از هرگونه اشتباه یا کوتاهی پوزش م یخواهیم و اگر به اطلاع ما برسد ،در ویرایش بعدی برای اصلاح آن تلاش خواهیم کرد. © کلیه حقوق محفوظ است 1401هجری شمسی [email protected] هیچ بخش یا جزئیاتی از این کتاب را نمی توان به هیچ وجه وبا هیچ وسیله ای کپی ،عکس برداری ،ضبط ،ترجمه ،ذخیره ،انتقال یا دانلود کرد .هراستفاده تجاری از این کتاب اکیدًا ممنوع است مگر با کسب اجازه کتبی و صریح از صاحبان حق چاپ.
هارون پیکریان | ۳ ףילחהל תא לכ הטסקט به یادبود پدر و مادر عزیزم هارون و پروین پیکریان که صداقت ،فداکاری و خدمت به انسانیت مشعل راه زندگی شان بود. دیانا ۲۰۲۳میلادی
| ۴اعراف سخنی کوتاه از تاریخ زندگی یهودیان ایران نخستین شواهد از کوچ یهودیان و اقامت آنان در قلمرو ایران، در کتاب پادشاهان 1به ثبت رسیده که به ۲۸۰۰سال پیش میرسد و درآن شرح حال تسلط پادشاه آشور( ۷۲۲پ.م ) بر پادشاه اسرائیل و تبعید یهودیان به سرزمین بین النهرین و فارس و مدا آمده است. که ۲۶۰۰ امساا الکپثیر یشهوتودیاسنطسُباکخنتاایلرناصنر،با پزمانسداگزا تنخ یریهوبدیوانسیوزهانسدتنند اورشلیم و بیت المقدس اول ( ۵۶۸پ.م) از سرزمینشان تبعید و به اسارت بابل کشیده شده و سپس در ایران پراکنده شدند و پس از اعلامیه منشور آزادی و حقوق بشر کوروش بزرگ ( ۵۳۸قبل از میلاد)به اسرائیل باز نگشتند. در حدود ۹۰۰سال ،تا اواخر دورۀ شاهنشاهی ساسانی یهودیان تحت حمایت شاهنشاهان ایران ،همانند هم میهنان زرتشتی شان و سایر شهروندان ایرانی واقلیت های مذهبی ،روال زندگی خود را بدون رویدادهای استثنایی و مطابق با قوانین یهودیت به اجرا گذراندند. اما از اوسط سده پنجم تا هفتم بعد از میلاد و با به تاج و تخت رسیدن پادشاهانی ظالم و فاسد امثال فیروز 2و خسرو دوم ،نگرش و رفتارهای خصیمانه ای نیز نسبت به سایر ادیان و اقلیت های در کشور رواج یافت و متعصبان مذهب و مقتدران دولت به آزار و تحقیر و قتل اقلیت ها از جمله یهودیان پرداختند .3این فضا و شرایط منجر به ضعف حکومت و سرانجام به تسخیر درآمدن سریع ایران و سقوط آسان امپراتوری بزرگ ساسانی توسط اعراب گردید و باعث شد که شوند و طبق شرع اسلام، اییهراوندییااننبامقمایمل\"اوهیالبالهذ ّزموهر\"شرامدشرییارف متسلکرمادنند و مجبور به ادامه پرداخت هزینۀ حمایت یا \"جزیه\" شدند؛ قانونی که در دورۀ ساسانیان نیز رواج داشت. در لشکرکش یهای مغول به ایران در قرن سیزدهم میلادی و قتل عام کلی از مردم ایران ده ها هزار یهودی نیز کشته و نابود شدند. 1 1از مجموع های کتاب های مقدس یهودیان،کتاب پادشاهان فصل 17و 18 22در تلمود بابلی وی با لقب کتاب پادشاهان ب :باب ۱۷و .۱۸ 3 3تلمود بابلی؛ ویکیپیدیا؛ یهودیان ایران -آمنون نتصر ۱۹۸۸م.
هارون پیکریان | ۵ با روی کار آمدن سلسلۀ صفویه در قرن پانزدهم میلادی ،اسلام شیعه اعلام ،و به تدریج به تلخی زندگی پر رنج و مرگبار یهودیان افزوده شد .بسیاری از آنها با اجبار و تهدید به اسلام گرویدند و یا کشته شدند .اموال آنها به سرقت رفت ،از خانه و شهر بیرون رانده شدند و مقررات تحقیرآمیزی مانند زندگی در محله های فقیرنشین، نجسی وممنوعیت لمس یا دست دادن به مسلمانان و بیرون نرفتن درروزهای بارانی ،پوشیدن لباس های کهنه با وصله متمایز و ویژۀ یهودیان ،به پا کردن کفشهای لنگه به لنگه ،ممنوعیت شهادت دادن در دادگاه مسلمانان و سلب مالکیت میراث به نفع اعضایی از خانواده که مسلمان شده بودند ،بر آنان تحمیل گردید. این زنجیرۀ طولانی از آزارها و جنایات تا سالهای اول حکومت رضا شاه پهلوی ادامه داشت .همزمان با آغاز دوران مدرن و تأثیرات فرهنگ غرب در ایران ،رفتار دولت نسبت به وضعیت زندگی یهودیان و بقیۀ مردم ایران تا حد زیادی بهبود یافت. طبق گزارشات ،جمعیت یهودیان ایران را در قرن دوازدهم میلادی به ۷۰۰هزار نفر تخمین زد هاند که متاسفانه در اثر آزار شکنجه و کشتار حکوم تهای ضد یهودی به مرور زمان جمعیت یهودیان ایران بسیار کاهش یافت ،اما در دورۀ سلطنت محمدرضاشاه پهلوی وضع اجتماعی و جمعیتی یهودیان در ایران تا حدی بازسازی شد و به هشتاد هزار نفر رسید ،اما پس از پیروزی انقلاب و آغاز حکومت اسلامی در سال ۱۹۷۹میلادی و روی کار آمدن آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی ،وی علی رغم فتوای خود در سال های پیش از انقلاب ،نگرش های خصمانه نسبت به یهودیان ایران نشان داد ،و با وجود وعده هایی که پیش از و بعد از انقلاب برای حفظ امنیت آنها داده بود رهبران و دادگاه های انقلاب ،سیاست ضد یهودی با تهدید و تحریم علیه یهودیان را در پیش گرفتند که باعث اعدام شدن عدهای از یهودیان ایرانی خادم ملت و میهن دوست و تسلیم آنان به جوخ ههای مرگ شد و بسیاری از اموال یهودیان مصادره گردید و در نتیجه و اکثریتشان بالاجبار ایران را ترک کرده و به کشورهای اروپایی ،آمریکا و اسرائیل مهاجرت کردند و فقط گروه اندکی حدود چندهزارنفر در ایران باقی ماندند. دیانا پیکریان ۲۰۲۲میلادی
| ۶اعراف پیش گفتار یهودیان یزد دردو محله زندگی م یکردند بسیار فقیر و عقب افتاده؛ مانند کر مهایی که در لجنزار غرق شده باشند در هم م یلولیدند و زندگی بهتر از آن را نم یشناختند .در اثر فقر و نداری به جان هم ضجه و فصضداا ُپیر و برای لقمه نانی با هم م یجنگیدند ...و م یافتادند م یشدو در کوی و برزن ،حتی گاهی هنگام سحر در گریه و ناله به فلک میرسید ... روزها چون از خانه بیرون م یرفتند به جرم یهودی بودن، مسلما نها ایشان را کتک زده و به رویشان آب دهان م یانداختند .با آنها همانند سگ ولگرد رفتار میشد و اغلب با دست و پایی شکسته با این مردم همراه بووبددنویظلممجرتو وحفبریهادخاتنلهخبرممر یگگطشتفلناد.ن .،.یساایۀض ّمجرهگو نالۀ بیمار به فلک م یرسید ...مادران و پدران داغدیدهای که کمرشان از غم و غصه خم گشته بود یا مسکینان و خا کنشینانی که درد و فقر کور و خردشان کرده و احساسات انسانی آنها را تباه ساخته بود. من نیز در میان همین محیط به دنیا آمدم و بزرگ شدم آری ،من همراه سایر بچ ههای همان تودۀ مردم به مکتب رفتم و درتمام دعاها، فریادها ،نزا عها ،قص هها ،شادیها ،همه و همه شریک بودم .اما متأسفانه م یبینم امروز کتا بهایی چاپ کردهاند و شهر یزد را \"یروشالیم/ اورشلیم کوچک\" نامید هاند و چنان نشان دادهاند که گویا مردمانی بودهایم سعادتمند و رستگار ...حتی گوشهای از فقر اقتصادی اجتماع آ نروز را نشان نداد هاند؛ از کت کهایی که از دست مسلمین شیعه به جرم یهودی بودن م یخوردیم ،یا هنگامی که در برابر یک کودک هفت و از ترس جرأت حرف زدن نداشتیم، امسصالیل ًاۀدزآندحیهرادفندچیوودنرببهمییدازومنر یهلورسزُیعنتدی؟!فم یا موقعی که دختری از خانوادۀ ما را به خانۀ آخوند م یکشاندند و سپس خانهها را در محله سنگباران م یکردند و ما را حتی جرأت از خانه بیرون آمدن هم نبود ،ذکری در میان نیست .یا اگر یک یهودی برای انتخاب کالایی آن را لمس م یکرد ،یادشان رفته که چگونه تمام بازار و کوی و برزن به جوش و خروش درم یآمد که :یهودی اموال ما را نجس کرده است! چرا این نویسندگان یکی از هزاران مورد این وقایع
هارون پیکریان | ۷ را نم ینویسند؟ آنها حق ندارند تاریخ یهودیان را تار و مخدوش کنند. فرزندان ما و آیندگان باید بدانند که در این درب هدری چه بر سرما آمده م یزدند اوهسرمتچی.هگارگیخروسبتدنان بددی!ودِبدهعاایوم ِننونابلوّلیههیسانوددیگادااررنمیتایااروی،ازخمپب ِندنوریکوسونمچاددرکچتهوریبدنسو،اسقفریصتاددو دارم که همسایه شنیدهام ،همه را بنویسم؛ و از خداوند یکتا تقاضا دارم که این توانایی را به من بدهد تا آن را به انجام رسانم .من نمیتوانم نام این جزوه را تاریخ بگذارم چون تاری خنویس نیستم و از نویسندگی عاجزم .باشد که روزی این جزوه راهنمایی برای تاری خنویسان گردد. هارون پیکریان ۲۰۰۳میلادی
| ۸اعراف فهرست مطالب سخنی کوتاه از تاریخ زندگی یهودیان ایران ۴............................ پیش گفتار ۶................................................................. فهرست مطالب ۸............................................................. سخن ویراستار ۱۱............................................................ روایاتی از تاریخ و روند تحول یهودیان شهر یزد۱۳.................... . محلههای یهودینشین شهر یزد و اوضاع اسفبار یهودیان۱۹............ شرحی از اوضاع اجتماعی ،اقتصادی و فرهنگی یهودیان یزد در قرن پیش۲۲.......................................................... یهودیان و شغل فالگیری ۲۷................................................ یهودی ستیزی در ایران و در شهر یزد ۳۱................................ یهودیان و شغل کشاورزی۴۷............................................... محیط پرورش کودکان یهودی و شمهای از خاطرات دوران کودکی ۵۱........................................................... زندگی کارگران ابریشم بافی و نساجیدر یزد ۵۷.......................... زندگی در شهریزد از دید یک کودک یهودی ۶۰......................... پسران ملا افراییم۸۱ ................................................. حاجی هیلل ۸۳ ............................................................. فرستادگان از اورشلیم به یزد و بازدید حاجی هیلل ۸۷ ................ مهاجرت یهودیان به یزد ۸۸............. ................................... عیدها با حاجی هیلل۹۵ ............. ...................................... ملا مکتبی و مکتبخانه یهودیان ۱۰۵...................................... مهاجرت یهودیان یزد به مشهد و تهرا مهاجرت به تهران ۱۳۱.........
هارون پیکریان | ۹ شبات در مح َّله ۱۳۸......................................................... مجلس دورهمی شبات۱۴۲................................................. روابط داروغه علی او ِک و یهودیان ۱۴۵.................................. قتل ،شکنجه و تحقیر یهودیان۱۴۸........................................ جنبش دفاعی جوانان یهودی در محله تهران۱۵۹...................... بحث های مذهبی بین یهودی وتازه مسلمان ۱۶۲...................... ظلم ،آزار و قتل اقلیت بهایی۱۷۳......................................... تبلیغ بهائیت در بین یهودیان۱۷۵......................................... عدشرزرامدحارح ّملهیح.لت.ه.خ.ی.ریه..و.ب.دی.با.ی..ن.ت.د.ار.ل.تم..هق.ر.دا..ن.س......د..ر..ن..ه....م......م..ا..ه....آ..و..(....ت..ی....َّ ..ش..ع..ا..هِ....ب....ه..آ....و۱۱۷۸۸۴..............).. آیین عید «سیمخا تورات» ۱۸۷............................................ حمام محله ۱۸۹.............................................................. رررخاطراتی تلخ و شیرین ۱۹۶............................................. زهکشی ،کانالهاى آب به خانه ها در محله ۲۰۸......................... کارگاه ابریشمتابی یحزقل بداخلاق ۲۱۰.................................. اور َم ِک زنمردۀ زنطلاقدادۀ زنگرفته۲۱۳.................................. فهطمیسرردرشممیح ّلمهق.و.ز.ه۲۲۲۱۵۶....................................................... پاچهورمالیده و هارون عید ِپ َسح یاعید مراسم روایات و معجزات۲۴۱....................................................... عید فطیر و روز باغ۲۴۱..................................................... داستان راب اور شراگا۲۴۵ ................. ............................... نادرشاه افشار۲۴۹ ................................ .......................... جشن های مسلمان شدن یهودی۲۵۵....................................
| ۱۰اعراف عبرت دادن به یهودی ستیزان ۲۵۷...................................... یهودی ستیزی دریزد و اصفهان۲۵۸...................................... آثار تاریخی و فولکلور یهودیان یزد ۲۵۹................................... جن و غول و پری۲۶۷....................................................... باطل کردن چشمزخم ،بدچشمی یا چشمزدگی ۲۷۴................. روشهای س ّنتی برای درمان بیماریها ۲۷۹................................ انواع طلسم ها ،حرزها و رسوم عامیانه ۲۸۵............................. ضربالمثلها ۲۸۸............................................................... حکایات شنیدنی و پندآموز ۲۹۲............................................ شواهد و تجربیات شخصی از یهودی۳۰۰................................ ستیزی مسلمانان۳۰۰...................................................... یهودستیزی در سیستم های آموزش و پرورش ۳۰۴.................... یهودی ستیزی َط ّیب ها نسبت به یهودیان ۳۰۹........................ نازی های اس اس و افزایش یهود ستیزی در ایران ۳۱۱.............. تهمت های خون علیه یهودیان ۳۱۶....................................... تأثیرات نازیسم و جنگ جهانی دوم بریهودیان ایران ۳۲۲............ اولین تجربۀ شغلی در فضای آنتیشمی و تبلیغات اسلامگرایی در تهران۳۲۷................................................... تحصیلات دبیرستان در تهران پس از جنگ جهانی دوم ۳۶۱......... تحصیلات عالی در دانشگاه تهران۳۷۲.................................... ناآرامی و ترورهای سیاسی در تهران۳۷۸................................ اولین ماموریت دولتی در بندرعباس۳۸۴................................. قیام ۲۸مرداد و فرار از بندرعباس ۴۰۸.................................. خواستگاری و ازدواج ۴۱۱..................................................
هارون پیکریان | ۱۱ سخن ویراستار کار ویرایش این کتاب ،سفری بود به عمق و هزارتوی جامعهای معتقد و پایبند به باورهای دینی خویش که اغلب مردم مسلمان ایران چیز زیادی از ماهیت آن جامعه نم یدانند. این خاطرات ،گویای وضع و حال پیروان یک اقلیت دینی بسیار کهن (قوم یهود /کلیمی) در سرزمین پهناور ایران بزرگ است که طی سدههای پیشین و ب هویژه در سدۀ اخیر ،همۀ تحقیرها ،تبعیضها و ب یعدالت یهایی را که نس لب هنسل در مکتب ،مدرسه ،کوچه و خیابان و محل کسب وکار و نیز از سوی همشهریان و همسایگان دیدهاند، با دقتی تمام و شرحی جانسوز به نمایش م یگذارد .شگفت اینکه نویسندۀ شادروان این مجموعۀ خاطرات ،از حافظهای بس قوی بهر همند بوده و ذکر نامها و مکا نها و شرح و تصویرسازی برخی نشانگر این ویژگی نشیبش، و پرفراز زندگ ِی شیرین و تلخ اتفاقات اوست. کاست یهایی سا لهای دور، دگقمیاقنوونیارداقسیتاقر اخیاطنرااث ِر،ت البته شاید بیان آن ،در بیان ارزش عمدۀ داشته باشد؛ اما به کخاشطورراا ِیتراشنخو لصاییه،هاخیاناواجدتگمایعویاآجنت اماسعتی ،.در بستر برههای از تاریخ از جمله ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی نویسندۀ این خاطرات، راستگویی ،ایمان ،سختکوشی و امیدواری عمیق وی به لطف و یاری خداوند یکتا در مراحل گوناگون و پستی و بلند ی و تلخی و توشربییمرعیلنتمایخاهنناوادیدوگزرنۀیدگوک بویهدبوکیوژیداههآموشوابیزوندشههاجمّدسهبزرتا.رگـنوایبِرزهمااطذدبرعاقینااظخشه،وایراحاشتجـخیموهددییلولش،،ن هیچگاه حاضر نبوده برای جلب منافع مادی و رعایت مصلحت روزگار، باورهای دینی و عقیدتی خویش را وانهد. گفتنی است که \"اعراف\" نام دیوار بلندی است حایل میان جهنم و بهشت؛ و حدس نگارنده بر این است که مؤلف این کتاب از آنجا که زندگی پرفراز و نشیبش همواره با سختیها و خوش یها توأم بوده ،این
| ۱۲اعراف نام را بر مجموعۀ خاطراتش نهاده است. لازم به ذکر است که توضیحات پاورقی ویراستار از منابع اینترنتی از جمله ویکی پدیا استخراج شده است .در خاتمه ضمن آرزوی غفران الهی برای روح نویسندۀ مرحوم این کتاب ،خواندن آن را به همۀ فارس یزبانان ،ب هویژه ایرانیان مسلمان توصیه م یکنم. دانیال ابراهیمی – 1استانبول ۱۳۹۸شمسی برابر با ۲۰۲۰میلادی 1 1نام مستعار
هارون پیکریان | ۱۳ روایاتی از تاریخ و روند تحول یهودیان شهر یزد. گزارش کردهاند که چون اسکندر ایران را فتح کرد بزرگان کشور نشان دهند که تا شعاع او را به راص ِدگهرادفآرورسند وگازخآنشهاکخووابسیآتبموکعانلیف وی بتواند در آنجا برای تا باشد دشمنان خود زندانی بنا کند؛ به این منظور که اگر فرد زندانی توانست از سلولش بگریزد و از دست مأموران او جان ب ه در برد ،چنان در شورهزارهای پیرامون آن گرفتار آید که گرسنگی و تشنگی تباهش سازد .ازای نرو ،بزرگان کشور نقطهای در کویر لوت را به او نشان دادند خشک و سوزان ،که هر کس در آنجا پا م یگذاشت در جهنمی از مرگ و نیستی فرو م یرفت .اسکندر در آن محل ،زندانی بزرگ و همچنین پادگانی برای سربازان خویش بنا کرد .مردم به مرور زمان در اطراف آن ساکن شدند بهطوری که پس از گذشت یک سده ،شهر یزد بنیان گذاشته شد .به همین مناسبت در ادبیات ایران شهر یزد به عنوان «زندان سکندر» نیز نماد و مستعار شده است.1 اما اینکه چگونه یهودیان در این شهر ساکن شدند تاریخ جالبی دارد که سینه به سینه تا امروز ب ه ما رسیده است و اغلب يهوديان يزد این سرگذشت را تعریف م یکنند. نقل است که روزی در یهودیه یا سپاهان (اصفهان امروز) چنان قحطی سختی اتفاق افتاد که مردم دسته دسته مردند .در این میان، دو برادر ب ه نامهای اسحق و يعقوب همراه مریم خواهر خويش ،در جستجوی قوت لایموت پای پیاده از اصفهان خارج شدند و با خستگی راحت جان طلبم و از پي جانان بروم .1خرم آن روز کز اين منزل ويران بروم گر چه دانم که به جايي نبرد راه غري ب من به بوي سر آن زلف پريشان بروم رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت (ديوان حافظ) البته به خود شهر یزد زندان سکندر نم یگویند .برطبق روایات زندان اسکندر توسط اسکندر مقدونی در سده چهارم پیش از میلاد ساخته شده و پس از فتح ایران توسط اعراب به عنوان مدرسه ضیائیه با حدود ۱۰قرن قدمت معروف شد و بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست .امروزه این مدرس ه در محلۀ فهادان شهر یزد در مجاورت بقعۀ دوازدهامام واقع شده است .این بنا در سال ۸۳۱هجری قمری توسط عارف معروف ضیاءالدین حسی ن رضی بنا شد و در سال ۹۰۵ه.ق توسط پسرانش مجدالدین حسن و شرفالدین علی تکمیل گردید. (ویراستار)
| ۱۴اعراف و مشقت بسیار هرطور بود خود را به شهر يزد رساندند .در این شهر به آتشکدهای بودند ببتدقواسسدینتاضادور.ربیایزززرکداقگرگضراکودراایمدونجنللد پدلاو،ودتبقشاروااهبضداهرسااییکسآهناننبهّانخیاا،فهاوطیدرًرارینپیحاذمایازرهملفنرتدسبهاوب ّخندشانتدهد.ا،ن و کارگران بسیار از مأموران شاه بنای آتشکده در محلۀ \"وقت و ساعت\" امروزه و نزدیک شترخان بود که پس از حملۀ اعراب به ایران ،این آتشکده تبدیل به مسجد جامع گردید و امروزه از تاارزیخچنیدشههفرتیهزدسبایهرشب ّمناارهامیورفتکانردک.نان بناهای کردار و رفتار متوجه پس غیرعادی این دو نفر م یشوند ،چون آنها مانند سایر یهودیان هم هگونه غذایی نم یخوردند و در روز شنبه کار را تعطیل م یکردند. از سوی دیگر ،آنچه به نظر زرتشتیان زشت میآمد ،یگانه پرستی آ ندو بود که م یگفتند :آنکه روشنایی را آفریده ،هماوست که تاریکی را آفریده و خالق جهان دوتا نیست .اختلاف عقيدۀ مذهبی آنها و سایر کارگران بالا گرفت و به مناقشه انجامید ،بهطوری که پای موبد (روحانی زرتشتی) را به میان کشید و در نهایت ،ماجرا به گوش شاه ساسانی رسید .يزدگرد آنها را مورد بازجویی قرار داد؛ آنها اقرار کردند که یهودی هستند و ماجرای رسیدن خود را به شهر یزد برای وی شرح دادند .یزدگرد به آنها گفت :اگر شما یهودی هستید و راست م یگویید باید امتحان شوید ...من در کتا بها خواندهام که یهودی در آتش نمیسوزد (اشاره به سه يهودی به نا مهای حننيا ، نکرده بودند ،به دستور چون به بت سجده که ُبمیخشاتئالنلصورعایزرشياانس رات اما نسوختند)؛ بنابراین، آتش بزرگی افکندند در من شما را درآتش خواهم افکند ،اگر نسوختید خواهم دانست که راست گفتهاید .اسحق و يعقوب هر چه دليل آوردند که آنها افرادی معمول یاند و هی چگونه کرامتی ندارند و فقط مردان خدا هستند ،به گوش شاه فرو نرفت .ناچار هفت روز مهلت خواستند و در این مدت به نماز و روزه و دعا پرداختند و در روز پایانی پس از اعتراف و توبه به پکوهشایمردنودزهوببهه\"ت ّحلضوخراپکادستشرا\"ه لباس سفید درگاه خداوند ،غسل کرده و در محلهای رسیدند .شاه هم دستور داد معروف است ،آتشی بزرگ افروختند و آن دو برادر را در میان آتش
هارون پیکریان | ۱۵ افکندند ،اما با کمال شگفتی دیدند که آ ندو در میان آتش نسوختند و سالم بیرون آمدند .در نتیجه ،شاه ساسانی از ایشان مسرور شد و دستور داد تا به هر یک از آنها روستایی هدیه دهند .دهی که به یعقوب تعلق گرفت\" ،یعقوب آباد\" و روستای برادرش\" ،اسحق آباد\" و دهی که به خواهرشان تعلق گرفت\" ،مریم آباد\" نامیده شد؛ و هم اکنون آن همچنین به همان نامها مشهوراند. ده نمیزحلنۀزد«ت ّملردخمااکنسیتزرد»آکنهسدهر نام به همان آتش افروختند نیز امروزه آن خوانده میشود. باری ،زمانی که این سه نفر به عزت و مقام و ثروت دست یافتند، نامهای به اصفهان فرستادند و ماجرا را برای اقوام و دوستان و همکیشان خود شرح دادند و از آنها خواستند تا هر که مایل است رهسپار یزد گردد و در این سه روستا نزدیک به هم ساکن شوند. بدین ترتیب رفت هرفته اجتماع آنان گسترش یافت و جمعیت بزرگی را تشکیل دادند ،تا زمان حملۀ اعراب به ایران فرا رسید. گفته می شود که بعد از فتح ایران به وسیلۀ اعراب در سـدۀ هفتم میلادی ،رسولانی از سپاه دو سـردار بزرگ اسلام عمربن خطاب و عل یبن ابیطالب به شهر یزد آمدند 1و در نقطهای به نام \"پنجه علی\" 2که امروزه نیز به همین نام است ،نمایندۀ یهودیان را با احترام .1عمر بن خطاب ملقب به فاروق ۶۴۴- ۵۸۶( ،میلادی) ،فرمانده نظامی در سپاه صدر اسلام و خلیفه دوم از خلفای راشدین مسلمانان سنی بود .در دوران حکومت عمر بن خطاب امپراتوری اسلام به شکل بیسابقهای گسترش یافت و بیشتر سرزمینهای تحت حکومت امپراتوری ایران در دوران ساسانیان را در برگرفت .بر طبق برخی روایات پس از تصرف اورشلیم و تسلیم مردم، عهدعمر را با مردم اورشلیم نوشت که در آن وعده حفظ آزادی عبادت و حقوق مسیحیان و یهودیان را م یدهد .بعد از فتح اورشلیم توسط عمر ،برای برخی یهودیان اورشلیم ،وی به عنوان منجی تعبیر شد چون انتظار میرفت که آنها را از زیر بار حکومت بیرحمانه مسیحیان رهایی م یدهد( :منبع :boaz benshosan ،فتح اسلامی اورشلیم 2016میلادی) .محمود کویر در کتاب هزارۀ ققنوس (لندن ۱۳۹۶هجری) صفحه ۲۲۰تحت تیتر میلادی \"نبرد یزد\" میافزاید« :هنگامی که ارت شهای عرب به ایران حمله کردند ،چون در جستجوی آخرین پادشاه امپراتوری ساسانی ،یزدگرد سوم ،به سمت شهر اصفهان حرکت کردند و اثری از او نیافتند ،در تعقیب او به دو بخش تقسیم شدند .برخی به سمت خراسان و برخی به سمت یزد راهی شدند». یزد در بين كليميان به «اورشليم كوچك» معروف است( .د). .2بازارچه پنجه علی در اواخر قرن هجدهم میلادی رونق گرفت و به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید و امروزه نیز به همین نام معروف است.
| ۱۶اعراف پذیرفتند و پس از شنیدن عرایض ایشان ،به آنها اجازه دادند که به داخل شهر آمده ساکن شوند؛ چون در بیرون شهر هی چگونه حصار و حایلی برای دفاع نبود و مردم شهر همواره مورد تاخ توتاز طاغیان و دشمنان قرار م یرفتند. پس از گسترش اسلام در ایران و بعد از چند قرن که مسلمانان شیعه در شهر یزد ساکن شدند ،به علت آنکه یهودیان را نجس م یپنداشتند ،ایشان را از شهر بیرون راندند .این یهودیان در خارج شهر تلخ یها و سخت یهای بسیار تحمل کردند .از آثار یهودیان این دوره در خارج شهر یزد ،کنیسایی ویرانه باقی مانده به نام کنیسای ـ اسرائیل ،یهودیان یزد دولت \"طالبیاقهوشرهنحاوییک\"هکبهع قدًابلخ اوازهادسآتمقلدا ـل با تعمیر کردند و اکنون آن را وجودی که تنها تعداد انگشتشماری از یهودیان در شهر یزد باقی ماند هاند ،هنوز به زیارت آنجا م یروند .در کنار آن نیز سن گنوشتهای دوره به یادگار مانده است. آن از مب ّدل لباس با داشته عادت عباس میان شاهان صفوی ،شاه از درویشی سرزده و ب یخبر به تفتیش و بازرسی شهرستا نهای ایران بپردازد و از اوضاع مردم و اخلاق و گفتار و کردار رعی تهای خود اطلاعاتی کسب نماید .به همین منظور ی کبار به شهر یزد م یآید و در کوچه و بازار و کاروانسراها و مساجد به گردش و بازجویی می پردازد. ناگاه به وسیلۀ چند نفر از دشمنان شناخته م یشود؛ آنها ترفندی م یزنند تا شاه را در میان جمعیت گرفتار نموده و نیت شوم خود را عملی کنند؛ بنابراین شروع م یکنند به دست زدن و هورا کشیدن و شعار دادن که :شاه آمد؛ مردم هجوم م یآورند تا شاه خود را ببینند و دست م یزنند و هورا م یکشند .شاه عباس متوجه وخامت اوضاع شده مگجمهوکلرید ِندرممریدامنشجرومععی مت؛یکونده بمیه ندکسه تمزرددنم خودش هم برای رد و اشاره کردن به فرد و متوجه کس دیگری م یگردند ،در میان انبوه مردم عقب عقب م یرود و پا به فرار م یگذارد .در آن روزها یهودیان اجازه داشتند اول صبح هنگامی که درواز ههای شهر باز م یشود وارد شهر شوند و شامگاهان وقتی که هنوز دروازههای شهر بسته نشده از شهر خارج گردند .در داخل شهر جوی آبی بوده که یهودیان برای شستوشوی لبا سها و
هارون پیکریان | ۱۷ غسل کردن و ...از آن استفاده م یکردند .گویا آن جوی آب و چشمه ارکازهآ\" ِدانرلاآسچنتهفاغلدسهخالمن\"یدنااگدرمهدددواش(دتمعهاخ،صیوهبنرصوکازهتدنرگمادخموصرعۀویدماصِپ بَآسهنحصرکاوهرمبتیینیشختموراهن ادخنشرایدبا).هء خلاصه شاه عباس در میان جمعیت با زیرکی تمام م یگریزد و در کوچه پ سکوچ ههای شهر این جوی را م یبیند ،به سرعت از پلههای آن پایین رفته در عمق جوی ،لب آب پیرزنی را م یبیند که مشغول شستن لباس است .از او م یپرسد تو کیستی؟ م یگوید من زنی هستم یهودی که تا دروازۀ شهر بسته نشده باید از شهر خارج شوم .شاه عباس از اینکه میفهمد این زن یهودی است خوشحال میشود و چون م یدانسته که این زن از اقلیت مذهبی بی آزار است ،به او م یگوید :ای زن من شاه عباس هستم ،و ماوقع را برای او شرح م یدهد و سپس م یگوید :اگر بتوانی مرا ب هگونهای از ش ّر دشمنانم نجات دهی ،هرچه تقاضا کنی به تو خواهم داد .زن یهودی فکری م یکند و به شاه م یگوید :من پسری جوان دارم که به علت بیکاری او را با خود به شهر آوردهام و هم اکنون در کوچههای شهر مشغول جمع کردن سرگین /پشگل چارپایان است؛ اگر مایل باشی م یتوانی لباسهای فرزند مرا بپوشی و توبرۀ او را به دست بگیری و به همراه من بیایی و نقش او را بازی کنی تا از دروازۀ شهر خارج شویم و آنجا در بین همکیشان من در امان خواهی بود .شاه عباس قبول م یکند مرثال ًباهقصشادهجمم یعدکهردد تان جوان خود پیرزن لباسهای غروب، و هنگام بهانۀ اینکه را گرفته و با هم به دست او بپوشد و سرگین دارند ،از دروازۀ شهر خارج م یشوند و هی چکس حتی فکر آن را نم یکند که شاه صفوی لباس فقیر یهودی به تن کند و توبره به دست بگیرد .خلاصه شاه عباس نجات م ییابد و به پیرزن نجات دهندۀ خود م یگوید :بگو تا هرچه م یخواهی به تو بدهم .پیرزن رن جها و تلخ یهای همکیشان خود را در خارج شهر برای شاه شرح م یدهد و از او تقاضا م یکند از طرف شاهنشاه دس تخطی صادر شود تا یهودیان بتوانند برای زندگی کردن به داخل حصار شهر بیایند و از تاخ توتاز
| ۱۸اعراف دزدان و ُقلدران و طاغیان رهایی یابند .شاه عباس به محض رسیدن به اصفهان فرمانی صادر م یکند مبنی بر اینکه یهودیان باید به داخل شهر آمده و ساکن شوند و هرگونه کمکی در این مورد لازم است ،به آنان داده شود. بدی نصورت یهودیان از آن تاریخ تا امروز در شهر یزد سکونت دارند. هر چند در دورۀ پهلوی شهر یزد چنان بزرگ شد و جمعیت آن چنان رو به ازدیاد گذاشت که حتی حومۀ آن از اردکان هم گذشت.
هارون پیکریان | ۱۹ محلههای یهودینشین شهر یزد و اوضاع اسفبار یهودیان در این شهر دو محلۀ یهود ینشین وجود داشت که یکی را \"این محله\" و دیگری را \"آن محله\" م یگفتند .مردم آن محله که از بومیان قدیمی بودند ،به زبان فارسی قدیم صحبت م یکردند و دارای کوی این محله که یا ب\"ورام ِیب\"بوجدندادگایناهموهاقجصرا،ب بیهجزبدااگنانهغیبروهدنمدک.یاشهاالن،ی مانند سکنه صحبت م یکردند .راب آنها جدا و قصابی آنها نیز جدا بود .تمام ناحیه این دو محله در مرکز امروزی شهر یزد در اطراف مسجد جامع ،زارون، چهارسو ،دربند ،بقعه تا خیابان پهلوی و تا نزدیک یهای قبرستان خود یهودیان قرار داشت و شبیه دایر های بود با شعاعی حدود سه کیلومتر .در داخل این دو محله یهودیانی زندگی م یکردند .بسیار فقیر و عقب افتاده؛ مانند کر مهایی که در لجنزار غرق شده باشند در هم م یلولیدند و زندگی بهتر از آن را نم یشناختند در اثر فقر و نداری، در خانه به جان هم م یافتادند و برای لقمه نانی یا چیزی دندا نگیر با هم م یجنگیدند .در اثر ناملایمی هر چند کوچک ،ناگهان تهییج م یشدند و اعصاب بیمارگونهشان تحریک م یگردید و آنها را به جوش و خروش وامیداشت .در اند کزمان ،ضارب و مضروب به خشم مهنیگآاممدنسدحور،ص ُپدار مییضشجد.ه و گریه و ناله در کوی و برزن ،حتی گاهی روزها چون از خانه بیرون م یرفتند به جرم یهودی بودن، مسلما نها ایشان را کتک زده و به رویشان آب دهان م یانداختند .با آنها همانند سگ ولگرد رفتار م یشد و اغلب با دست و پایی شکسته و بدنی مجروح به خانه برم یگشتند .از اینها بدتر ،کینه و عداوتی بود که در میان یهودیان دو محله حاکم بود؛ اهالی \"این محله\" ،ساکنین \"آن محله\" را چون اهریمن تکفیر م یکردند و بالعکس. کثافت و بیماری نیز چون سایۀ مرگ با این مردم همراه شده بود و ظلمت و نکبت پاب هپای آنان میآمد .از هر ده زایمان شاید سهتای آنها فریادی بجلانندزابعود،خانیواادگض ّجیهفرووننالشۀ بسیتمهابرودی، به ثمر نم یرسید .هر هم به گوش به خاطر مرگ طفلی تلخ
| ۲۰اعراف م یرسید .بودند مادرانی که از سوگ جوان از دست رفته خود معلول و ملول شده بودند و پدران داغدیدهای که کمرشان از غم و غصه خم گشته بود (خود من هم پنج خواهر و برادر نوزادم را در اثر بیماری از دست دادم) .یا مسکینان و خا کنشینانی که درد و فقر کور و خردشان کرده و احساسات انسانی آنها را تباه ساخته بود .البته بودند اقلیتی از یهودیان که دستشان به دهانشان م یرسید یا جزئی تجارتی داشتند یا کارگاه کوچکی به پا کرده بودند یا مختصری ثروت یا ارثی و یا کسب وکاری داشتند؛ ولی صحبت دربارۀ اکثریت تود ههایی از آن مردم است که ای نگونه نبودند؛ و خود من نیز در میان همین تودۀ اکثریت در خانهای به دنیا آمدم و بزرگ شدم که وقتی پنج سال پیش در تابستان ۱۹۸۲میلادی 1به یزد مسافرت کردم ،دیدم تنها ویرانهای از آن محله هاباقی مانده است .آری ،من همراه سایر بچ ههای همان تودۀ مردم به مکتب رفتم و درتمام دعاها ،فریادها ،نزاعها ،قص هها ،شادیها ،همه و همه شریک بودم .اما متأسفانه م یبینم امروز کتا بهایی چاپ کرد هاند و شهر یزد را \"یروشالیم/اورشلیم کوچک\" نامیدهاند و چنان نشان داد هاند که گویا مردمانی بودهایم سعادتمند و رستگار ...حتی گوشهای از فقر اقتصادی اجتماع آ نروز را نشان ندادهاند؛ از کت کهایی که از دست مسلمین شیعه به جرم یهودی بودن م یخوردیم ،یا هنگامی کدجهرخأتدرتر بیحرااربزرفیخزاندکوانکدنوۀدداماشکترایهفمم،تیادصسزلا ًلدایۀدحنآنردهفاویبچدوهرنزموبیرایدنومُهعنیسلرفتزیب؟!دهییامخمانووۀاقزعآتخیرونکهسد م یکشاندند و سپس خان هها را در محله سنگباران م یکردند و ما را حتی جرأت از خانه بیرون آمدن هم نبود ،ذکری در میان نیست. یا اگر یک یهودی برای انتخاب جنسی کالایی آن را لمس م یکرد، یادشان رفته که چگونه تمام بازار و کوی و برزن به جوش و خروش درمیآمد که :یهودی اموال ما را نجس کرده است! چرا یکی از هزاران مورد این وقایع را نم ینویسند؟ آنها حق ندارند تاریخ یهودیان را تار و مخدوش کنند و \"گالوت\" (سرزمین تبعید یهودیان) را طوری نشان دهند که به مصداق \"فیل یاد هندوستان میافتد\" یهودیان دلتنگی کرده و دوباره به تبعیدگاه برگردند! فرزندان ما و آیندگان باید بدانند ۱۳۶۰ 1 1شمسی
هارون پیکریان | ۲۱ که در این درب هدری چه بر سرما آمده است .من م یدانم که دوستان و همکیشان ساد هلوح برای این شهر یزد را یروشالیم قاطان (اورشلیم کوچک) م یخوانند که در آن شهر قانون مقدس تورات م وبهمو اجرا اتبیمااوه،راییزخشمخپ ِدبدادننورونوکیدووسسچمونعادتدیکورترچمارویهیبتندش،اوساودسقتفمالرصتیادحجودایدقامهربیمیومکزدسنکادهیندهاهدمهووکرشاانلم ّاینچیادهدگگهاارررخیمد،بوسناداتنجهبدیردموا!دهدِبهاشعاریاموو ِبدنو،نننباولیّولهزییهیسراساموند؛یمدادرگواراردانمیزم خداوند یکتا تقاضا دارم که این توانایی را به من بدهد تا آن را به انجام رسانم .من نمیتوانم نام این جزوه را تاریخ بگذارم چون تاری خنویس نیستم و از نویسندگی عاجزم .باشد که روزی این جزوه راهنمایی برای تاری خنویسان گردد.
| ۲۲اعراف شرحی از اوضاع اجتماعی ،اقتصادی و فرهنگی یهودیان یزد در قرن پیش شغل مهمی که در انحصار یهودیان یزد بود ابریشم تابی بود و از قرنها پیش در خانوادۀ ما ارثی شده بود و یاد دادن آن را به غیرهمکیشان تحریم کرده بودند؛ و بدینخاطر به سایر شهرستا نها نزدیک کار آنها را مشاهده کرده و ففعخالریم تیهفارویخجتنسدم .فیق ُخطردککنسنیدۀکآهناازن را در محیطی کثیف و مرطوب در آ نوقت دیده بود ،درک مزیریزکمرید نکهاه آینهتااریچهکزنودباگ دیستسمخزدتهاو می نح ّاقچریزی داشتند .اغلب ایشان به جای غذای گرم لذیذ ،با چند گرد هنان که غذای همیشگی آنها بود به همراه شلغم یا چغندر شکم خود را سیر م یکردند تا بتوانند پس از مدتها گیوهای نو کنند یا قبایی نو بدوزند .ز نها نیز بدتر از مردان خود بچههای ُببررایش چادری برای خود یا پوشاکی استثمار م یشدند تا رویۀ و بافتن کردن ابریشم ،بافتن نوار، تهیه نمایند .کلاف گیوه یا جوراب ،دای هگری و لباسشویی ،شغل مهم آنها بود .علاوه بر صنعت ابریشم ،مردان از حرف ههایی امثال :نساجی ،دور هگری، دلاکی ،نوکری حمالی ،آبکشی ،هیز مشکنی، فوالب ّنگاییریی(،کهخادروکننفیر، لقم هنانی درآمد بیشتر نبودند) و گورکنی ،به قدر داشتند .فالگیرها طبابت هم م یکردند و یا دور هگردها گیاهان دارویی نیز م یفروختند و دلاکان ،دندان هم م یکشیدند .بنابراین کسی به صورت مستقل به دنبال این شغ لها نبود. جمعیت یهودیان یزد در آ نزمان (دهه ی اول و دوم قرن بیستم) شاید به هفت هزار نفر هم نم یرسید .کنیساها 1اغلب بزرگ و دارای قسمتهای جداگانه بودند .قسمت اول ،تابستانی و شامل حیاطی نسبتا بزرگ با سکوهایی وسیع برای نشستن و ایوانی برای برپا کردن سوکا (سای هبان) بود و پیشخوانی که پیشنماز آنجا م یایستاد و مردم با او نماز م یخواندند .قسمت دوم ،زمستانی و شامل سالنی مشسدقه مفخوصحوجرصهقهاراریدابدهنه فمقراچستبتیودرها وت]هیو پخایلش[خصواندنوبقود.چومبعیم تولزًائیدرن 11کنیسا یا کنیسه :مکان مقدس برای نماز و نیایش مشترک یا انفرادی یهودیان
هارون پیکریان | ۲۳ برخی کنیساها تعداد طومارها و فقرات تورات به ده عدد میرسید. پنکجهربۀیآشجترریدمرش ّبطبقکهوفاوغقلانبیخقانرامرهادادشر آنتجوا سوم قسمت زنانه بود شامل غرف ههایی بود با م ینشستند و به دعا و نماز و سرودهای مذهبی و موعظۀ را بها (مراجع بزرگ یهود) گوش فرام یدادند .تعداد کنیساهای شهر به طاقهای آنها جناقی اغدلرهبا بایآآنجهرابنقاطگورردیودنه بسبوت ًدا. دوازد هتا م یرسید و محکم ،و فر شهای و سفیدکاری شده، داخل کنیسا هم گلیم بود که در حاشیۀ آنها به خط عبری نوشته زهمرامنحلکوه یدک ِکیقمصانببهی در بزرگ که دشسدهتب بوّندا.ی کینبیهسناامیاوماستحامعالمییسدااخشتهت در شده بود. قصابی صاحب آن محله خوانده میشد .آن که نمال ّام وجود داشت که به آن که اور را میفروخت\"ابراهام قصاب\" بود و که گوشت کاشریه \"کایاشنریمهحلحها\"جپییرهوی ِلحلا رجا یمه ییلفرلو بخودتند\" کصیهومانهقمصاجبز\"و قصابی که گوشت نام داشت .اهالی آنها محسوب م یشدیم ،چون مادرم دختر حاج یهیلل بود و ما برای اموری مانند ذبح ،ختنه ،ازدواج ،طلاق ،پرسیدن مسائل و کارهای اجتماعی به ایشان مراجعه م یکردیم و خریدن گوشت از \"آن محله\" را بسیار مکروه م یدانستیم؛ و بدتر از آنها ارجاع کارهای مذهبی به ابوزرراگومالر ّا، مردمی ابزودک.راامماا رتا ِراب پبی ارووارنش آراگنام(حaلgهaاrزeخhانSوrادOۀ) راب آن محله بود که دانشمند و پر اهالی آن محله به وی رجوع م ینمودند. اآنوهرا ن(نیوزرم)تنقیابزل ًام قیصخابوانیدنمدحلوۀ ما را مکروه و نجس م یدانستند و به راب محلۀ ما کاری نداشتند. از و آن محله، اجزاامیعنۀک یههایودن ِید اوی رنا مبحبلهه این اختلاف نظر بین دو به دنیا بیایند، زما نهای قدیم ،یعنی قبل وجود آمده بود و علت آن ،مالیات ظالمانهای بود که مسلمانها بر یهودیان تحمیل کرده بودند که به مالیات خفت و خواری یا همان جزیه مشهور بود .یهودیان مجبور بودند هرساله در تمام کشور مقدار بپردازند. یهودی باق یماندنشان مزیعامدولیًاومفجته بیهشخهارطرشمخسصلمیا رنانازشمدیاننو م یکرد و خود یهودیان انتخاب او را طبق فرمانی مأموریت میداد حتی اگر به زور و شدت هم که شده مالیا تها را اخذ کرده و سر موعد آن بپردازد .جم عآوری این وجه از
| ۲۴اعراف کج ّهدچحاه بجسیاهیحلقدل کاری بود بسیار سخت و دشوار مردمی فقیر و ب یچیز یکی از این مأمورین شموئل ابا) و کینه ایجاد م یکرد. \"آن محله\" بوده است و او را ملا اسحاق بمو یدنهامکیهدنهدم.عملصاراپسدرحبازرق ِگهرراچبه آن مأمور را نصیحت م یکند که :دست از این کار بردار ،تو که از گوشت و خون ماهستی ،اگر حاکم به ما رحم نم یکند ،تو به خود بیا و به مردم رحم کن .مردمی که قدرت خرید ی کسیر گوشت ندارند چگونه ممکن است بتوانند این مالیات سنگین را بپردازند؟ اما او در جواب م یگوید :اگر من نباشم دیگری را انتخاب خواهند کرد و به هر قیمتی این وجه را وصول خواهند نمود. قبول کردهام و سبب شدهام لمااقنلک یه ایکنسادلر ادزسرش ّبرزمرالیگاتراچبهیهاسویدظشالمام در امان باشید و خان ههایتان مورد چپاول یغماگران قرار نگیرد ،اگر دست بردارم چه خواهید کرد؟ عاقبت بین آن دونفر نزاع درم یگیرد و ملا اسحق به شموئل ابا تهمت ناسزاگویی و کفر م یزند( .آ نروزها در ایران قانون نبود و به جای آن، بننرمداپبسروسسیتددمزگااوفزوگیرتادونمییثدتهولی ًواودکبدییکنههشیتوبسیهزهداویرنگبیقاکواشبنهدنوو،ورددمّ)ندمف.ذهقوهیرمبًتچصااوویاین،شگنصفسمتبروهئوتهتملحممکاارناتبگسریال،وزمنماشننیدنجرحوهفتدشکمتشوفحداریوخیببجاوطهبصیبده.هاخرقایولمدقیاااحولنااننسوگدررارینرسمااقدومسس\"صآلم ّاتروّمگدلرایهصر\"،نیی کرده در غل و زنجیر به سیاهچال مرطوب و متعفن م یبرند و هر روز او را شکنجه کرده و شلاق م یزدند تا به گناه خود اقرار کند. حگارکیمههدال مشیبکهننردحوم مخدیاآوینددووبپهیغم ّملبارسراحبهق زن و فرزندان او نزد مفتی، شفاعت م یطلبند تا عاقبت پیغام م یفرستند که بیا و واسطه شو تا زندانی بدبخت و بیمار را از حاکم، م یگویند که قجبّدولحانجم ییهکینلد.ل ایشان کنیم ،اما سیاهچال آزاد مخفی را در اطاقی يعنی شموئل ابا زن و بچههای م یکند و ملا اسحق ـ جد مولا اور را در اطاق دیگر حاضر کرده و به اوشعمر یراگومیدی:خبیوااَندش:فاعت کن تا زندانی را آزاد کنیم ،اما در عوض او این رمق رو آبش نمیشه چربی رو آشش نمیشه
هارون پیکریان | ۲۵ [کنایه از اینکه او فرد ب هدردخوری نیست] .در هر صورت زندانی م یشود و مجبور م یشوند او را نیمهمرده به خانه به مرگ آمورشن ِرد،ف بخ تبرگشته پس از چند روزی فوت م یکند .لذا از ولی آن اینجا کینهای عمیق و آتشین بین این دو خانواده به وجود م یآید .اما خوشبختانه امروزه به خاطر مهاجر تهای پی درپی و روی کار آمدن نسلهای جوان ،این آتش تنفر و اختلاف خاموش و خاکستر شده است. دیگر شغل مهم یهودیان یزد بعد از ابریشم تابی ،نساجی بود که بیشتر بافتن پارچ ههای زیبای ابریشمی بود از قبیل تافته ،رولحاف یهای بسیار زیبا ،پارچههای دالی شکل، دستما لهای ی کرو و دورو، نفیختلیهاوهمیهبمرتاریا َزطهلیم ْهت، پارچههای انواع رشته و صيصيتها که به خارج از یزد هم صادر م یشد.1 خداوند هستند و باید سمبل اسم و لکباه بسهیاصشوارلتبمه نخامص َوطلیص ْگت برهسختو.رآدنه فیتلهاهی است رشته .1 کتف ،هنگام برگزاری دور گردن و بر در چهار گوشه آنها را شحریت (نماز صبح) و در برخی دیگر از فرایض دینی از آن استفاده کنند.
| ۲۶اعراف کنیسای تاریخ بایزخساوزربای(،بدهرمعسناالی۰و۲ی۰را۲نمشیلداهد)یدرباازوگرششالیییمگدرردایسد.رائیل که پس از
هارون پیکریان | ۲۷ یهودیان و شغل فالگیری فالگیری و دور هگردی هم شغل عدۀ قلیل دیگری بود که بیشتر به روستاها م یرفتند و گاهی جانشان را بر سر آن م یگذاشتند؛ چراکه فالگیری ،جادوگری ،خواب بینی ،احضار ارواح و امثال آنها در کیش یهود حرام است .از طرفی ،انجام هرگونه کار و شغلی در ایران آ نروز برای یهودیان مجاز نبود .ناچار در تنگنای زندگی و در تکاپوی بقاء، برخی هم به فالگیری روی م یآوردند و راه حل ،یعنی مجوز مذهبی آن را هم یافته بودند .مانند مسلمانان بازار که دوهزار تومان س هماهه قرضالحسنه م یدهند ولی یک قوطی کبریت را به طرف میفروشند سیصد تومان؛ و ای نگونه کلاه شرعی روی مسأله م یگذارند و نزول حرام در اسلام را حلال جلوه م یدهند! فالگیرهای یهودی هم فقط با کتاب زبور /مزامیر داود( 1تهیلیم )Tehilimکه همهاش سرودهای مذهبی تمجید و تهلیل و تکبیر خداوند یکتاست ،فال م یگرفتند و اگر از آنها م یپرسیدند این چه کاری است که م یکنید؟ با دلی شکسته و محزون ،گردن کج م یکردند و م یگفتند :گرسنهایم ،بچههامان 2لخ تاند ،خجالت زن و فرزند از آتش جهنم بدتر است ،هیچ راهی و کاری برای ما نگذاشتهاند .دستوری است در مذهب ما که م یگوید :مجبور که شدی و جانت در خطر بود ،هرچیزی حلال است. به هر صورت این هم شغلی شده بود برای عدهای که نسل به نسل ادامه یافته بود و رفت هرفته تمام ریزهکار یها و پستی و بلندی آن را دریافته بودند و م یدانستند چگونه در قلب و روح مردم نفوذ کنند .چون هر شغلی قوانین و ریزه کار یهایی دارد و در اثر تجربه و کار دائم ،اگر طرف با هوش و تیزبین باشد ،آن قوانین را استخراج کرده و به كار م یگیرد که این خود دانشی است .شاید بتوان گفت تا حدودی هم روانشناس بودند .در کشوری که هر بقالی پزشک شده .1مزامیر داوید قسمتی از کتاب عهد عتیق محسوب می شود که شامل ۱۵۰الی 155فصل است و شامل تمجید ،دعا و پرستش خداوند بزرگوار و یگانه میباشد وحضور پرحسن و پربرکتش دائما و در هر حال و هر زمان با انسان همراه و همگام است؛ حس درونی او را درک میکند ،به او امید م یدهد ،کمک و راهنمایی م یکند و شفا میبخشد. .۱ 22لهجه و دیالکت محلی تهرانی
| ۲۸اعراف فالگير هم روانشناس که بدی داشت بوا نشعلدب؟ن ادصوشل ًادنعلدامنپرزواشنکش،ناسچهی کجا شروع شده بود؟ از از روز اول آمگاندلدهوگ(ارعوهنزابباگررنن.کسپاسرا)سیبفراچالیگشیمشر تهشجمودیبرازدمممداییوکاگرریدفنردتو؛،انورییاو اغکاگرنرکدلشر رچاشپیکدرياد ِشپممش یگی ُگبلررفادل.ات،غ فالگیران یهودی بیشتر به روستاها م یرفتند و چند روز هفته را در آنجا گذرانده و جمع هها به خاطر تعطیلی روز شنبه به شهر خود بازم یگشتند و با خود مقداری تخم مرغ یا مرغ و مقداری میوه و چندرغاز پول م یآوردند؛ و درآمد آنها چنان بود که در تمام عمر فقير و مستأصل باقی م یماندند .شرح حال و سرگذشت مختصری از آنان که از پدرم به یاد دارم به این شرح است: را ب يه ركیروشزخزندن بهاگییرنیدک ویتافزریروحسکتنانهدا.هزون کسدمخیدکانفنالدگیکره ییهرواد ِصیدافالمگییکرندی و م یگوید :برایم کتاب باز کن و بگو پسرم کجاست و اکنون چکار م یکند .مرد فالگیر کتاب زبور را از بغل بیرون آورده و با ذکر چند نام خدا آنرا م یگشاید .این آیه م یآید :کنار رودهای بابل آنجا نشستیم و گریستیم .دوباره استغفار کرده نیت م یکند باز همان آیه م یآید؛ و بار سوم که باز م یکند باز همان آیه را م یبیند .روی به زن کدخدا (این آیه اولین است مخل َهطرم م یگوید :پسرت را دریاب که در و کرده و دربارۀ ویرانی شده منظومهای است که حضرت داود از جمله بیتالمقدس سروده است .دیانا) .ز نهای ده که آماده به ریشخند و آزار او بودند با چوب و لنگ هکفش و مشت و لگد او را م یزنند و طبق معمول به دین و آئین و ايل و تبار او دشنام م یدهند و م یگویند :پسر کدخدا اکنون در ده است و رفته نانوایی نان بخرد .ناگهان عدهای دستپاچه و رن گپریده به سوی آن زنان م یآیند و زن کدخدا را خبر در و گردیده سرنگون سنگی تخته بر بلندی از که :پسرت َمدمیدمرهندهد است! ی کروز دو فالگیر ،یکی تاز هکار و دیگری کارکشته ،از کوچهباغی عبور م یکردند .فصل تابستان و هنگام چیدن میو هها بود .زنی را
هارون پیکریان | ۲۹ م یبینند که زیر درخت مشغول چیدن انجیر است .مرد تاز هکار زن را صدا کرده و م یگوید :ظرفی از این انجير به ما بفروش ،زن صاحب باغ يتمازنخدگاصیوههاص ًاشاعبقگهيرآدنهصهاوردمتاشیشااتفنتنددبابزاکهفوحدداریشدمعینرورتوضوهیدیی یدنهآنآونهدهااقیرراانارزحگودی ِرسر بدا.تغدممو فییاآلروانگريدد،.ر بسیار غمگین م یشوند و با دلی شکسته از آن کوچه م یگذرند. فردای آ نروز فالگیر به همکار تازهکارش م یگوید :به تو یاد میدهم که چگونه باید با انسا نها مواجه شد .تو ناظر باش و ببین چگونه کیفر دشنامهایش را خواهم داد .چند روز در بارۀ این زن تحقیق م یکند و به جستجوی حال و احوال او م یپردازد و سپس به در باغ رفته حلقه به در م یزند .زن صاحب باغ مثل سایر زنهای مسلمان روی خود را با چادر م یپوشاند و به در باغ م یآید .فالگير با زبانی که م یدانسته، به صحبت م یپردازد و پس از مقدم هچینی به او م یگوید که :تو عاشق متوجه تو نم یشود؛ من در کارت هست که طرف فملاینتویانهم بسته تیوودِگررایهنی اگر خواستی مزد کمی باره کمک کنم؛ آ نوقت به من بده .کمکم زن را م یفريبد و قول م یدهد که فردا با شاگردش به باغ بیاید و مراسمی انجام دهد که خانم به مقصود برسد .روز دیگر همراه رفیق تاز هکارش به در باغ م یآیند و خانم را صدا م یزنند و با اجازه وارد باغ میشوند .فالگیر که مرد واردی بوده و اطلاعات کافی در بارۀ آن زن در دست داشته ،کتابی م یگشاید و حقایقی را که در این مدت بدانها پی برده بود با آب و تاب شرح م یدهد ،ب هطوری که آن زن تصور م یکند اینها از غيب به او الهام م یشود .عاقبت اطمینان کامل به فالگیر پیدا م یکند و تمام اسرار دل خود را برای او فاش م یسازد .مرد فالگیر هم وقتی همۀ اسرار دل خانم را م یشنود، قيافهای ترحمآمیز به خود گرفته و م یگوید :من باید برای موفقیت تو چله بگیرم (چله نشینی نوعی عبادت چهل روزه است) و انجام آن مقداری خرج دارد .یک مرغ سیاه ،ده متر پارچۀ سفید ،مقداری قند و یک سبد میوه و مقداری پول باید بدهی تا شب جمعه برایت چلۀ مذکور را بگیرم؛ و همچنین سه ترکه از درخت انار را در آب بگذار تا خیس گردد ،که پس از چلهنشستن دوباره برم یگردم و به هر یک از ترکهها دعائی خوانده به تو م یزنم ،آ نوقت گره کارت باز خواهد گشت
| ۳۰اعراف و خوشبخت خواهی شد .خانم آنچه را که فالگیر خواسته بود حاضر م یکند و ترکهها را در آب م یگذارد .روز موعود دو فالگیر م یآیند و در مراسمی ساختگی ،ی کب هیک ترک هها را گرفته و به زبان پارسی قدیم چنین م یخوانند( :مقداری انجیر از تو به قيمت خواسته بودیم ،چرا فحش دادی و چرا به مذهب ما توهین کردی؟ آ نوقت ترکه به بدن خانم زده و م یگویند :من نگفتم که انجیر بیار؟) .زن باغبان به تصور اینکه فالگیر برایش ورد م یخواند ،گوش م یدهد ،و از هر ترکه س هبار او را م یزنند؛ و خلاصه او را تنبیه م یکنند ،پول دستی م یگیرند و د هبرابر انجیر هم به عنوان تعارف از خانم م یپذیرند.
هارون پیکریان | ۳۱ دجردید ًاش آهنررای \"زهدمایونشهر\" ستیزی در ایران و یهودی در اصفهان شهرکی است که نزدیک یهای م ینامند ،اما نام اصلی آن از قرنها پیش تا به حال به «سده» مشهور بوده است و چنا نکه از اسم آن پیداست يعنی دهات س هگانه .در دورۀ صفویه اهالی این سه ده همه یهودی بود ه و به کشاورزی اشتغال داشتهاند .در زمان شاه عباس دوم که به زور و عنف دویست هزار بوده جزء آنها ده هم این سه یکههودجبیرًارامدسرلایماراننشمدسهلانماد.نهمنگیاکمننحد1مل،ۀ چون به ایران افغان2 اشرف افغانها به نزدیکی اصفهان م یرسند ،تنها مردمی که جانانه در برابرشان م یایستند همینها بود هاند. در آن دوره بسیار متداول بود که هرگاه یک یهودی مسلمان م یشد، و از مسلمانان دیگر و ثابت کند مو بسلكلمانی ِيیهوخدويدترا اخوظدهاررا اینکه برای بیشتر از مسلمانان انکار نماید، نماند عقب واقعی دشمنی و تعصب در مورد یهودیان نشان م یداد و کاسه دا غتر از آش م یشد .به نظر م یرسد که دلیل این خصومت ،قوانین اسلامی بود که بر طبق آن کسانی که مسلمان شده بودند و پس از مدتی پشیمان م یگشتند دیگر نم یتوانستند به دین قبلی خود باز گردند و تائب شوند .و هرگاه اتفاقی میافتاد و تازه مسلمانی به دین قبلی اخجوبادرًباازدمر یدگیشنتج،دیخدومن ایومانودحاومبیارنایشخهارمدوو،شمکهرددورنوآتمباشحپبشوید.ماپنی،س خشم و حسادتش ،نه تنها محسود را م یآزرد بلکه هزار گونه اخلال و سرخوردگی برای جامعه دین قبلی به وجود م یآورد. شهر \"سده\" بود که به مرورایزنماسن،رنوقشوانیت ینهوو آدییای ِننبهاه زیوردیمنسیلهماودنیشردا،ۀ از قبیل روشن کردن شمع و چراغ شب شنبه در خفا ،نخوردن پیه و خون ،و نخوردن گوشت شتر و امثال آن را نه تنها بکلی فراموش کرده ،بلکه با حیله و جاسو سهای دولت صفوی ،همگی از قوم یهود جدا گشته و همراه دولت صفوی ،به تاریخ و عدم پیوست هاند؛ و نسلهای جدید آنها نیز 1 1دودمان صفوی ۱۶۶۶- ۱۶۳۲م. 22اواسط سده ۱۸
| ۳۲اعراف چیزی از اجداد یهودی خود به یاد ندارند و همه چیز به فراموشی سپرده شده؛ غیر از دشمنی با کسانی که يهودى باقی ماندهاند .و بدبخت آن یهودی که عبورش به این شهر (سده) میافتاد که تكليفش با کرا مالكاتبين بود. ی کروز مردی دور هگرد ،ب یخبر از این موضوع به این شهر م یرسد و وارد بازارچه میشود .آ نروز ظهر بود و زمین بازار را آبپاشی کرده بودند .مردی بقال تا نگاهش به وی م یافتد ناگهان چون بر قزدگان به فرياد آمده و با زنجیری در دست ،از دکانش به سوی او بیرون م یدود و با فحش و لگدپرانی و زنجیر زدن به یهودی ،مانند دیوانگان فریاد م یزند که :وامصیبتا مردم ...مسلمانی رفت ،بازار نجس شد، ای مسلمانان ،ایهاالناس! غيرتتان کجا رفته؟ جهود روی زمین به سر تحریکشده خساوزددم؟ میآریددِ،م بگذارد و آن را نجس آ بپاشیشده قدم بار به الاغش را با تا مردک بدبخت به یهودی م یریزند، یغما م یبرند و خودش را خونین و شکسته و دلسوخته از شهر بیرون مجروح و دعوارقبهگتردخیوهدودراِیبهددلیاشرکوسمتنه،ز المموایلربسهانباددورفپته،س م یاندازند. از مد تها خون آلود، بستری بودن ،کمکم زخمهایش التيام پیدا م یکند و دردهایش به پایان م یرسد ،اما در عوض ،درسی آموخته و آمادۀ انتقام شده است. مرد دور هگرد در دهات اطراف این شهر رف توآمد م یکند و در بیرون از آن بقال باشزها ِررِ .سعادقهببتساباط گیذپهشنتمز یماکنندن،امفقاوطوبرواالیدیکنسوبا اجطدلاادعاش،ت شغلشان، وضع اجتماعی آنها ،نام زن و فرزندان و دوستانش و روابط او با دیگران ،همه را یاد م یگیرد .زمانی هم م یفهمد که او عاشق زنی است که شوهر دارد .دربارۀ معشوقه نيز اطلاعات زیادی کسب م یکند. آ نوقت مجهز و آماده ،روزی به شهرشان م یآید .ای نبار ،هنگامی که م یدهد آقای بقال م یرود و سلام نشده ،پیش آف ّبحپااششیی هنوز بازار او حالی فروش ،آهست هآهسته به آقای خواربار میان و در م یکند که او جادوگری م یداند و م یتواند کمکش کند؛ بقال هم با شرط گذاشتن جان فالگیر در صورت درو غگویی ،او را به گوشۀ مغازه ُآمنشتکدیا ُمک اندسرتد؟وآدقامییفکالنگديور ادوردقبمل ًاناچطیلاسعتداوشتچاه،رۀ برده م یگوید :بگو که از همۀ مسائل
هارون پیکریان | ۳۳ اعمال جادوگرانهای که سبب تحمیق طرف گردد انجام داده م یگوید: تو زنی را دوست داری به نام فلان که شوهر دارد و نام شوهرش فلان تعجب م یبیند که آنچه او امسیگتویودخکانامهال ًاشصدحریفحل ااسن متحولبها.یمرکد بجاقادولگبرا ماهر طرف است؛ بنابراین، مکنونات دل خویش را شرح م یدهد .روزها و هفت هها این آمدوشد ادامه داشته و آقای بقال چنان فریفتۀ فالگیر میشود که کورکورانه تمام دستورات او را اجرا م یکرده است .ی کروز فالگیر به او پیشنهاد م یکند که من دعائی دارم که اگر به تو بدهم نامرئی میشوی و کسی تبسوگتیارایر نیخش.وبااقوهامدل بدییگسدریاودرتد.وخاموماشیتفحوااالنگلییمرآزبیاادزشانوههدمووااروجدهراوخادنشنهيجفمتعۀسشقوخقدویهدمشمید،یه ُباسزِاتازودم،وکارتمدا اینکه ی کروز نوشتهای بی سر و ته در چند كاغذ پیچیده ،در پارچهای هم روزه پذبشح ِتکنسدر دستور م یدهد که سه روز بسته و برایش م یآورد و و سپیده از غسل ،خروس سفیدی بگیرد و شب جمعه پس دوقآيقنًاواقجترااوممی یکتنوادندو رود؛ هیچکس او را نخواهد دید بیرون دم از خانه خواربارفروش دستورات وی را برسد. به مقصود صبح جمعه از خانه بیرون م یآید .در بین راه دوستش را م یبیند و از مقابل او م یگذرد اما دوستش متوجه او نم یشود .جلوتر م یرود، یکی از مشتریانش را م یبیند اما مشتری غرق در عالم خود بوده و او را نم یبیند .به در خانۀ معشوق م یرسد و وارد خانه م یشود ،اما شوهر زن ،که آفتابه به دست به توالت م یرفته و در اثر فشار در خود فرو رفته بوده ،متوجه تازه وارد نم یگردد .بقال صددرصد حتم م یکند که نامرئی شده و کارش درست است .از حياط خانه گذشته وارد اطاف م یشود .خانم مورد نظر هنوز در بستر خواب بوده .آقای بقال با خونسردی و بیمحابا وارد بستر زن گردیده او را در آغوش م یگیرد. دیگر تکلیف معلوم است ،زن از شدت وحشت شیون م یکند و بچ هها بیدار شده فریاد و گریه راه م یاندازند .درنتیجه ،ز نهای همسایه نیز فریاد سرم یدهند و سپس اهالی محله همگی بیرون م یریزند. سر شوهر زن چون م یکند و بما یدگیسرتپدا اچجگبایرًاب بههخباارمجخفانراهر مرد بقال از حال فرار، و در م یگریزد راه او را بام م یافتد و پاهایش م یشکند و مردم بر سر او م یریزند و با قدرت
| ۳۴اعراف تمام ،او را م یزنند .مردک از شدت ترس و درد بیهوش میشود و از آن به بعد فلج و لال در گوشهای از دکان م یافتد .کارش به جایی میرسد که گاهی عابری به او ترحمی کرده و صدقهاش میداد و یا شخص دیگری ،لاحول گویان ،1تر و خشکش م ینمود .پس از مد تها همان یهودی به شهرشان م یآید و به عنوان صدقه دادن وارد دکانش شده و در گوشش م یگوید :آ نروز را به یاد داری در بازار که چون یهودی بودم چه بر سرم آوردی؟ حالا م یبینی که ما هم بندۀ خداییم. مردک بقال به خشم م یآید و م یخواهد فریادبزند ،اما دیگر قادر به فریادزدن نبود. خدا رحمان و رحیم است ،اگر دری را از روی حکمت بست ،در دیگری را از روی رحمت م یگشاید؛ و اگر درد م یدهد ،داروی آن را نيز داده است .خلاصه ،پیرمرد یهودی رن جدیده و سختی کشیده که \"اسرائیل هوردا\" نام داشت ،ماجرای دیگری را چنین تعریف م یکرد: سیدی بود در فلان ده که معرکه م یگرفت .گاهی اهالی را در یک تکيه دور خود جمع م یکرد ،مقداری مصیبت میخواند و اشک از چشم زن و مرد جاری میساخت .آ نوقت کلاه نمدیاش را به دست م یگرفت و در بین مردم اعانه جمع م یکرد و مردم هم در راه خدا و به خاطر اینکه سید بود ،به او کمک م یکردند .این سید با ما يهوديان دشمنی نداشت و همیشه م یگفت«:موسی به دین خود ،عیسی به سید مرا به گوشهای صدا کرد و گفت :ای مدّیلنایخنودده» .یشاهکریوزرا اهزمیمنن به امانت نگهدار .فردا که توی فلان تيكه روضه میخوانم ،بيا آنجا و به روضۀ من گوش بده و هر وقت تمام کردم و خواستم از مردم اعانه بگیرم ،تو برخیز و مرا با صدای بلند بخوان و توس ّییدتيکكهه گصوداشۀی شاهی امانتی را به من برگردان .از قضا آ نروز این ده گیر آوردم و نشستم و منتظر اشارۀ او شدم. دنجی بسیار دلنشینی داشت ،دربارۀ امام حسين مصيبت م یخواند و اینکه خود و طفل صغيرش (علیاصغر) چگونه به دست اعراب شهید شدند. روض هخوانی که به پایان رسید و سید از مردم تقاضای کمک کرد، 1 1مختصربیت :لاحول و لاقوة الا باﷲ العلی العظیم ،برای گریزاندن دیو و شیطان .دیانا
هارون پیکریان | ۳۵ من در میان مردم که هنوز گریه م یکردند بلند شدم و به نام ،او را صدا کرده و گفتم :این پول را در راه امام حسین از من بپذیر؛ سید از میان دایرۀ جمعیت جلو آمد و پول را گرفت و در میان دو انگشت بلند کرده دور دایرهای م یگشت و به مردم نشان م یداد که :مردم نگاه کنید ،ایمان یهودی را ببینید؛ چقدر آنها که مسلمان نیستند به امام اامیوانهخلسسویتايسدص نتچ،شهاآمننریموکزنییدمدهقندواد!رچزیحگااوندلهبیبغپييونرلمتجشومماهع ّهماکرکتدهنومشبااسنلجممیانيیبددُپهروی،داش؟زيفومتبۀان خداحافظی کرد و رفت .این را تا اینجا داشته باشید تا بقيۀ داستان را شرح دهم .آری ،از خدا میخواهم مانند آ نروز برای هیچ انسانی، حتی گرگ بیابان هم ،پیش نیاید که به من چه گذشت! در همان ده سراغ یکی از مشتریان رفتم که زنی بود بدحساب و هر يکشاهی به جگرش بسته بود؛ پس از سلام گفتم :مشتری ،ممکن است لطف کنید و طلب مرا بپردازید؟ ناگهان زن دس تها را بیخ گوشش گذاشت و فریاد برآورد که :ای مسلمانان ،این جهود بزرگان ما را لعن میکند. ای مردم ب یغیرت چرا ساکت نشستهاید و م یگذارید یک جهود بیاید و کفر بگوید ،غیرتتان کو؟ شیونهای او مردم را به کوچه کشانید، و هر چه به زن گفتم من فقط طلبم را از تو خواستم چرا تهمت به من م یزنی؟ شیونش شدیدتر میشد .عاقبت اطراف مرا گرفتند .از ترس زبانم بند آمده بود؛ مرگ را در همۀ وجودم احساس م یکردم. ی کیک اعضای بدنم سیاه میشد و زخمی و خون آلود م یگشت؛ از شدت ترس پاهایم بیحس شدند و به زمین افتادم .اميدم داشت به سک ّيننددچووهنرفقرطشعتۀه مرا قطع هقطعه میشد .آنها م یخواستند يأس بدل که ناگاه همان برای ثواب با خود ببرند از بدنم را نجات در میان جمعیت پیدا شد و به سوی من دوید؛ کنار من ایستاد موضوع چیست؟ ر ّدصهبرگکفنتیهد،و و به ضاربين فریاد زد :دست نگ هدارید، باید کشته شود. مس ّریددمزبیانکبدرفآعوهردفهریگافدتز:دنددر:و ایغ انسجتهایودن همان مردی است که دوهفته َلشهَلماه از همۀ پیش این همه اخلاص و محبت به امام حسین داشت و خون او بیشتر اعانه داد .مگر او را نمیشناسيد که ای نطور برای م یزنید؟ ما مسلمانيم ،محكمۀ شرع داریم ،آقا داریم ،بیایید او را
| ۳۶اعراف ببریم پیش آقا .آقا دانشمند و باخداست ،او هر چه باید بفهمد خواهد فهمید .در حالی که مثل بید م یلرزیدم و از درد به خود م یپیچیدم مرا پیش آقا بردند و تا آقا بیاید ،من ي ك ساعتی نفسی تازه کردم و آمد از آنها پرسید :چه آقا که اوینجوجرهنومدایر ّمد.ه خودم را جمع توانستم آقا پرسید شما با گوش گفته. همه گفتند که شده...؟ خود شنيديد؟ گفتند ما زن فلانی را دیدیم که به سر م یزد و موی م یکند و م یگفت که این جهود بزرگان ما را لعن م یکند .دستور داد زن را آوردند و آخوند از زن پرسید که آیا تو شنیدی این مرد لعن کرد؟ زن گفت آری .من با دوتا گوشهایم شنیدم که این یهودی به بزرگان ما لعنت کرد .آخوند از زن پرسید چطور شد که لعنت کرد؟ زن به گن گبازی افتاد .آخوند رو کرد به من و سئوال کرد :جهود تو چه م یگویی ،این زن راست م یگوید؟ قسم یاد کردم که آقا این زن دروغ م یگوید ،مدتهاست که به من بدهکار است ،امروز از او طلب پول کردم ،ناگهان دس تها را بیخ گو شهایش گذاشته فریاد زد و به دروغ گفت که من لعنت کردهام .آخوند قدری به قيافۀ وحشت زده و هیکل زخمی من نگاه کرد و دانست که من راست م یگویم؛ زن را به دغارگفیتهواچینادسبتغچفهارهکمندارو الی ّا، گفت :ای ضعیفه ،تو شوهر گوشهای برده یهودی شوم است ،اگر درو بدان که خون اگر این جهود اینجا کشته شود ،خونش دام ن تو ،شوهرت و بچ ههایت را خواهد گرفت .زن به گریه افتاد و گفت نه من دروغ گفتم ،این یهودی برای گرفتن طلبش سماجت م یکرد ،من فقط خواستم که او ُبقتسرّ ُيرقدرس،ند یجواک دتیییدگکهرناییدۀخنامنطۀرن،آقفاهداراسپتتیرمدایکراکگشررندفهتشهوو ادر.زفمتچنحودکنوممۀمرآدنقاممباانییردنومربنااآشودنرریدددهنوایدممبراا. یاری داد تا الاغم را ببندم و به شهر بازگردم. فالگیر دیگری تعریف م یکرد که :مدتها گرفتار شخصی شده بودم با نفوذ و خطرناک که میخواست دعایی برایش بنویسم تا همکارش که مورد کینه و دشمنی اوست ،به وسیله این دعا معدوم گردد، و برای اینکار سماجت م یکرد و مرتب تهديد يا تطمیع م ینمود؛ و
هارون پیکریان | ۳۷ بمرنصمدایقآمدضروبپالیمثفرل:ص َتکیل دستش فالگیر کاری از آقای واضح بود که زیرا به سر خود وا کند. را از م یگشت تا او اگر طبیب بودی ،سر خود دوا نمودی :کسی که در حل مشکل خود ناتوان است اما برای مشکل دیگران راه حل م یدهد اگر م یتوانست، اول دشمنانش را به عدم م یفرستاد. آقای فالگیر دوستی داشت قلندر با موهای بلند و ریش انبوه که مدتها با هم دوست بودند .گا هگاهی به خانهاش م یآمد و لبی تر م یکرد و غذائی م یخورد و اگر اشکالی نداشت ،همانجا م یخوابید. در ایران فرقهای وجود داشت به نام درویش یا صوفی یا قلندر ،که برعکس شیعیان متعصب ،همۀ افراد بشر و همۀ مخلوقات خدا را دوست دارند و احترام م یگذارند و م یگویند که همه در پی یافتن حقیقت هستند و حق را م یطلبند؛ منتهی هر کس برای رسیدن به آن ،راهی را طی م یکند که به او برسد و فقط این راهها هستند که فرق م یکنند .م یگویند که انسان جزئی از خداست ،هما نطور که یک قطره آب جزئی از دریاست .فرض کنید روزی در اثر اتفاقی این قطره از دریا جدا شده و از اصل خود دور افتاده و در فضای نامتناهی درب هدر و پراکنده شده است .حال م یرود که به اصل خود برگردد، يعنی دريا .چه بسا که آن قطره در این مسیر ،باید مصيبتها و مشق تهایی تحمل کند ،بخار شود ،منجمد شود ،در کو هها فرود آید و هزاران سال منتظر گردد تا ذوب شود و در جریان جویی سير کند؛ ناگاه دوباره در زمین نفوذ کند؛ جمادی شود؛ نباتی شود و حیوانی گردد؛ هزاران سلسله را به جنبش آورد تا عاقبت به دریا برسد ،و تا به دریا نرسيده آرام ندارد .م یگردد ،م ینالد ،م یگرید و به ناله درم یآورد؛ و همۀ سوزوگدازها و عشقها و انتقا مها ،همه وهمه برای طی کردن این مسیر است .به قول مولوی در مثنوی ن ینامه: بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
| ۳۸اعراف سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش انسان هم ذرهای از وجود الهی است که در این دنیای خاکیاش انداخت هاند و همۀ جوش و خرو شها ،جنگها ،جدالها ،انقلا بها و دوست یها و دشمن یها ،هم ه وهمه برای این است که به خدا برسد و چون همه در راه رسیدن به مقصد ،یعنی حق و خدا هستند، پس فعالی تها و جوش و خرو شهایشان مقدس و محترم است. نقل است که درویشی را مسلمانان م یزدند تا به حال اغما افتاد .سپس چون به هوش آمد از او پرسیدند :حالا هم م یگویی که بتپرست هم حق است؟ درویش گفت نه تنها م یگویم که آنها هم حق دارند بلکه شماها هم که مرا این همه زدید حق داشتید .صوفیها یا دروی شها چون باور دارند درویش ،نقاشی روی چرم كل جزئی از که یک قطره و از از ذ ّره یک که م یگیرند است ،نتيجه حق هم ،خود حق است، آنجا فریاد بر م یآورند «انا الحق» یعنی من خدا هستم .و چه بسا تا به حال به جرم این فریاد زدن به دار آویخته شد هاند (مانند حسین منصور حلاج) .حال که عقيدۀ درویشان را دانستیم تعجبی ندارد که
هارون پیکریان | ۳۹ می بینیم یک درویش مسلمان چگونه با یک فالگیر یهودی دوست بوده و از غذای او م یخورده و در خانه او میخوابیده است. موضوع صحبت ،فالگیر بود و مرد بانفوذی که با سماجت از او فالگیر اآتقفااق ًای کند. معدوم به وسیلۀ دعا فمریصختوایسمتی تجاسهتم تکاارش ّرشایران دوست کند. خود وا مزاحم را از سر آقای فالگير يعنى درویش را به شغلی مفتخر م یکنند که دربانی مسجد جمعۀ یزد بوده است .قلندر مشک و تبرزین را کنار گذاشته تغيير لباس م یدهد و به خدمت خانۀ خدا در م یآید و این قضیه به کمک خود م یگوید] شاید بتوان بدهرویگوششکافرالگییکررمد تیارسش ّرد..م!.زا [حبام مسئله را از سرم باز شود ،تا عاقبت حل م یکند .کاغذی شبيه طومار برداشته و روی آن نق شهای عجیبی م یکشد و از ترسیمات بی معنی پر م یکند .سپس به هم پیچیده و در در خود م یدهد تا آن را یپاکریچ اهازیسومرایخدوهازدیوگبلهددستسۀتمسدوجسد،تکدهربویراِشی در پرندگان تعبیه شده، بین پل ههای سیام تا چهلام پنهان کند و مقداری سنگ و خاک روی آن بریزد .درویش هم با نوشیدن چند پیاله شراب و غذا ،این عمل را انجام م یدهد .آن تاجر بانفوذ به دیدن فالگیر میآید و از نتیجۀ کار اازج ّندوه زار است؛ من پس م یدهد که کار تو پاسخ میشود .فالگیر جویا عاقبت موفق شدم رمل و اصطرلاب، دعا و ش بزندهداری و شب را ملاقات کنم .آنها م یگفتند که برای تو جادو کرد هاند و جادو را در مسجد فلان ،داخل گلدسته در یکی از سورا خهایی که کبوترها لانه م یگذارند ،در بین پل ههای سیام تا چهلام جا داد هاند .هرچه زودتر باید آن را برداشته و این دعا را که به تو یاد م یدهم به آن بخوانی و برطرف گردد و خطر از و جادو ِرساحدرر روان بیندازی تا داخل آب به راه نم یدهند تا چه رسد مسجد پس چون یهودی رفع شود. تو که بگذارند از گلدستۀ مسجد بالا رود ،بنابراین ،مطمئن شد که فالگیر راست میگوید و با اجنه سرو کار دارد و همکار مسلمانش چنین سحری را در حق او کرده است( .گلدسته یا منار در تمام مساجد وجود دارد که همیشه دوتا مقابل هم و به فاصله تقریبا پنج متر بنا
| ۴۰اعراف شد هاند و بین آ ندو ،گنبد مسجد قرار دارد و هر روز موقع نماز مؤ ّذن مردم را به نماز منار با صدائی بلند ادزعایونتگملدیکسنتده:ببالهاغمیریارزوادل ّلوهدخرداسری بزرگترین است، دیگری نیست و او با رستگاری زندگی کن و با خواندن آن کلمات با عمل خوب زندگی کن .با نماز به درگاه خدا زندگی کن .من گواهی م یدهم که خدا یکی است و محمد بندۀ اوست و علی دوست و مصاحب خداست) .در هر صورت طرف وارد مسجد میشود و از گلدسته بالا م یرود و با نهایت تعجب بسته را داخل سوراخ سن گها پیدا م یکند و با ترس و لرز آن را برداشته و دعای فالگیر را به آن خوانده و در آب روان م یاندازد و سپس نزد فالگیر م یآید و از خطری که از او رفع کرده تشکر م یکند بنويس .فالگیر را ابزها اج ّونهم پیردسهيددهوامم ،یمگوییگدوینحادلاطدرعایف رتا و مزد خوبی از بین م یبریم ما م یگوید من ولی خون او پاگیر تو نیز خواهد شد و بهتر است از این عمل دست برداری و در کسب و کار خود به فعالیت بیشتر بپردازی. آقای (الف) وارد دهی شده بود و امید مشتریان زیادی داشت. تصور م یکرد اجناس تازهای که با خود آورده مورد پسند مشتریان قرار خواهد گرفت .در حالی که افسار الاغش را م یکشید و از کوچههای ده م یگذشت ،با صدای بلند فریاد برمیداشت :بزازی ،خرازی .آ نروز خارج از کوچه و سنگین بود .آقای الف هوا گرم بشعددا،زمظهی ِرختواابسستاتنکهو ده به بچههای دیگر برود که ی كدسته از به كوچۀ او رسیدند .یکی فریاد زد\":مرتضى جهوده\" ،دومی و سومی ،ناگهان همه صدا برداشتند و او را هو کردند ،اما آقای دور هگرد توجهی به این صداها نکرد و خونسرد به راه خود ادامه داد .ناگاه یکی از بچ هها سنگی برداشته به سوی او پرتاب کرد و دیگری سنگی بزرگتر به سوی او انداخت .مرد بدبخت تا به خود آمد ،دید میان عدهای از بچ هها گرفتار آمده که با سنگ و فریاد بدرقهاش م یکردند .او نم یتوانست برگردد و جلو رفتن هم امکان نداشت؛ سن گها خطرناک بودند .جهود که نم یتواند به بچۀ مسلمان بگوید بالای چشمت ابروست ،پس چه مکّنلید؟یمراستدأیدص کلهوبانگعرامانمهاایسیتبازدرهگتبرو ادزوشبكه امطرشا جفل نوگماهیآمیدی.کآرقاد.یناالگافه
هارون پیکریان | ۴۱ با التماس به او نزدیک شده و گفت آقا قربان ج ّدت بروم ترا ب هخدا ،تو را به پیغمبر! جلوی این بچ هها را بگیر و ببین سنگها چه بزر گاند! کند .آخوند پس را ناکار است که خودم يا حيوانم ایزکتمی اج ُزم آنجه(اجکوایفدیه عاقبت دلش به دودلی، و نامفهوم سخن گفتن) و رحم آمد و به بچهها رو کرد و با لهجۀ یزدی گفت :بچ هها...سنگش نزنید کلوخش بزنید! دور هگردی نزدیک دهی کنار یک چشمۀ زلال زیر درختی کهنسال فرود آمد تا خستگی راه را ب هدر کند .آبی نوشید ،دست و صورتی آن چشمه نشست .صدای بلبل که بالای سرش رشوسیتدروخسپت َسچهکنچاهر م یزد ،منظرۀ دلپذیر سنبلههای گندمی که با وزیدن نسیم ملایم سر فرود م یآوردند و منظرۀ کو ههایی که از دور چون نوعروسان ،رنگب هرنگ م یشدند و در زیر اشعۀ جانبخش خورشید دلربایی م یکردند ،توأم با لطافت هوای بهاری ،او را به وجد آورده بود .صلاح را در آن دانست که این سعادت را تکمیل کند .دست در بغل کرد و بطری عرق و جام را بیرون آورد و داخل آب چشمه نهاد تا خنک شود .غافل از آنکه پائین چشمه و کمی دورتر ،زنی مشغول شستن ظروف است که زیر چشمی ناظر دوره گرد یهودی بود .تا بطری مشروب و جام او را دید ،برخاست و خود را به ده رساند بیچاهمقامنارقدتهم،مد ُهمه بساخِكبهرر بمدگابدذها.رنسچدووآنیبم بچسنلشدممامنها بیآنیهعدر.قایهبندااهبفتراادیادرنننددمتاؤکمهندايمگاررن و جریان را لب چشمه با چوب و از روزگار این یهودیدر آورند .دور هگرد بدبخت هنوز نفهمیده بود که این هیاهو از چیست و مؤمنین به چه کسی اینطور خشمناک شدهاند .تا خود را جمع و جور کرد ،مسلمين بر سر او ریختند و بعهمل ًما بحهضرج آهوخدوندحالکیشانکندندد.ک آهخمونشدرودبه او را زیر ضربات مشت و لگد که مرد سلیمی بود ،خواست خوردن کار بدی است .دستور داد الاغی آوردند و مشروب يهودی را در ظرف نجسی ریخته پیش الاغ نگهداشتند اما الاغ ننوشید؛ دوباره زیر دهانش گرفتند و الاغ ننوشید .دستور داد ب هزور سر الاغ را به داخل ظرف کردند ،اما حيوان با قدرت سرش را از داخل ظرف بیرون
| ۴۲اعراف کشید و هرچه تکرار کردند فایدهای نکرد .ملا سپس رو کرد به یهودی نرمو بیهخوم ّرلد،ک آردنهوقگفت تتو: مشروب و گفت :ببین یهودی ،این الاغ است و با تعجب که انسانی مشروب م ینوشی؟ یهودی آقا این الاغ است که نمینوشد. شما را قسم فریاد م یزد: او دور هگرد را م یزدند و یبههو ُددمی یک جا خورده و این گفتۀ او از على که نزنيد .ضاربان م یدهم ببریم نزد آقا .با خواری و او را کخفانرهمم ّیلگویکدش،ان بدنیادییود گفتند :جهود دست هجمعی ماجرا را برای همه خفت او را به ملا شرح دادند .ملا از يهودی پرسید :بگو ببینم جهود ،آیا آنها راست آنها مرا بیجهت و ب یگناه که کفر نگفتم، ُمدمن م یگویند؟جهود گفت دادم که نزنند .ملا گفت: على قسمشان م یزدند ،من هم به تمو یمگویییداندیکهکعهل ایینشیحررخفداکسفرت،اسمگتر؟شییهروُددمینداگرفد؟ت :شماها هم هتان خودم (نویسنده) سالها پیش در حین عبور از کوچۀ خدابند هلو در تهران شاهد این گفتگو بین یک زن و خواهر زداهاش بودم .زنی مسلمان که خواهرزادۀ خود را در کوچه دیده بود و بسیار از دیدار او خوشحال شده بود ،از او احوا لپرسی میکرد...خوب خالهجان بگو ببنیم حال مادرت چطوره؟ ای ...خوب نیست .پدرت چ هکار م یکنه؟ ...مد تهاست که بیکاره؛ ...بچه ها چطورن؟ برادرم مریضه ،دیروز مادرم او را برده بود دکتر ،خواهرم هم افتاده و دستش در رفته .نه خاله جان الهی بد نبینی...؛ خلاصه خیلی به ما بد م یگذره .خاله جان با تأسف گفت :صدبار به مادرت گفتم در جوار محلۀ جهودها زندگی نکن که نکبتشان دامنگیرت خواهد شد ،آخر آنها نج ساند و کافر .اگر م یبینی پول دارند برای این است که خداوند جلوجلو به آنها رفاه م یدهد تا با دهان نجسشان او را صدا نزنند و از او چیزی طلب نکنند.
هارون پیکریان | ۴۳ در سالهای جنگ جهانی دوم نان گیر نمیآمد و مردم م یبایست لااقل شش تا هفت ساعت توی نوبت بایستند تا نانی به دست آورند. یک اصفهانی دور هگرد با هزار رنج و زحمت نانی گیر آورده بود و به بدهِمایدرن مسلمان سلمانی ابتدای محله بود م یآمد .یک که در خانهاش نگاهش م یکرد. ایستاده بود و مردم را تماشا ب یکار مغازاش سر یوه ُوددم می ایفتجاندبانکده.نااونرادرصدداسکترددهارگدفوت:سآگهاییولگجرهدو پدهش...ت اصفهانی یک او م یآید لقمه نان بده به برادرت .جهود پشت سر خود را نگاه کرده سگ را ديد و ب یمعطلی در پاسخ مرد سلمانی گفت :این برادر من مسلمان شده و نون جهودها را نم یخورد و میگوید نجس است. شبی یک فالگير يهودی به خانه میآمد؛ وارد محله شد؛ از زیرطاقی که تاریک بود گذشت و ناگاه تودهای دید در گوشهای افتاده شبيه به يک دسته ابریشم .خیال کرد که ابریشم است؛ بسیار خوشحال شد و پیش خود گفت :خدایا از تو تشکر م یکنم که عاقبت به پاهای برهنۀ ابراهام پسرم رحم کردی؛ فرياد گرسنگی خانوادهام را شنیدی؛ خدایا تو را شکر میکنم که مرا از خجالت زن و فرزند رهانيدی .من با این دسته ابریشم میتوانم پول خوبی به دست آورم و با خریدن تحفهای ببمراییسگییوازرنددموومبقتدحببیخمتتیخببویزنردمرگاکنمهسیپبشسوتردبم.هماّخولدثانیابام ُتشیرککورندمت.ووآهخهمازکارهن بطاچروقردشمرکثردل.لمسخآتپودسمش به اطراف خود نگاه کرد اما کسی را ندید .گوش فراداد ،سکوت همه جا را فرا گرفته بود .خم شد و به نام خدا چنگ در دستۀ ابريش مها کرد که آن را از روی زمین بردارد ،ناگهان سگی ولگرد خشمناک واق زده به او حمله ور شد .فالگير بدبخت از هول جان بر زمین افتاده هیچ نترس ،ابریشم يکزهدِ،:ال ابیرنیتشرمسو، شروع کرد به خود دلداری دادن محصولات آن ،شغل نبود سگ بود( .توضیح اینکه در خیلی از مردم است و س گهای یزد اغلب درشت اندام ،پشمالو و ولگردند).
| ۴۴اعراف دور هگردی غرق در عوالم خویش به خانه م یرفت؛ یک مسلمان متعصب تا نگاهش به دور هگرد افتاد ،نزدیک آمده سیلی محکمی به گوشش نواخت ،دور هگرد برق از چشمش پرید؛ محل سیلی که زخمی شده بود را با دست گرفته فريادزد :ای پدرش بسوزه ،ای به روحش لعنت ،به شرف و انسانيتش لعنت .ضارب برگشته به او گفت: من ترا م یزنم تو شخص سوم را لعنت م یکنی؟ یهودی گفت آری، لعنت بر آن کسی باد که اولین سیلی را خورد و پس نزد! یک خانوادۀ اصفهانی در همسایگی ما در کنیسایی به نام کنیسای اصفهانیها ساکن بودند .این خانواده تشکیل شده بود از زنی بیوه با دختری که شوهر داده بود و پسری که آ نروزها در حدود ۱۸سال داشت که اورا \"داود اصفهانی\" صدا م یکردند .این پسر در مطبعه (چاپخانه) یک یهودی تهرانی واقع در خیابان ناصرخسرو مقابل عمارت قيامفوکادررمبایزاکرردک.همنهنفردور شحهداود(شسویکساَهپلیبعشد شمسالعماره ،بغل گاراژ او را در اسرائیل در شهر پیشیم )flea market( ،دیدم که اموال دس تدوم م یفروخت .این زن بیوه ،هم خدمت کنیسا م یکرد و هم برای سیراب یپزهای محله به کمک دخترش کل هپاچه و سیرابی پاک م یکرد .داماد این بیو هزن، دور هگرد بود که مقداری پارچه به دهات م یبرد و چندرغازی کسب روزی م یکرد .ی کروز مسلما نها او را کشته و جسد او را قطعهقطعه کرده توی یک گونی ریخته بودند و گونی را شبانه کنار جوی آب انداخته بودند .این فامیل پس از جستوجوهای بسیار ،عاقبت جسد قطع هقطعهشده را در داخل گونی به وضع دلخراشی پیدا کرده بودند. آ نروز در کوچۀ ما چنان فریادهای تلخ و نال ههای جانسوز بلند شده بود که گوش فلک را کر م یکرد .مدتها بيوهزن و دخترش و اطفال بی پدر ،چنان زار م یزدند و به درگاه خداوند م ینالیدند که همۀ اهل محل را به گریه انداختند و همه را وادار به غمخواری و کمک کردند. از آ نروز تا به حال ،هر وقت به یاد این اطفال يتيم و بيوۀ دلسوخته م یافتم ،سخت متأثر میگردم. این بود شرح حال چندی از فالگیرها و دستفرو شهای دور هگرد که به علت فقر مالی و عیالوار بودن ،به خارج شهر رفته و دوره م یگشتند و با جانبازی و سخ تکوشی ،لقم هنانی به دست م یآوردند که با خون دل و اشک چشم آمیخته بود.
هارون پیکریان | ۴۵ بازار کهنه فروشان در تل آویو یافو ،اسراییل ۲۰۱۹
| ۴۶اعراف ورقه هویت :متولد در سال ۱۳۰۲در محله کلیمیان یز د ،صادره در یزد سال ۱۳۰۷1 گواهینامه مایه کوبی یا واکسن جلد شناسنامه 11هدیه خانواده کوهن یزدی آوی الی
هارون پیکریان | ۴۷ یهودیان و شغل کشاورزی در اینجا سؤالی پیش م یآید که چرا یهودیان با وجود ای نهمه زمی نهای بکر و منابع طبیعی و با وجود ای نهمه قوانین و تأییدات کشاورزی در مذهب يهود ،از زراعت رویگردان بودند و از کارکردن روی زمین هراس داشتند؟ این موضوع سه علت داشت: علت اول این بود که یهودی مجبور بود جایی کار کند و متمرکز گردد که نوعی قانون و قدرت محلی وجود داشته باشد .حتی قانون زورگویی و قلدری و ستم ،از ناامنی و هرج و مرج بهتر بود .چون اگر حاکم آن محله شيرۀ او را م یکشید ،در عوض اجازه م یداد شب، سر راحتی به بالین بگذارد .یا اگر مسلمان او را نجس میدانست و از او ماليات خفت و خواری م یگرفت ،لااقل کتابی داشت که در آن ،پیغمبر و کتاب یهودیان را به رسمیت م یشناخت و در ازای جزيه 1اجازه م یداد ،هر چند هم سخت بود ،داخل محل هها خود قتلى اتفاق بازورجگمشیکگایرفت بت َریاد را محصور کند؛ و هر وقت ضرب و شتم و به موجب م یافتاد ،یهودی م یتوانست نزد روحانی اعلامیهای که آنها صادر م یکردند ،تا حدودی از فشار و تعصب نسبت به خود بکاهد. علت دوم؛ آنهای ی که در ایران همه از وضع خانخانی و ارباب ـ رعیتی اطلاع دارند ،م یدانند که ماليكن در دهات چقدر ظلم اوگمرزاارحیعان ًاو سر و صدا صاحبان باغها م یکردند و چگونه پنهانی و بی ایشان را تصرف م یکردند! قنوات را م یکشتند و زمینهای صاحب باغ و زمين قدرتی داشت و خودش خان کوچکی بود ،در بگذارد و هر چه دارد ساقط م یکردند تا باب َزرده.سمتنی امتداد شب او را مأموریت قصر شیرین مدت پنج سال در جان به سلامت داشتم و این وضعیت ناگوار را به چشم خودم ديدم .شهر قصر شیرین به وسيله رودخانه \"الوندرود\" به دو قسمت تقسیم م یشود؛ قسمت شرقی آن به نصیرآباد مشهور است که شامل با غهای مركبات خرما، زرد آلو و سیب و غیره بود .ی کروز که از خواب برخاستیم ،آد مهای 11مالیاتی است در اسلام که از اهل کتاب گرفته میشود تا در منطقههای اسلامی جان و مال و ناموسشان حفظ شود.
| ۴۸اعراف آقای امیراحتشامی ،خان بزرگ ،همۀ این درختها را یا بریده یا از ریشه کنده بودند و به داخل الوندرود انداخته بودند .یا ی کروز در با کارمندان بانک کشاوری َبلش َوهررد،سیکرهجقاالنیچههمهرااهو در دوران خدمتم پنیر آن مشهور است ،رفته نام به دهستانی به بودیم .آنجا دوستی داشتم به نام آقای دکتر مدرسی يزدی که رئیس بهداری آنجا بود .عصر آ نروز برای گردش مرا به باغی برد مصفا و پر از درختان میوه که قناتی بزرگ از وسط آن م یگذشت .او برایم تعریف م یکرد که زیر هر یک از این درختها رعیتی را کشته و خاک کردهاند تا آقای خان ،صاحب آن گردیده بود و پس از دست به دست شدن ،امروز متعلق به خانی است که گویا لقب شجاعالسلطنه هم به وزخیوردووآ بخهونکدشواوم ّرلز به رعیت همکیش او داده بودند .موقعی که خان و از شاه مسلمان و مسلمان ای نطور ظلم م ینماید نم یترسد و همۀ قدر تها را به نوعی راضی م یکند تا سکوت کنند؛ از کجا که یهودی درب هدر و مظلوم که هیچ دستهای و هیچ فرقهای از او حمایت نم یکردند ،نه تنها همین ،بلکه جهودی که پیغمبر آنان را نپذيرفته و لذا نجس و منفورش م یدانند ،چون لانه مورچگان مأمنش نسازند؟ ایز اکی ارانشیاارهن،تباَعهقداش نسوزانند و با را میان در است شهرکی را که امروز شاید خیلی کویر بین کاشان و یزد و نائین دیده باشند اما علت تسميۀ آن را ندانند .این شهرک قبلا دهی بوده بزرگ ،آباد و پر از با غهای میوه و کشتزارهای فراوان که به همت و سخ تکوشی زرتشتیان آباد گردیده است .ی کبار اتفاق بسیار ناگواری رخ م یدهد و آن ،عبور عدهای بسو ّیدده بوده که از دهی به ده دیگر م یرفتند و خمس جمع م یکردند. آنها چون به این ده ،که نم یشناختند ،م یرسند و آن را ای نهمه خرم و با صفا در میان کویر خشک و سوزان م یبینند ،حسادتشان تحریک م یشود .البته حسادت که آمد خشم و کینه هم به دنبال دارد .از خود م یپرسند :چرا این گبرهای (زرتشتیان)لامذهب (البته به زعم خودشان) چنین دهی داشته باشند؟! آنجا را شناسائی م یکنند و با مشتی ارازل دیگر همدست شده شبانه هنگامی که همه خواب بودند، مسلحانه حمله ور م یشوند و ب یوقفه همۀ پسران ،از شیرخواره تا پیرمرد را قتل عام م یکنند و ز نها را به زور و عنف به عقد خود در
Search
Read the Text Version
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
- 6
- 7
- 8
- 9
- 10
- 11
- 12
- 13
- 14
- 15
- 16
- 17
- 18
- 19
- 20
- 21
- 22
- 23
- 24
- 25
- 26
- 27
- 28
- 29
- 30
- 31
- 32
- 33
- 34
- 35
- 36
- 37
- 38
- 39
- 40
- 41
- 42
- 43
- 44
- 45
- 46
- 47
- 48
- 49
- 50
- 51
- 52
- 53
- 54
- 55
- 56
- 57
- 58
- 59
- 60
- 61
- 62
- 63
- 64
- 65
- 66
- 67
- 68
- 69
- 70
- 71
- 72
- 73
- 74
- 75
- 76
- 77
- 78
- 79
- 80
- 81
- 82
- 83
- 84
- 85
- 86
- 87
- 88
- 89
- 90
- 91
- 92
- 93
- 94
- 95
- 96
- 97
- 98
- 99
- 100
- 101
- 102
- 103
- 104
- 105
- 106
- 107
- 108
- 109
- 110
- 111
- 112
- 113
- 114
- 115
- 116
- 117
- 118
- 119
- 120
- 121
- 122
- 123
- 124
- 125
- 126
- 127
- 128
- 129
- 130
- 131
- 132
- 133
- 134
- 135
- 136
- 137
- 138
- 139
- 140
- 141
- 142
- 143
- 144
- 145
- 146
- 147
- 148
- 149
- 150
- 151
- 152
- 153
- 154
- 155
- 156
- 157
- 158
- 159
- 160
- 161
- 162
- 163
- 164
- 165
- 166
- 167
- 168
- 169
- 170
- 171
- 172
- 173
- 174
- 175
- 176
- 177
- 178
- 179
- 180
- 181
- 182
- 183
- 184
- 185
- 186
- 187
- 188
- 189
- 190
- 191
- 192
- 193
- 194
- 195
- 196
- 197
- 198
- 199
- 200
- 201
- 202
- 203
- 204
- 205
- 206
- 207
- 208
- 209
- 210
- 211
- 212
- 213
- 214
- 215
- 216
- 217
- 218
- 219
- 220
- 221
- 222
- 223
- 224
- 225
- 226
- 227
- 228
- 229
- 230
- 231
- 232
- 233
- 234
- 235
- 236
- 237
- 238
- 239
- 240
- 241
- 242
- 243
- 244
- 245
- 246
- 247
- 248
- 249
- 250
- 251
- 252
- 253
- 254
- 255
- 256
- 257
- 258
- 259
- 260
- 261
- 262
- 263
- 264
- 265
- 266
- 267
- 268
- 269
- 270
- 271
- 272
- 273
- 274
- 275
- 276
- 277
- 278
- 279
- 280
- 281
- 282
- 283
- 284
- 285
- 286
- 287
- 288
- 289
- 290
- 291
- 292
- 293
- 294
- 295
- 296
- 297
- 298
- 299
- 300
- 301
- 302
- 303
- 304
- 305
- 306
- 307
- 308
- 309
- 310
- 311
- 312
- 313
- 314
- 315
- 316
- 317
- 318
- 319
- 320
- 321
- 322
- 323
- 324
- 325
- 326
- 327
- 328
- 329
- 330
- 331
- 332
- 333
- 334
- 335
- 336
- 337
- 338
- 339
- 340
- 341
- 342
- 343
- 344
- 345
- 346
- 347
- 348
- 349
- 350
- 351
- 352
- 353
- 354
- 355
- 356
- 357
- 358
- 359
- 360
- 361
- 362
- 363
- 364
- 365
- 366
- 367
- 368
- 369
- 370
- 371
- 372
- 373
- 374
- 375
- 376
- 377
- 378
- 379
- 380
- 381
- 382
- 383
- 384
- 385
- 386
- 387
- 388
- 389
- 390
- 391
- 392
- 393
- 394
- 395
- 396
- 397
- 398
- 399
- 400
- 401
- 402
- 403
- 404
- 405
- 406
- 407
- 408
- 409
- 410
- 411
- 412
- 413
- 414
- 415
- 416
- 417
- 418
- 419
- 420
- 421
- 422
- 423
- 424