طنازی های آدم 51 نوحه خوان قدیم تن من ساکن زمین جدید جان من مانده در زمان قدیم گر چه امروز من همه سود ست می خورم حسرت زمان قدیم می کنم ادعا که بهتر بود باد و باران و آسمان قدیم بسته پیری ،دست و پای مرا پس کجا رفت ،پهلوان قدیم دوست دارم دوباره برگردد به تنم روح آن جوان قدیم برگ برگ کتاب خاطره ام می دهد بوی دوستان قدیم گوش مفتی اگر به چنگ آید می شوم باز نوحه خوان قدیم
بیا بر عالم و آدم بخنديم 52 پا توی کفش حافظ حقوق بنده کجا ،قبض برق و آب کجا حساب جیب من و قیمت کباب کجا به زیر بار غم نان خمیده قامت من صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ز قار و قور شکم سیر نان چه دریابد گرسنگی مرا شیخ و خان چه دریابد حدیث لذت نان و پنیر از من پرس ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا به دست ما نرسد بال مرغ و پای خروس خوشیم اگر شکمی پر شود ز نان سبوس نصیب ما همه آه هست و ناله و افسوس دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا نداده اند به جز داغ لاله صحرا را گرفته اند از این باغ رقص گل ها را نوشته اند شب تیره طالع ما را چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
طنازی های آدم 53 ز صد هزار ستاره ،فقط کیی ماه است هزار یوسف مصری اسیر درچاه است به حرف های زلیخای زهد دل ندهی مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا نده شبیه من ای دل ،دل به خواب و خیال درون این قفس تیره کم بزن پر و بال دوباره باز نمی آید آب رفته به جوی بشد ک یاد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا به فرض ،باز ،شود موسم بهار ای دوست زمین بخت من و توست شوره زار ای دوست به فال خواجه شیراز هم امیدی نیست قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست ،صبوری کجا و خواب کجا
بیا بر عالم و آدم بخنديم 54 حال و روز ما ما ُجو و اين چرخ گردون آسياب ما پي آبيم و دنيا چون سراب بخت ما را بار ديگر خواب برد دسته گل افتاد از دستش در آب روزگار ما ز خواب او سياه حال و روز ما ز كار او خراب روزهاي دلخوشي كوتاه بود سرنوشتي داشت مانند حباب بخت خود بردم كه درمانش كنم گفت درماني ندارد در كتاب راه رستن هست ،دل بستن و بس گفت اين را آن طبيب مستطاب آن كه كشته شمع خورشيد تو را مي كند روشن چراغ ماهتاب باز مي آيد زمان خوشدلي گاه گاهي پشت ابر است آفتاب گريه هر جايي نشان غصه نيست گاه از شادي گرفته بازتاب خنده با شادي كجا هم معني است رقص دارد فرق ها با پيچ و تاب پيش چشم عاشقان راستين هست شيرين لطف مانند عتاب امر كن ماها همه فرمان بريم حاضر و آماده و پا در ركاب
طنازی های آدم 55 گر چه گاهي ناهماهنگيم ما ما معطل مي كنيم و تو شتاب آفتاب عشق را بيدار كن تا كني بيدار دنيا را ز خواب قالب حرفم اگر چه نيست \"نو\" تازه تر هست از \"صداي پاي آب\"
بیا بر عالم و آدم بخنديم 56 مدعی شکلی شبیه مردمان محترم دارد لبخندش اما اندکی ته رنگ غم دارد مثل همه مدعیان اهل اندیشه او هم همیشه لای انگشتش قلم دارد اما ندیدم کی دو خطی چیز بنویسد انگار کبریت سوادش نیز نم دارد هنگام پیروزی خودش هست و تلاش او روز شکستش تا بخواهی متهم دارد آزاده ای اهل تواضع که شب و روزش در پیشگاه اهل قدرت پشت خم دارد رفتار او مانند ماری خوش خط و خال است اما نه از نوع خطرناکش که سم دارد از کوزه عقلش نمی هرگز نمی بینی در حرف هایش تا بخواهی \" من منم \" دارد در عشق از مجنون ،صدها بار عاشق تر همراه لیلا ،دو سه تا شیرین هم دارد وقتی شنیدم ادعای شاعری کرده فهمیده ام مانند من کی تخته کم دارد
طنازی های آدم 57 سپر ناداني چون كلاغ سنگ خورده مي كند هي قار قار ناله دارد روز و شب ،چون ناله نيزار زار عاشق بيچاره نوميد است از ديدار وصل وعده هاي وقت خرمن مي دهد بسيار يار مثل من اسب مرادش بود مادر زاد لنگ زير پايش مي شود هر نوگل بيخار خار بخت او تلخ است و عقلش مي دهد بوي عسل در سر او مي زند افكار ناهنجار جار ساده است و سادگي باريست سنگين بر سرش هركه هالو بود ،خواهد برد بالاجبار بار در كمال سادگي اين نكته را فهميد خوب خفته دارد سر به بالش ،بالش بيدار دار بايد از اول ز ناداني سپر بر سر نهي بر نمي آيد پس از دانستن از انكار كار خواب غفلت عافيت آرد در اين شهر جنون ناله را نغمه بگير و نعره تاتار تار شير شهر ما اگر چه هست اهلي ،گاه گاه ناگهاني مي شود بدتر ز گرگ هار هار نيستم نوميد از اين فرصت كه شيطان يافته مي شود يك روز هم اين ديو مردم خوار خوار
بیا بر عالم و آدم بخنديم 58 نصيحت نيست جايت اين قفس ،پرپر بزن روز و شب ،هي اين در و آن در بزن از هزاران در ،يكي وا می شود هر دري ديدي ،بيا و در بزن نا اميد ،از راه بي پايان نشو گر نشد اين ،سر به آن ديگر بزن زندگاني همچو مرداب و تو گل تكيه بر آبش چو نيلوفر بزن دوستي ،شايد فراموشت كند تو بزرگي كن ،به آنها سر بزن دوست يكدل ،در اين عالم كم است گر تو ديدي ،دور او چنبر بزن گوش كن ،گر ديگري گويد سخن حرف همچون عاقلان ،كمتر بزن مثل چشمه ،لحظه لحظه تازه شو مثل باران ،حرف هاي تر بزن مي دهد بر باد ،سرها را دهان با سكوتت ،قفل بر اين در بزن عقل گر خواهد كند ديوانگي با رفيقانت ،دو سه ساغر بزن گر تعصب ،خودسري آغاز كرد تيغ گير و گردن خودسر ،بزن از دو رويي و ريا ،پرهيز كن ريشه اين ديو را ،يكسر بزن از غبار ترس ،دل را پاك كن يك تنه ،بر لشكر قيصر بزن عشق را ،در سينه ات پنهان نكن پرده از اين راز ،بالاتر بزن
طنازی های آدم 59 پایان شیرین در فراق تو برآمد بوی الرحمان من وای ! دارد می پرد از از لانه تن جان من در بلا افتادم و دستم نمی گیرد کسی در دل طوفان رهایم کرد کشتیبان من ناامیدی گرد بادی شد ،مرا در خود گرفت کرد آشفته تر از احوال من ،ایمان من پاره ای ابرم ،معلق در میان آسمان نیست بند هیچ چیزی بند انگشتان من باز کرده مثل تمساحی دهانش را کویر تا بنوشد ،قطره قطره خون ،از باران من در قطار عمر چنذان مشت و سیلی خورده ام در دهان من نمانده ردی از دندان من مو سفید و پشت خم ،در کف عصای آهنین بر کمر باید ببندم ،کم َکمک انبان من رستمی بودم ،جلودارم نبود اسفندیار دزد پیری آمد و زد قفل بر دستان من آرزو دارم که برگردم دوباره راه را تا بگیرد دست هایت ،دست سرگردان من نیست ترسم داس عزراییل ،دارم بیم آن که شود محروم از دیدار تو چشمان من کاش می دیدم تو را در لحظه های آخرم تا شود شیرین شبیه فیلم ها ،پایان من!
بیا بر عالم و آدم بخنديم 60 درکمین اتفاق ما مردم رویایی اهل خیالیم در جست وجوی آرزوهای محالیم سودای ناممکن به سر می پرورانیم ما در کمین اتفاق احتمالیم در خواب شیرین ،خسروان شهر عشقیم بی کوه کندن غرق رویای وصالیم قلب جوانی می تپد در سینه ما گرچه به ظاهر موسپید ماه و سالیم پایان ندارد قیل و قال حرف هامان آنجا که باید گفت اما لال لالیم در ادعا علامه دهریم ،گرچه در واقعیت کوزه ای پر از سوالیم اصل تناقض نقض شد در خلقت ما کی عمر می سوزیم و آخر کال کالیم بغضی هزاران ساله مانده در گلومان این درد را تاکی بگرییم و بنالیم ما را نترسانید از غوغای طوفان ما شاخه های کی درخت دیر سالیم
طنازی های آدم 61 بی معنایی ز کوی بی نوایی می رسد آوای بی چونی نوای دل نوازی می دمد در نای بی چونی غریب غایب از اغیار می گرید ز بی چندی حریم محرم اسرار دل ،در نای بی چونی نوید -لن ترانی -چون برآید ،طور پر آتش وزد چون باد استغنا ،ز بیم لای بی چونی ز بیم زخم تیغ آفتاب آهنین پوشش چکد از ابر تیره ،شعله در دریای بی چونی کشد بر ماه و ماهی سایه های ارغوانی پوش نباشد گر سری را عشق غم پروی بی چونی نفیر ناله نیزارهای دشت افسوس است که هر شب می رسد از نغمه شیدای بی چونی طلوع عافیت سوز و تن بیمار و داغ دل امید روشن خورشید روح افزای بی چونی چو سرو آزاد شد ،چشمان مجنون خاک پای او لب شیرین زبان او شود لیلای بی چونی فلک در هفت گردون چشمه آواز افکنده ملک در شش جهت حیران این سودای بی چونی ز شوق شعر شورانگیز ما بی خواب شد عالم نسازد تا تو را هم غرق خود ،معنای \"بی چونی\"
بیا بر عالم و آدم بخنديم 62 نمك زندگي مات بازي آسمان ،نشوي غافل از گردش زمان ،نشوي عمر ما چون نسيم مي گذرد بي خيال عبور آن نشوي پاسبان وجود تو عقل است مست از جام جاهلان نشوي پا نبر از گليم خود بيرون پا پي كار ديگران نشوي نيستي بهتر از كسان دگر لحظه ي خام اين گمان نشوي دور شو ،دورتر ز اهل ريا قاطي خيل زاهدان نشوي تا نپرسيدي و نسنجيدي جانب مقصدي روان نشوي نيستي تو همين تن تنها پاي در بند آب و نان نشوي در غم ديگران شراكت كن سنگدل مثل بي غمان نشوي با مدارا جهان بهشت شود هيزم دوزخ جهان نشوي وقت ،سرمايه است و تجربه ،سود سود و سرمايه در زيان نشوي دشمنان جمله رند و حيله گرند مهره دست دشمنان نشوي
طنازی های آدم 63 دوستي را هميشه پاس بدار دشمن جان دوستان نشوي نمك زندگي ما عشق است دور از شور عاشقان نشوي غم موي سفيد را نخوري سد عشق دل جوان نشوي بنده عشق باش و صاحب عقل تا چو من جزو بيدلان نشوي مي رسد دوره حساب و كتاب غافل از روز امتحان نشوي
بیا بر عالم و آدم بخنديم 64 التماس و ناز يادم نرفته آن شب و روز التماس ها ناز شما و خواهش ما آس و پاس ها امروز آمدي كه هستي در نگاه ما در حكم شانه اي براي كله تاس ها شهری و دهاتی ديروز فقط به وعده اي سر كردي شب حواله اش به روز ديگر كردي من دهاتي ساده ،تو شهري زرنگ با چرب زبانيت مرا خر كردي!!
طنازی های آدم 65 بهانه عشق نه چشم تو چو آهو و نه موي تو كمند چاه ذقن نداري و لب هاي همچو قند نه قد تو چو سرو و نه ابروي تو كمان عاشق شدن بهانه مي خواهد كمي بخند شیرین عقل کی دفعه شما آمدی و ُهل شده ایم از شدت شوق دیدنت شل شده ایم از قبل کمی ،عقل ما شیرین بود با این ضربه ُخل ُخل ُخل شده ایم
بیا بر عالم و آدم بخنديم 66 بی معرفت ها 1 * کی روز کی شاعر نمایی ،پیش حیکمی شروع کرد به منم منم کردن که خمسه نظامی را جواب گفتم و حالا هم دارم هفت اورنگ جامی را جواب می گویم !حیکم لبخند عاقل اندر سفیهی نثارش کرد و گفت :این ها همه را می شود جواب گفت ،جواب خدا را چه می گویی ؟! حالا حکایت ماست که کی روزی پاهایمان را کرده بودیم توی کی کفش که سروده های بامزه و طنزهای طربناک استاد بزرگوار جناب\"زرویی\" را که عنوان \"بامعرفت ها\" بر خود دارد جواب بگوییم ،بلکه از این راه نام و نانی به کف آریم و به غفلت بخوریم ! با ابراز ارادت و طلب پوزش از حضرت استاد. کبلی ابوالفضل گرامی ،سلام عرض ارادت با دو صد احترام شکر خدا که حال امسال تون بهتره از احوال پارسال تون کبلی بگو ولی چرا این روزا مدام می پیچی به پر و پای ما تهمت کفر و زندقه می زنی هی چاله و چاه واسه ما می کنی دوره آخر الزمونه کبلی ؟ این بازیا هم سر نونه کبلی ؟ کردی فراموش اون روزای قدیم که تو ولایت رفیق هم بودیم ؟
طنازی های آدم 67 یا وختی که رفتی و شهری شدی ما گفته بودیم که تو دهری شدی ؟ گالشا تو با کتونی تاق زدی شنیدی از ما یه کلمه بدی ؟ خودت بگو الاغ لاغرت کو ؟ اون مردنی چموشه استرت کو؟ یادت از اون نعل رو سردرت نیس ؟ ریش حنایی توی خاطرت نیس ؟ حالا زدی ریش و سبیل دار شدی با شهریا دمخور و همکار شدی رفتی تو کار روزنومه نگاری سر به سر ما ضعفا می ذاری ؟ سوژه شدیم برای خنده هاتون اسباب طنزیم همگی براتون ماشین و میز و فایلمون کجا بود پیپ چه چیه ،موبایلمون کجا بود دردی اگه داریم برای نونه مشکل ما کبلی ،هنوز همونه مسخره کن اتول قراضه مون رو نمک بپاش زخمای تازه مون رو پکیان ما کجا و ماکسیماتون ! باید بشیم سوژهءخنده هاتون ! ماشاا ...تو -دس به دهن رس -شدی واسه خودت یه عالمه کس شدی برکت بده خدا به کسب و کارت مونده نشی ،خزون نشه بهارت
بیا بر عالم و آدم بخنديم 68 نوشته هات رو ببرن مثل زر توی دلا هم داشته باشه اثر پا گذاشتی جای عبید و ایرج ولی نشد راه تو از ادب کج حرفاتو می گی ولی با احترام طنزو رسوندی به کمال تمام ما هنوزم عشقتو تو دل داریم اگر چه کی کم با تو مشکل داریم کبلی مایی اگرم وزیر شی جوون بمون ،حتی وختی پیرشی جوهر خودکار تو خالی مباد خدا نگهدارت و عزت زیاد
طنازی های آدم 69 بی معرفت ها 2 کبلی ابوالفضل چه طوره احوالت چاق دماغت ،خوش و خوبه حالت خبر دادن نوستالژی گرفتی این مرض و کجا ؟ از کی گرفتی؟ اونچه تو گفتی نمی گم دروغه! مال حالا نیس ،مال عهد بوقه سر نزدی چن سالیه نصرآباد خبر نداری به چه روزی افتاد دیگه کسی نمونده توی روستا جز چن تا پیر قد خمیده ،تنها از رستماشون یه کمون موند و بس از هکیلاشون استخون موند و بس شیرای اون وختا حالا تو دام اند مردای هش خوان حالا گیر وام اند یکسه چپق هاشون نداره توتون گرو گذاشتن چپقا و قلیون تو دلاشون نمونده کی جو امید تو دستاشون پره ز قبض و رسید خشیکده باغ آلوی مش نقی زمیناشو فروخته میز مم تقی دلاله برداشته ز سر کلاشون سلف خریده برده محصولاشون مردای ناب اون روزا مست خواب چرت می زنن لمیده زیر آفتاب
بیا بر عالم و آدم بخنديم 70 کلام شون نفرین و زنجه موره ست نصرآباد قدیم حالا ده کوره ست گذشته ها رو دیگه ول کن داداش ببین چه جوری میگذره این روزاش قربون روی ماه و اون سبیلت فدای اون طنزای بی بدیلت رفتی تو هم انگاری شهری شدی کیی از اون مردای قهری شدی خبر نمی گیری ز احوال ده نمی پرسی سال به سالی حال ده بنده دستت پشت میز اداری ؟ پاهات گیره به اون اضافه کاری؟ سری بزن به ما که آشناتیم گرچه کمی عوام و بی سواتیم!
طنازی های آدم 71 بی معرفت ها 3 کبلی سلام ،فدات بشم منم من دوست دهاتی تو مشتی حسن شکر خدا که شد رفع کسالت دوباره سر حال شدی و سلامت بی معرفت حالا که نامی شدی بی خیال رفیق عامی شدی یادت رفته روزای خر سواری حالا برای ما کلاس می ذاری قدیم ترک دوستی همیشگی بود ورای این بازی زندگی بود امروزه دوستی رو حساب کتابه مایه نباشه نامه بی جوابه روزگار ریا و نامردیه دوره علافی و وب گردیه تو محفل وب همه اهل حالند صاحب صد جور هنر و کمالند ولی توی عالم واقعیت حرفا نداره نصف جو حقیقت کبلی ! بیا با ما برادری کن محبتی این دم آخری کن مشدی حسن فدای چشم و چالت قربون اون سبیل با کمالت بیا و مارو دیگه از یاد ببر پرده آبروی ما رو ندر
بیا بر عالم و آدم بخنديم 72 تو هر کجا پنبه ما رو نزن قلم بگیر رو اسم مشدی حسن کبلی چه اشکالی داره سیاست دنیای با حالی داره سیاست به من بگو مرد سیاسی چشه ؟ اهل اصول دیپلماسی چشه ؟ هرسیاسی که اهل سیورسات نیس! تو هر کاری پی نقل و نبات نیس! کی دو سه ده نفر اگر اینجورند یه جورایی وصله های ناجورند شکر خدا که بنده پاک پاکم برای خدمت یه کمی هلاکم اگر دیدی وارد شورا شدم به خاطر مردم روستا شدم دارم هزارتا فکر بکر عالی صدها پروژهء به چه باحالی حیفه که این طرح های فوق العاده نشه برای اهل ده پیاده عیال می گه این همه دانش و هوش حیفه بشه گوشه ده فراموش برنامه داریم به امید خدا برای مجلش بشویم کاندیدا گمان نکن که در پی مقامیم خیال نکن دنبال نان و نامیم به فکر آب و ماست و دوغ مردم برای احقاق حقوق مردم
طنازی های آدم 73 می ریم تو بازار نمایندگی کول می کنیم بار نمایندگی محنت غربت ،درد شهری شدن ننگ مدرن و انگ دهری شدن تحملش سخته ولی چه چاره عشقه و این چیزا نمک کاره کبلی بله ،قصه سوز و سازه قصه هجران و شب درازه دنیا اگر چه بی در و پکیره لیلی مال اونه که پولدارتره خونه توی برجای بالا داره ماشین بنز و چن تا ویلا داره ولی عزیز دل مشدی حسن یه جمله ای بگم ،قبول کن از من اگر چه روزگار شده پولکی دیدن روی یار شده پولکی پول همه چیزای زندگی نیست این ناخدا ،خدای زندگی نیست بپا اسیر زیاد و کم نشیم برای پول ،شکلک ماتم نشیم
بیا بر عالم و آدم بخنديم 74 حسینقلی خانی حضور مستطاب دكتر سلام عرض ادب ،با يه دو جين احترام اميد كه سرزنده و كيفور باشي مثل هميشه ،از بلا دور باشي سلامت و شادي و سرزندگي تنها نصيبت باشه در زندگي گه گاهي هم يه يادي از ما بكن نگاهكي هم به زير پا بكن اين روزا حال و روز ما خرابه انگاري بختمون يه سر تو خوابه هر دري كه بسته ميشه به حكمت دريچه اي وا نمي شه ز رحمت زمانه با ما سر دعوا داره هواي سر شكستن ما داره با اين كه جفته پاهامون مي لنگه مسيرمون هم ،پر قلوه سنگه طلخك جمع سر و همسر شديم تو بازي زمانه \"ششدر\" شديم اوضاع اقبال ما كيشميشي يه بخت ما هم مثل ما درويشي يه بگذريم از گناه بخت و اقبال براي ما تا بوده ،اين بوده حال گاهي بلا و سختي رحمت مي شه يه وقتي نعمت همه زحمت مي شه
طنازی های آدم 75 جناب دكتر! اين ،يه عرض حاله درد دله ،نگي كه قيل و قاله ما كه دعاگوي شب و روزتيم هوادار ديروز و امروزتيم نگي فلاني دو رو و موذيه هر چي مي گم از سردلسوزيه اداره ات يک جورايي ناخوشه وامونده تو گل ،معطل چشه ملاك ارزش شده چاپولوسي رابطه ها همه شده خصوصي دوره خالي بندي و دروغه جاي دوشاب نشسته آقا دوغه! اونايي كه دلسوز و اهل كارن دل و دماغي واسه كار ندارن دو رويي و ريا و پاچه خواري گرفته جاي همت اداري يه عده يابو و يه عده خرن بار مي برن اينا ،اونا مي چرن يه ذره ارزش نداره ،ضوابط مدار هر چيزي شده ،روابط همه نظر كرده آن جنابن سوگلي حضرت مستطابن بالاي چشمش بگي ابرو داره عريضه پيشه حضرتت مياره گوش نمي ده كسي به حرف حساب كارا نداره هيچ حساب و كتاب
بیا بر عالم و آدم بخنديم 76 دائم پي دوز و كلك بازين يک تنه هر روز دفتر قاضين تحت حمايت جناب شما به هم زدن اصل حساب كتابا ما كه كلاه مون رو برداشته باد يا كه يه جايي از سر مون افتاد ولي شما هم ،توي اين اداره كلاه تون ديگه پشمي نداره بزار بگم بدون پرده پوشي نه تو بلندگو ،بیصدا ،توگوشي اوضاع اين اداره ،خان خاني يه هر خاني نه ،حسينقلي خاني يه!
طنازی های آدم 77 بیا ! * عاشقانه ای برای فیش حقوق هوا ز بوی خوش تو معطر است ،بیا بیا که بی تو دلم باغ بی بر است ،بیا زشوق دیدنت ای دلبر همه ماهه ببین دو دیده زخون جگر تر است ،بیا بیا که جیب تهی می کند بهانه تو را بیا بیا که تمنای آخر ست ،بیا صدای ناله مردم گذشت از سر برج حساب ما ز سر ما کچل تر است ،بیا اگر در آمدنت بیش از این کنی تاخیر شوم اسیر طلب کار پول پرست ،بیا دل از ملامت بقال و طعنه قصاب در آستانه سنکوپ دیگر است ،بیا مگو به من که وفا در مرام خوبان نیست بیا بیا که مرا دیده بر در است ،بیا
بیا بر عالم و آدم بخنديم 78 مکاتبات * شادروان \"عبدالجواد طالقانی\" را کارکنان و بازنشستگان صنعت نفت با تخلص \" عطا \" در خاطر دارند ،بویژه در مجموعه طنزهای \"عطا و سردبیر\" که دیالوگی بین آن مرحوم و جناب مهرداد امیرغیاثوند ،سردبیر وقت \"هفته نامه مشعل \" و \" دو هفته نام زندگی نو \" بود! در روزگاری که بنده افتخار همکاری با آن دو بزرگوار را داشتم ، قرار شد در نقش مرید و مراد -که مرحوم \"عطا\" بحق شایسته آن بود -طنزنامه هایی به کیدیگر بنویسیم که متاسفانه در نامه دوم متوقف ماند. سال ها پیش ( اسفند ) 1378که در نشریه \"مشعل\" از خدمت پرسش 1 آفتاب بلند آسمان کمال آستان رفيع بوستان وصال مفتي عشق و خضر راه طلب پير عرفان و اوستاد ادب قطب ابدال و محور اوتاد يد بيضاي روزگار ،جواد پرسشي دارد اين فقير حقير در خور محضر گرامي پير لايق عقل کل صاحب راز پرسشي عقل سوز و هوش گداز: آدمي را دو پاي هست و دو دست از چه نامش\"دو پا\" بود نه \"دو دست\"
طنازی های آدم 79 ایشان بهره می بردیم ،در طنز نوشته ای با عنوان \" المجمل فی احوال اصحاب مشعل!\" چند خطی در معرفی آن عزیز قلمی شده بود که در پایان مکاتبات ،آن نوشته نیز به یادگار آمده است. یادش گرامی و روحش درپناه رحمت حضرت حق شاد! پاسخ 1 حضرت مستطاب درويشي اي گرفته ز همرهان پيشي اي که باشد هميشه در همه حال مکتبت قبله گاه اهل کمال فضل و فاضل کمين غلام تواند تيغ برنده در ن ّيام تواند علم در مکتب تو آمده در همچو حيدر به شهر پيغمبر کاش پاسخ ز تو شدي و سوال از من مضطر ،اي فرشته خصال بوالحسن کنيت شريف شماست پس \"سلوني\" از آن جناب سزاست
بیا بر عالم و آدم بخنديم 80 کرده اي از من کمينه سوال در خور عقل خويش اي مفضال کآدمي را دو پاي هست و دو دست ازچه نامش \"دوپا\" بود \"نه دودست\" ؟ در جواب سوالت اي درويش پاسخم هست ليک ،در خور خويش گويمت :هر چه خوانيش برکت هست حاصل ز جوهر حرکت از تحرک نظام عالم ما شده برپا و گشته ره پويا پس هر آن چيز جوهر است واساس بود آن اصل و مابقي وسواس مشي ما نيز با دو پا باشد لاجرم ناممان \"دوپا\" باشد
طنازی های آدم 81 پرسش 2 بخت کرد عاقبت به ما اقبال داد مکتوب حضرت ع ّز وصال قاصد از قصر آفتاب رسيد از جناب شما جواب رسيد پرسشي را که مي نمود قدر پاسخ آمد صريح وروشنگر گر چه ما در خور خطاب نه ايم لايق دادن جواب نه ايم لطف کردي وبنده پروردي وصف خود منتسب به ما کردي عالماني که عالم افروزند در حضور تو ابجد آموزند علم اگر با تو همنشين نشود به يقين با يقين قرين نشود ار چه گستاخي است و خيره سري عرضه داريم پرسش دگري تا مگر دانش وعنايت پير پاسخش را کند يکي تدبير: علم نور است وروشني ضمير شمع تابنده وچراغ منير نور را ظلمت از چه نام نهند روشني را صفت ظلام دهند از چه رو نام دانش است سواد ز که بر علم رفته اين بيداد؟
بیا بر عالم و آدم بخنديم 82 پاسخ 2 دانشي مرد درد درويشي اي گرفته ز همگنان پيشي اي ترا پير عقل ابجد خوان سبق آموز حکمتت لقمان اي سراي دلم چو وادي طور گشته از شمع کلک تو پر نور با سواد قلم چها کردي معجز موسوي بپا کردي ما کجا در خور مقال توايم مانده ،در پاسخ سوال توايم خود سوال شماست فصل خطاب ممتنع باشد اين سوال و جواب بر نيامد چو پاسخش ز فقير دست يازيده ام به دامن پير پاسخ آمد مرا ز حضرت او آنچه در ذيل مي کنم واگو: در کتاب آن که علم را بستود خوانده باشي که \"بالقلم\" فرمود پس سواد قلم بود ايدون منشا دانش و علوم و فنون چون يکي گشت علم و فن و سواد پس نرفته است بر کسي بیداد! باز فرمود پير مرشد من پاسخي همچو راي خود روشن
طنازی های آدم 83 گفت :هر چند روشني ضمير باشد از نور علم ،بدر منير ليک اين نور همچو آب حيات هست پنهان به پرده ظلمات ظلماتش کجاست دانه دل روشن از نور اوست خانه دل دل؟ کدامين دل؟ آن دلي که سروش شد غلامش به جان و حلقه به گوش پير ارشد ،همچنين فرمود پاسخي جانگداز و طنزآلود : چه ثمر جز سياهي اي فرزند علم دارد براي دانشمند پس بدان هرکه را ست بخت سياه با سواد است و عمر کرده تباه!!
بیا بر عالم و آدم بخنديم 84 المجمل فی احوال اصحاب المشعل! دیباچه مشتاقان طالب کشف راز و متو ّرقان مشعل باز! در پتروشیمی و پالایش و پخش و نفت و گاز ،این بنده را که در تحریریه آینهدار نوعروسان فکرتم و در صف اهلقلم به کار خدمت ،به ابرام و اصرار ،تکلیف کردهاند که تذکرهای تصنیف کن در احوالات قلمزنان و اوصاف کرامات کاتبان مشعل که عاملان همراه را به کار آید و ناقدان همدل را دستاویز افزاید. خصلت پش تگوشاندازی این حقیر در مصاف اصرار احباب روش نضمیر ،لنگ انداخت و ناچار ،به ترق یام این مقال پرداخت که گفت هاند: چون تقاضا شد از شماره فزون جز برآوردنش چه چاره کنی طفرهات هیچ فایده ندهد گر گریبان صبر پاره کنی! پس ب هرغم آنکه نه متواضعان مشعل آرا را به تحریر این تذکره رضا بود و نه راقم را در تقریر و بروز اسرار عزیزان مدعا ،مصلحت در اجابت تقاضای همرهان همدل دید تا چه قبول افتد و که در نظر آید!
طنازی های آدم 85 آن جلودار کاروان اهل کرامت و صاح بمنصب ریاست ،آن مسند نشین کرسی سردبیری و آن شهره به نکت هدانی و نکته گیری ،آن شب و روز در کار انتشار و سلسل هجنبان مشعل و مشعلدار ،آن نگارنده مقالات شیرینتر از قند «مهرداد امیر غیا ثوند » موی در آسیاب نشر سپید کردهای است مجرب به تجارب بیست و اند ساله. دان هدانه نکتهها از تجربت آموخته خوشه خوشه بار دانش سا لها اندوخته فقیر ،در وصف مقامات وی بیش از این قلم گردانیدن روا ندیده که آوازهاش در اقصای صنعت پیچیده و اوصاف کمالش تا به خواجه شیراز نیز رسیده .پس زائد بر این در او نپیچیدن اولی که اگر وی را خوش نیاید ،تواند به گردش قلمی ،نان کاتب خشت سازد و از دروازه مشعل بیرون اندازد .در دیوان قدما آمده است: مکن با رئیسان ،سر طنز باز که چون طوطی افتی به چنگال باز!
بیا بر عالم و آدم بخنديم 86 محفل مشعلیان را پیر دیری دیگر نیز در حلقه انس از شمار «بالقلم یکتبون» و در زمره «السابقون السابقون» که عمر در کار نشر به آنسوی شصت برده و هفتادسال از قبل قلم نان حلال خورده! گرهگشایی کاردان و در هفتاد هنر سرآمد اقران ،نویسنده طنزهای داستانی «عبدالجواد طالقانی » ،آن صاحب خامه نقد و«ن ّقاد»ی ،وان مجرد نشسته بر پوستتخت «و ّقاد»ی. پیری که گوی سبقت از پیرو جوان برد سی سال نان خالی از چرخش بنان خورد! از کرامات وی آوردهاند که گاه استغراق و مراقبه در زاویه «مشعل»، گر در شعله درآید ،بهسلامت برآید و ایضاً از عجایب کرامات او روایت است از ملازمان گرمابه و گلستانکه شاخهای نور ،از درخت طور در میان انگشتان وی روییده که شب و روز خاموشی به خود ندیده!وصف این پیر جوان نظر ،به بیتی ختم کنم که ک مگویی و گزیده گویی سنت حسنه اسلاف است و طریق مستقیم اخلاف: به گفتار نیک و به کردار نیک و هر کار دیگر به پندار نیک
طنازی های آدم 87 در پی پیران سابقهدار ،از میانسالان دیرینه کار ،سخن گفتن معیار بلاغت دانستهاند و عیار فصاحت شناخته ،پس را قم نیز به اقتدای این شرط قدم گذارد و قلم در وصف همکاری به گردش در آرد که شمعی است تازه در انجمن مشعل درآمده و آفتابی است ب هروشنی بخشی جمع برآمده ،در کار نقد و تحقیق و تحلیل ،استخوا نداری است صاحب مقالات استوار و در مقولات فرهنگ و اجتماع با نشریات وزین همکار.اخبار «نفت در آیینه مطبوعات» را بازتاباندن و در« برگی از تاریخ» قلم راندن کمینه کار وی ،گویی در وصف اوست که شاعر گفته است: جسم بگذار و ببین جان بزرگ کارها خیزد ز مردان بزرگ! در شمار فیلسوفان رقم خوردهای است که از «راسخون فی العالم » نسب برده و ازجمله اهل کمال است و موصوف به صفت نقادی در اعتدال .در معرفی حسب و نسب او دو بیت شیرین وارد است که به آن بسنده کنم ،هرچند وصف او را مثنوی هفتاد من کاغذ بسنده نباشد! معتدل چون بهار جانافزا روشنیبخش فکر و اندیشه «احمد راسخی» به نام و نسب اهل «تهران» و «لنگرود» ریشه!
بیا بر عالم و آدم بخنديم 88 آن پیراینده اخبار واصله و آن نگارنده گزارشات کامله ،خبره در کار مصاحبه ،مشتاق بحث و مناظره ،آن با مهر و وفا قرین «زیدا... فرج زاده مشتقین» از دیگر قدمای مشعل کار است و شو خطبعی با حساسیت بسیار. گفتهاند که در هیچ مجلسی در نیاید ،الا به نیت اعتراض و در هیچ مجمعی ننشیند الا در نیت نقادی طنزپرداز ،باای نهمه در نکوکاری از دیگران بیش است و در اقبال به خیر پیش. از وی کلمات قصار بسیار در اذهان معاشران مضبوط است .صاحب دلی ،یکی از آن جمله را مضمون رباعی خود قرار داده که نقلش بهجاست منباب تبرک و تیمن: ایکاش که چهارفصل تابستان بود گرما بود و خربزه در بستان بود سرما چو بتان نغز ،پیمانشکن است ما تجربه کردیم که یخ لغزان بود!
طنازی های آدم 89 آن گزارش نگار وقایع سفر و خبرآور حوادث حضر ،آن صاحبتجربه در امر تحقیق و آن در عمل به وظایف دقیق ،خنده روی گشاده جبین «مهران افخمی نمین»مجمع خون گرم مردم آبادان است و خو شمشربی از اهالی تهران .راکت به دستی که در میان اهل ورزش عزیز است و نفر اول در تنیس روی میز .در دوستی از ثابتقدمان است و استوار در عهد و پیمان ،صاف یدل صفا پیشهای که محضرش مشتاقان بسیار دارد و نقادان بیشمار ،اینیک ،شو خطبعی وی را مصداق افراط میداند و آن دیگری مفرح ذات! در خاک نشاط ریشه او شادی حال همیشه او هر جا که کنار او نشینی از غصه و غم اثر نبینی
بیا بر عالم و آدم بخنديم 90 آن ویراستار گزارش و خبر آن مصحح صاح بنظر ،نمون هخوان نکت هدان ،اصلاحگر کار حروفچینان ،نشسته بر مسند ویرایشگری «نادر مظفری» رکن الارکان مشعل است و اهل کار و عمل. کار بی گفتار داد بیشمار گر ز خود گوید بود یک از هزار عیب گر گویم ندارد ،راست نیست لیک من عیبی ندیدم آشکار! ظریفان همکار در احوالش گفتهاند :ملازم همیشگی او همیانی است پر نقطه و ویرگول که چون به متنی رسد ،مشتی دانه بر آن پاشد که برجای آن نقطه و ویرگول روید بیشمار و این کرامت تا «زماننا هذا» از هیچیک از پیشینیان مشایخ عیان نشده است که از رفعت مقام وی حکایت دارد! اما راقم این سطور او را در کار ویرایش خبیر و بر زوایای نوشتار بصیر میشناسد که صلاح مشعل در قلم مصلح اوست.
طنازی های آدم 91 آن صاحب فنون هنرمند ،آن صفحهآرای چربدست و طراح ب یمانند«،وانسون فرهاد نیکچه» در کار خویش استاد است و اهل دوستی وداد و بر حضرت مسیح علیهالسلام محکم اعتقاد. با رمز و راز رایانه ،چون کف دست خود آشناست و بر گوشه و کنار هر برنامه ،چون راه خانه خویش آگاه .دیرجوشی و خروش که گاه خندههای ناگاهش بر هم زن افکار همکاران است نگاه تمجمج جانکاهش چون ناله بیماران توانفرسا! گاه خندان بسان کبک دری گاه در ناله همچو کوکومه! آن یگانه در کار مشعل کوشا ،آن پرآزرم با حجب و حیا ،آن در کار حرو فچینی یکهتاز ،بانو «شبنم زیرک ساز» ،در مسئولی تپذیری ب یبدیل است و در حسن انجام وظایف بیعدیل .در توصیف کمال کار وی این بیت شاعر کفایت کند ،آنجا که فرموده است: کار او ب یعیب و ریب و اشتبا همچو متن نانوشته ب یخطا!
بیا بر عالم و آدم بخنديم 92 آن در اخلاق به کمال و آن در آداب بیمثال ،پرچمدار مردمداری واجد حمیت همکاری ،از اه لوعیال مجرد «امیر محمد» خودساختهای است پا کباخته ،در وظیفهشناسی ممتاز و در مسئولیتپذیری از توصیف بینیاز. خواص مشعل وی را «ذوالیمینین» خوانند که سرانگشتان یمینش در طراحی صفحات به کار است و انامل یسارش در حرو فچینی پر اعتبار. پیش دستان ماهرش یکجا صد رساله اگر کنی انبار حرف حرف همه پس و پی هم چیده آید به هر دقیقه هزار! خرده گیران یگانه عیب او را غلبه احساس یادکردهاند که اگر عقل و احساس در وی ب هاعتدال بودی ،در همه حال به کمال رو نمودی.
طنازی های آدم 93 آن طراح علامات چش منواز ،آن رسام نشانههای ممتاز ،در هنر طراحی نمره بیست ،طراح و گرافیست ،خو شگفتار زیبا نقش «سعید تاجبخش» در کار خویش نوآوراست و در ابداع ،اهل خطر! خود در این معنی گفته است: برجای پای دیگران رفتن نه کار ماست با رد پای خویش ،بسازیم رهی دیگر گر ماه آسمان دم از زیبا رخی زند نقشی زنیم دلرباتر ،از مهی دگر پیشگویان و آینده بینان ادعا دارند که زود باشد این تازه پیوسته به مشعل ،طرحی نو در طراحی دراندازد و مشعلی چنان خوشنما بپردازد ،رشک همه نشریات و صدالبته شرط بدان کردهاند که وی باید نخست از مشکلات سهقلو داری فارغ آید و بر معضلات عیالواری فائق.
بیا بر عالم و آدم بخنديم 94 مهیاکننده قلم و دفتر ،پیامآور و پیغا مبر ،آن بهظاهر بازبین و به باطن مشعل را رکن رکین« ،رضا فروردین» که یاران «امیر»ش خوانند ،از اجله اصحاب است و از کریمان احباب .نامش خاطرهانگیز بهاران و زادگاهش یادآور زعفران ،آشنایی است دیار سلطان غریبان. از دیار دوست رو اینسوی کرد جان مشتاقان او خوشبوی کرد بی او عرصه تاختوتاز بر صدر و ذلیل تنگ است و اسب تکاوران مشعل پیما ،لنگ.آتشی نمزاجی است که در پی تمهید ابزار کار ،به آبوآتش زند و چون سپند به جن بوجوش درآید و خستگی نشناسد.
طنازی های آدم 95 به پایان آوردن این وجیزه ،بی نام بردن از یاران عکاس صاح بنام؛«سید مصطفی حسینی»« ،عبدالرضا محسنی» و«محمدحسن دامی تام» که هر یک در کار خویش هنرمندی تمام است ،خلاف شرط مروت است و پیمان مودت ،پس به مصداق «خیرالکلام ما ّقل و ّدل» به این یاران عزیز دستمریزاد م یگوییم و ع ّزت زیاد. شکر انعام دوستان کردن اولین شرط همرهی باشد غافل از یاد دوستان بودن از علامات مدعی باشد *** تحریر شد تذکره« المجمل فی احوالات اصحاب المشعل» در سلخ اسفندماه 1378هجری شمسی ،به خامه این حقیر درویش نسب، ابوالحسن از مسقط الراس مزنگ در ولایت گلستانکه سالیانی دراز، در سرویسهای مجاز نشریه قلم فرسوده و اینک «در آینه مشعل» به خدمت ایستاده است. امید که این «بضاعت مزجات» اندکی از پرس شهای بسیار همراهان و خوانندگان این نشریه شریفه را پاسخگو باشد و کرامت آنان بر کاستیهای آن قلم عفو بر کشد که گفتهاند: بخشش از دوستان دریغ مدار تا ببخشد تو را خدای رحیم بازگو کن بهنقد سازنده نکتههایی که اوفتاده سقیم
بیا بر عالم و آدم بخنديم 96 شهر سنگي روزگارم غرق در دلتنگي است ساز من محكوم بي آهنگي است عاشقم ،آشفته و شيدا ،ولي هر كه ما را ديده ،گفته بنگي است واقعيت را نمي بيند كسي وقتي عينك هاي آنان رنگي است شهر آهن ،شهر سيمان ،شهر دود قلب هاي مردمانش سنگي است نه مروت ،نه مدارا هست شان هر كه را ديدم خروس جنگي است از سپيدي روي شان ،چون روميان روي دل هاشان سياه زنگي است عشق آنان با هوس آميخته دوستي شان خالي از يكرنگي است گاري دنياي آنان پر شتاب چرخ دل هاشان دچار لنگي است خواب و آب و نان آنان روبراه مشكل اصلي شان فرهنگي است
Search