Important Announcement
PubHTML5 Scheduled Server Maintenance on (GMT) Sunday, June 26th, 2:00 am - 8:00 am.
PubHTML5 site will be inoperative during the times indicated!

Home Explore بیا بر عالم و آدم بخندیم

بیا بر عالم و آدم بخندیم

Published by شعرِآدم, 2021-05-02 10:26:27

Description: بیا بر عالم و آدم بخندیم

Search

Read the Text Version

‫طنازی های آدم ‪51‬‬ ‫نوحه خوان قدیم‬ ‫تن من ساکن زمین جدید‬ ‫جان من مانده در زمان قدیم‬ ‫گر چه امروز من همه سود ست‬ ‫می خورم حسرت زمان قدیم‬ ‫می کنم ادعا که بهتر بود‬ ‫باد و باران و آسمان قدیم‬ ‫بسته پیری ‪ ،‬دست و پای مرا‬ ‫پس کجا رفت ‪ ،‬پهلوان قدیم‬ ‫دوست دارم دوباره برگردد‬ ‫به تنم روح آن جوان قدیم‬ ‫برگ برگ کتاب خاطره ام‬ ‫می دهد بوی دوستان قدیم‬ ‫گوش مفتی اگر به چنگ آید‬ ‫می شوم باز نوحه خوان قدیم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪52‬‬ ‫پا توی کفش حافظ‬ ‫حقوق بنده کجا ‪ ،‬قبض برق و آب کجا‬ ‫حساب جیب من و قیمت کباب کجا‬ ‫به زیر بار غم نان خمیده قامت من‬ ‫صلاح کار کجا و من خراب کجا‬ ‫ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا‬ ‫ز قار و قور شکم سیر نان چه دریابد‬ ‫گرسنگی مرا شیخ و خان چه دریابد‬ ‫حدیث لذت نان و پنیر از من پرس‬ ‫ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد‬ ‫چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا‬ ‫به دست ما نرسد بال مرغ و پای خروس‬ ‫خوشیم اگر شکمی پر شود ز نان سبوس‬ ‫نصیب ما همه آه هست و ناله و افسوس‬ ‫دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس‬ ‫کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا‬ ‫نداده اند به جز داغ‪ ‬لاله صحرا را‬ ‫گرفته اند از این باغ رقص گل ها را‬ ‫نوشته اند شب تیره طالع ما را‬ ‫چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را‬ ‫سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا‬

‫طنازی های آدم ‪53‬‬ ‫ز صد هزار ستاره ‪ ،‬فقط کیی ماه است‬ ‫هزار یوسف مصری اسیر درچاه است‬ ‫به حرف های زلیخای زهد دل ندهی‬ ‫مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است‬ ‫کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا‬ ‫نده شبیه من ای دل ‪ ،‬دل به خواب و خیال‬ ‫درون این قفس تیره کم بزن پر و بال‬ ‫دوباره باز نمی آید آب رفته به جوی‬ ‫بشد ک یاد خوشش باد روزگار وصال‬ ‫خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا‬ ‫به فرض ‪ ،‬باز ‪ ،‬شود موسم بهار ای دوست‬ ‫زمین بخت من و توست شوره زار ای دوست‬ ‫به فال خواجه شیراز هم امیدی نیست‬ ‫قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست‬ ‫قرار چیست ‪ ،‬صبوری کجا و خواب کجا‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪54‬‬ ‫حال و روز ما‬ ‫ما ُجو و اين چرخ گردون آسياب‬ ‫ما پي آبيم و دنيا چون سراب‬ ‫بخت ما را بار ديگر خواب برد‬ ‫دسته گل افتاد از دستش در آب‬ ‫روزگار ما ز خواب او سياه‬ ‫حال و روز ما ز كار او خراب‬ ‫روزهاي دلخوشي كوتاه بود‬ ‫سرنوشتي داشت مانند حباب‬ ‫بخت خود بردم كه درمانش كنم‬ ‫گفت درماني ندارد در كتاب‬ ‫راه رستن هست‪ ،‬دل بستن و بس‬ ‫گفت اين را آن طبيب مستطاب‬ ‫آن كه كشته شمع خورشيد تو را‬ ‫مي كند روشن چراغ ماهتاب‬ ‫باز مي آيد زمان خوشدلي‬ ‫گاه گاهي پشت ابر است آفتاب‬ ‫گريه هر جايي نشان غصه نيست‬ ‫گاه از شادي گرفته بازتاب‬ ‫خنده با شادي كجا هم معني است‬ ‫رقص دارد فرق ها با پيچ و تاب‬ ‫پيش چشم عاشقان راستين‬ ‫هست شيرين لطف مانند عتاب‬ ‫امر كن ماها همه فرمان بريم‬ ‫حاضر و آماده و پا در ركاب‬

‫طنازی های آدم ‪55‬‬ ‫گر چه گاهي ناهماهنگيم ما‬ ‫ما معطل مي كنيم و تو شتاب‬ ‫آفتاب عشق را بيدار كن‬ ‫تا كني بيدار دنيا را ز خواب‬ ‫قالب حرفم اگر چه نيست \"نو\"‬ ‫تازه تر هست از \"صداي پاي آب\"‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪56‬‬ ‫مدعی‬ ‫شکلی شبیه مردمان محترم دارد‬ ‫لبخندش اما اندکی ته رنگ غم دارد‬ ‫مثل همه مدعیان اهل اندیشه‬ ‫او هم همیشه لای انگشتش قلم دارد‬ ‫اما ندیدم کی دو خطی چیز بنویسد‬ ‫انگار کبریت سوادش نیز نم دارد‬ ‫هنگام پیروزی خودش هست و تلاش او‬ ‫روز شکستش تا بخواهی متهم دارد‬ ‫آزاده ای اهل تواضع که شب و روزش‬ ‫در پیشگاه اهل قدرت پشت خم دارد‬ ‫رفتار او مانند ماری خوش خط و خال است‬ ‫اما نه از نوع خطرناکش که سم دارد‬ ‫از کوزه عقلش نمی هرگز نمی بینی‬ ‫در حرف هایش تا بخواهی \" من منم \" دارد‬ ‫در عشق از مجنون ‪ ،‬صدها بار عاشق تر‬ ‫همراه لیلا ‪ ،‬دو سه تا شیرین هم دارد‬ ‫وقتی شنیدم ادعای شاعری کرده‬ ‫فهمیده ام مانند من کی تخته کم دارد‬

‫طنازی های آدم ‪57‬‬ ‫سپر ناداني‬ ‫چون كلاغ سنگ خورده مي كند هي قار قار‬ ‫ناله دارد روز و شب ‪ ،‬چون ناله نيزار زار‬ ‫عاشق بيچاره نوميد است از ديدار وصل‬ ‫وعده هاي وقت خرمن مي دهد بسيار يار‬ ‫مثل من اسب مرادش بود مادر زاد لنگ‬ ‫زير پايش مي شود هر نوگل بيخار خار‬ ‫بخت او تلخ است و عقلش مي دهد بوي عسل‬ ‫در سر او مي زند افكار ناهنجار جار‬ ‫ساده است و سادگي باريست سنگين بر سرش‬ ‫هركه هالو بود ‪ ،‬خواهد برد بالاجبار بار‬ ‫در كمال سادگي اين نكته را فهميد خوب‬ ‫خفته دارد سر به بالش ‪ ،‬بالش بيدار دار‬ ‫بايد از اول ز ناداني سپر بر سر نهي‬ ‫بر نمي آيد پس از دانستن از انكار كار‬ ‫خواب غفلت عافيت آرد در اين شهر جنون‬ ‫ناله را نغمه بگير و نعره تاتار تار‬ ‫شير شهر ما اگر چه هست اهلي ‪ ،‬گاه گاه‬ ‫ناگهاني مي شود بدتر ز گرگ هار هار‬ ‫نيستم نوميد از اين فرصت كه شيطان يافته‬ ‫مي شود يك روز هم اين ديو مردم خوار خوار‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪58‬‬ ‫نصيحت‬ ‫نيست جايت اين قفس‪ ،‬پرپر بزن‬ ‫روز و شب‪ ،‬هي اين در و آن در بزن‬ ‫از هزاران در‪ ،‬يكي وا می شود‬ ‫هر دري ديدي‪ ،‬بيا و در بزن‬ ‫نا اميد‪ ،‬از راه بي پايان نشو‬ ‫گر نشد اين‪ ،‬سر به آن ديگر بزن‬ ‫زندگاني همچو مرداب و تو گل‬ ‫تكيه بر آبش چو نيلوفر بزن‬ ‫دوستي‪ ،‬شايد فراموشت كند‬ ‫تو بزرگي كن‪ ،‬به آنها سر بزن‬ ‫دوست يكدل‪ ،‬در اين عالم كم است‬ ‫گر تو ديدي‪ ،‬دور او چنبر بزن‬ ‫گوش كن‪ ،‬گر ديگري گويد سخن‬ ‫حرف همچون عاقلان‪ ،‬كمتر بزن‬ ‫مثل چشمه‪ ،‬لحظه لحظه تازه شو‬ ‫مثل باران‪ ،‬حرف هاي تر بزن‬ ‫مي دهد بر باد‪ ،‬سرها را دهان‬ ‫با سكوتت‪ ،‬قفل بر اين در بزن‬ ‫عقل گر خواهد كند ديوانگي‬ ‫با رفيقانت‪ ،‬دو سه ساغر بزن‬ ‫گر تعصب‪ ،‬خودسري آغاز كرد‬ ‫تيغ گير و گردن خودسر‪ ،‬بزن‬ ‫از دو رويي و ريا‪ ،‬پرهيز كن‬ ‫ريشه اين ديو را‪ ،‬يكسر بزن‬ ‫از غبار ترس‪ ،‬دل را پاك كن‬ ‫يك تنه‪ ،‬بر لشكر قيصر بزن‬ ‫عشق را‪ ،‬در سينه ات پنهان نكن‬ ‫پرده از اين راز‪ ،‬بالاتر بزن‬

‫طنازی های آدم ‪59‬‬ ‫پایان شیرین‬ ‫در فراق تو برآمد بوی الرحمان من‬ ‫وای ! دارد می پرد از از لانه تن جان من‬ ‫در بلا افتادم و دستم نمی گیرد کسی‬ ‫در دل طوفان رهایم کرد کشتیبان من‬ ‫ناامیدی گرد بادی شد ‪ ،‬مرا در خود گرفت‬ ‫کرد آشفته تر از احوال من ‪ ،‬ایمان من‬ ‫پاره ای ابرم ‪ ،‬معلق در میان آسمان‬ ‫نیست بند هیچ چیزی بند انگشتان من‬ ‫باز کرده مثل تمساحی دهانش را کویر‬ ‫تا بنوشد ‪ ،‬قطره قطره خون ‪ ،‬از باران من‬ ‫در قطار عمر چنذان مشت و سیلی خورده ام‬ ‫در دهان من نمانده ردی از دندان من‬ ‫مو سفید و پشت خم‪ ،‬در کف عصای آهنین‬ ‫بر کمر باید ببندم ‪ ،‬کم َکمک انبان من‬ ‫رستمی بودم ‪ ،‬جلودارم نبود اسفندیار‬ ‫دزد پیری آمد و زد قفل بر دستان من‬ ‫آرزو دارم که برگردم دوباره راه را‬ ‫تا بگیرد دست هایت ‪ ،‬دست سرگردان من‬ ‫نیست ترسم داس عزراییل‪ ،‬دارم بیم آن‬ ‫که شود محروم از دیدار تو چشمان من‬ ‫کاش می دیدم تو را در لحظه های آخرم‬ ‫تا شود شیرین شبیه فیلم ها ‪ ،‬پایان من!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪60‬‬ ‫درکمین اتفاق‬ ‫ما مردم رویایی اهل خیالیم‬ ‫در جست وجوی آرزوهای محالیم‬ ‫سودای ناممکن به سر می پرورانیم‬ ‫ما در کمین اتفاق احتمالیم‬ ‫در خواب شیرین‪ ،‬خسروان شهر عشقیم‬ ‫بی کوه کندن غرق رویای وصالیم‬ ‫قلب جوانی می تپد در سینه ما‬ ‫گرچه به ظاهر موسپید ماه و سالیم‬ ‫پایان ندارد قیل و قال حرف هامان‬ ‫آنجا که باید گفت اما لال لالیم‬ ‫در ادعا علامه دهریم ‪ ،‬گرچه‬ ‫در واقعیت کوزه ای پر از سوالیم‬ ‫اصل تناقض نقض شد در خلقت ما‬ ‫کی عمر می سوزیم و آخر کال کالیم‬ ‫بغضی هزاران ساله مانده در گلومان‬ ‫این درد را تاکی بگرییم و بنالیم‬ ‫ما را نترسانید از غوغای طوفان‬ ‫ما شاخه های کی درخت دیر سالیم‬

‫طنازی های آدم ‪61‬‬ ‫بی معنایی‬ ‫ز کوی بی نوایی می رسد آوای بی چونی‬ ‫نوای دل نوازی می دمد در نای بی چونی‬ ‫غریب غایب از اغیار می گرید ز بی چندی‬ ‫حریم محرم اسرار دل‪ ،‬در نای بی چونی‬ ‫نوید ‪-‬لن ترانی‪ -‬چون برآید‪ ،‬طور پر آتش‬ ‫وزد چون باد استغنا ‪ ،‬ز بیم لای بی چونی‬ ‫ز بیم زخم تیغ آفتاب آهنین پوشش‬ ‫چکد از ابر تیره‪ ،‬شعله در دریای بی چونی‬ ‫کشد بر ماه و ماهی سایه های ارغوانی پوش‬ ‫نباشد گر سری را عشق غم پروی بی چونی‬ ‫نفیر ناله نیزارهای دشت افسوس است‬ ‫که هر شب می رسد از نغمه شیدای بی چونی‬ ‫طلوع عافیت سوز و تن بیمار و داغ دل‬ ‫امید روشن خورشید روح افزای بی چونی‬ ‫چو سرو آزاد شد‪ ،‬چشمان مجنون خاک پای او‬ ‫لب شیرین زبان او شود لیلای بی چونی‬ ‫فلک در هفت گردون چشمه آواز افکنده‬ ‫ملک در شش جهت حیران این سودای بی چونی‬ ‫ز شوق شعر شورانگیز ما بی خواب شد عالم‬ ‫نسازد تا تو را هم غرق خود‪ ،‬معنای \"بی چونی\"‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪62‬‬ ‫نمك زندگي‬ ‫مات بازي آسمان ‪ ،‬نشوي‬ ‫غافل از گردش زمان ‪ ،‬نشوي‬ ‫عمر ما چون نسيم مي گذرد‬ ‫بي خيال عبور آن نشوي‬ ‫پاسبان وجود تو عقل است‬ ‫مست از جام جاهلان نشوي‬ ‫پا نبر از گليم خود بيرون‬ ‫پا پي كار ديگران نشوي‬ ‫نيستي بهتر از كسان دگر‬ ‫لحظه ي خام اين گمان نشوي‬ ‫دور شو ‪ ،‬دورتر ز اهل ريا‬ ‫قاطي خيل زاهدان نشوي‬ ‫تا نپرسيدي و نسنجيدي‬ ‫جانب مقصدي روان نشوي‬ ‫نيستي تو همين تن تنها‬ ‫پاي در بند آب و نان نشوي‬ ‫در غم ديگران شراكت كن‬ ‫سنگدل مثل بي غمان نشوي‬ ‫با مدارا جهان بهشت شود‬ ‫هيزم دوزخ جهان نشوي‬ ‫وقت‪ ،‬سرمايه است و تجربه‪ ،‬سود‬ ‫سود و سرمايه در زيان نشوي‬ ‫دشمنان جمله رند و حيله گرند‬ ‫مهره دست دشمنان نشوي‬

‫طنازی های آدم ‪63‬‬ ‫دوستي را هميشه پاس بدار‬ ‫دشمن جان دوستان نشوي‬ ‫نمك زندگي ما عشق است‬ ‫دور از شور عاشقان نشوي‬ ‫غم موي سفيد را نخوري‬ ‫سد عشق دل جوان نشوي‬ ‫بنده عشق باش و صاحب عقل‬ ‫تا چو من جزو بيدلان نشوي‬ ‫مي رسد دوره حساب و كتاب‬ ‫غافل از روز امتحان نشوي‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪64‬‬ ‫التماس و ناز‬ ‫يادم نرفته آن شب و روز التماس ها‬ ‫ناز شما و خواهش ما آس و پاس ها‬ ‫امروز آمدي كه هستي در نگاه ما‬ ‫در حكم شانه اي براي كله تاس ها‬ ‫شهری و دهاتی‬ ‫ديروز فقط به وعده اي سر كردي‬ ‫شب حواله اش به روز ديگر كردي‬ ‫من دهاتي ساده ‪ ،‬تو شهري زرنگ‬ ‫با چرب زبانيت مرا خر كردي!!‬

‫طنازی های آدم ‪65‬‬ ‫بهانه عشق‬ ‫نه چشم تو چو آهو و نه موي تو كمند‬ ‫چاه ذقن نداري و لب هاي همچو قند‬ ‫نه قد تو چو سرو و نه ابروي تو كمان‬ ‫عاشق شدن بهانه مي خواهد كمي بخند‬ ‫شیرین عقل‬ ‫کی دفعه شما آمدی و ُهل شده ایم‬ ‫از شدت شوق دیدنت شل شده ایم‬ ‫از قبل کمی‪ ،‬عقل ما شیرین بود‬ ‫با این ضربه ُخل ُخل ُخل شده ایم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪66‬‬ ‫بی معرفت ها ‪1‬‬ ‫* کی روز کی شاعر نمایی ‪ ،‬پیش حیکمی شروع کرد به منم‬ ‫منم کردن که خمسه نظامی را جواب گفتم و حالا هم دارم هفت‬ ‫اورنگ جامی را جواب می گویم !حیکم لبخند عاقل اندر سفیهی‬ ‫نثارش کرد و گفت ‪ :‬این ها همه را می شود جواب گفت ‪ ،‬جواب‬ ‫خدا را چه می گویی ؟!‬ ‫حالا حکایت ماست که کی روزی پاهایمان را کرده بودیم توی‬ ‫کی کفش که سروده های بامزه و طنزهای طربناک استاد بزرگوار‬ ‫جناب\"زرویی\" را که عنوان \"بامعرفت ها\" بر خود دارد جواب‬ ‫بگوییم ‪ ،‬بلکه از این راه نام و نانی به کف آریم و به غفلت‬ ‫بخوریم !‬ ‫با ابراز ارادت و طلب پوزش از حضرت استاد‪.‬‬ ‫کبلی ابوالفضل گرامی ‪ ،‬سلام‬ ‫عرض ارادت با دو صد احترام‬ ‫شکر خدا که حال امسال تون‬ ‫بهتره از احوال پارسال تون‬ ‫کبلی بگو ولی چرا این روزا‬ ‫مدام می پیچی به پر و پای ما‬ ‫تهمت کفر و زندقه می زنی‬ ‫هی چاله و چاه واسه ما می کنی‬ ‫دوره آخر الزمونه کبلی ؟‬ ‫این بازیا هم سر نونه کبلی ؟‬ ‫کردی فراموش اون روزای قدیم‬ ‫که تو ولایت رفیق هم بودیم ؟‬

‫طنازی های آدم ‪67‬‬ ‫یا وختی که رفتی و شهری شدی‬ ‫ما گفته بودیم که تو دهری شدی ؟‬ ‫گالشا تو با کتونی تاق زدی‬ ‫شنیدی از ما یه کلمه بدی ؟‬ ‫خودت بگو الاغ لاغرت کو ؟‬ ‫اون مردنی چموشه استرت کو؟‬ ‫یادت از اون نعل رو سردرت نیس ؟‬ ‫ریش حنایی توی خاطرت نیس ؟‬ ‫حالا زدی ریش و سبیل دار شدی‬ ‫با شهریا دمخور و همکار شدی‬ ‫رفتی تو کار روزنومه نگاری‬ ‫سر به سر ما ضعفا می ذاری ؟‬ ‫سوژه شدیم برای خنده هاتون‬ ‫اسباب طنزیم همگی براتون‬ ‫ماشین و میز و فایلمون کجا بود‬ ‫پیپ چه چیه ‪ ،‬موبایلمون کجا بود‬ ‫دردی اگه داریم برای نونه‬ ‫مشکل ما کبلی ‪ ،‬هنوز همونه‬ ‫مسخره کن اتول قراضه مون رو‬ ‫نمک بپاش زخمای تازه مون رو‬ ‫پکیان ما کجا و ماکسیماتون !‬ ‫باید بشیم سوژهءخنده هاتون !‬ ‫ماشاا‪ ...‬تو ‪ -‬دس به دهن رس‪ -‬شدی‬ ‫واسه خودت یه عالمه کس شدی‬ ‫برکت بده خدا به کسب و کارت‬ ‫مونده نشی ‪ ،‬خزون نشه بهارت‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪68‬‬ ‫نوشته هات رو ببرن مثل زر‬ ‫توی دلا هم داشته باشه اثر‬ ‫پا گذاشتی جای عبید و ایرج‬ ‫ولی نشد راه تو از ادب کج‬ ‫حرفاتو می گی ولی با احترام‬ ‫طنزو رسوندی به کمال تمام‬ ‫ما هنوزم عشقتو تو دل داریم‬ ‫اگر چه کی کم با تو مشکل داریم‬ ‫کبلی مایی اگرم وزیر شی‬ ‫جوون بمون ‪ ،‬حتی وختی پیرشی‬ ‫جوهر خودکار تو خالی مباد‬ ‫خدا نگهدارت و عزت زیاد‬

‫طنازی های آدم ‪69‬‬ ‫بی معرفت ها ‪2‬‬ ‫کبلی ابوالفضل چه طوره احوالت‬ ‫چاق دماغت ‪ ،‬خوش و خوبه حالت‬ ‫خبر دادن نوستالژی گرفتی‬ ‫این مرض و کجا ؟ از کی گرفتی؟‬ ‫اونچه تو گفتی نمی گم دروغه!‬ ‫مال حالا نیس ‪،‬مال عهد بوقه‬ ‫سر نزدی چن سالیه نصرآباد‬ ‫خبر نداری به چه روزی افتاد‬ ‫دیگه کسی نمونده توی روستا‬ ‫جز چن تا پیر قد خمیده ‪ ،‬تنها‬ ‫از رستماشون یه کمون موند و بس‬ ‫از هکیلاشون استخون موند و بس‬ ‫شیرای اون وختا حالا تو دام اند‬ ‫مردای هش خوان حالا گیر وام اند‬ ‫یکسه چپق هاشون نداره توتون‬ ‫گرو گذاشتن چپقا و قلیون‬ ‫تو دلاشون نمونده کی جو امید‬ ‫تو دستاشون پره ز قبض و رسید‬ ‫خشیکده باغ آلوی مش نقی‬ ‫زمیناشو فروخته میز مم تقی‬ ‫دلاله برداشته ز سر کلاشون‬ ‫سلف خریده برده محصولاشون‬ ‫مردای ناب اون روزا مست خواب‬ ‫چرت می زنن لمیده زیر آفتاب‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪70‬‬ ‫کلام شون نفرین و زنجه موره ست‬ ‫نصرآباد قدیم حالا ده کوره ست‬ ‫گذشته ها رو دیگه ول کن داداش‬ ‫ببین چه جوری میگذره این روزاش‬ ‫قربون روی ماه و اون سبیلت‬ ‫فدای اون طنزای بی بدیلت‬ ‫رفتی تو هم انگاری شهری شدی‬ ‫کیی از اون مردای قهری شدی‬ ‫خبر نمی گیری ز احوال ده‬ ‫نمی پرسی سال به سالی حال ده‬ ‫بنده دستت پشت میز اداری ؟‬ ‫پاهات گیره به اون اضافه کاری؟‬ ‫سری بزن به ما که آشناتیم‬ ‫گرچه کمی عوام و بی سواتیم!‬

‫طنازی های آدم ‪71‬‬ ‫بی معرفت ها ‪3‬‬ ‫کبلی سلام ‪ ،‬فدات بشم منم من‬ ‫دوست دهاتی تو مشتی حسن‬ ‫شکر خدا که شد رفع کسالت‬ ‫دوباره سر حال شدی و سلامت‬ ‫بی معرفت حالا که نامی شدی‬ ‫بی خیال رفیق عامی شدی‬ ‫یادت رفته روزای خر سواری‬ ‫حالا برای ما کلاس می ذاری‬ ‫قدیم ترک دوستی همیشگی بود‬ ‫ورای این بازی زندگی بود‬ ‫امروزه دوستی رو حساب کتابه‬ ‫مایه نباشه نامه بی جوابه‬ ‫روزگار ریا و نامردیه‬ ‫دوره علافی و وب گردیه‬ ‫تو محفل وب همه اهل حالند‬ ‫صاحب صد جور هنر و کمالند‬ ‫ولی توی عالم واقعیت‬ ‫حرفا نداره نصف جو حقیقت‬ ‫کبلی ! بیا با ما برادری کن‬ ‫محبتی این دم آخری کن‬ ‫مشدی حسن فدای چشم و چالت‬ ‫قربون اون سبیل با کمالت‬ ‫بیا و مارو دیگه از یاد ببر‬ ‫پرده آبروی ما رو ندر‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪72‬‬ ‫تو هر کجا پنبه ما رو نزن‬ ‫قلم بگیر رو اسم مشدی حسن‬ ‫کبلی چه اشکالی داره سیاست‬ ‫دنیای با حالی داره سیاست‬ ‫به من بگو مرد سیاسی چشه ؟‬ ‫اهل اصول دیپلماسی چشه ؟‬ ‫هرسیاسی که اهل سیورسات نیس!‬ ‫تو هر کاری پی نقل و نبات نیس!‬ ‫کی دو سه ده نفر اگر اینجورند‬ ‫یه جورایی وصله های ناجورند‬ ‫شکر خدا که بنده پاک پاکم‬ ‫برای خدمت یه کمی هلاکم‬ ‫اگر دیدی وارد شورا شدم‬ ‫به خاطر مردم روستا شدم‬ ‫دارم هزارتا فکر بکر عالی‬ ‫صدها پروژهء به چه باحالی‬ ‫حیفه که این طرح های فوق العاده‬ ‫نشه برای اهل ده پیاده‬ ‫عیال می گه این همه دانش و هوش‬ ‫حیفه بشه گوشه ده فراموش‬ ‫برنامه داریم به امید خدا‬ ‫برای مجلش بشویم کاندیدا‬ ‫گمان نکن که در پی مقامیم‬ ‫خیال نکن دنبال نان و نامیم‬ ‫به فکر آب و ماست و دوغ مردم‬ ‫برای احقاق حقوق مردم‬

‫طنازی های آدم ‪73‬‬ ‫می ریم تو بازار نمایندگی‬ ‫کول می کنیم بار نمایندگی‬ ‫محنت غربت ‪ ،‬درد شهری شدن‬ ‫ننگ مدرن و انگ دهری شدن‬ ‫تحملش سخته ولی چه چاره‬ ‫عشقه و این چیزا نمک کاره‬ ‫کبلی بله ‪ ،‬قصه سوز و سازه‬ ‫قصه هجران و شب درازه‬ ‫دنیا اگر چه بی در و پکیره‬ ‫لیلی مال اونه که پولدارتره‬ ‫خونه توی برجای بالا داره‬ ‫ماشین بنز و چن تا ویلا داره‬ ‫ولی عزیز دل مشدی حسن‬ ‫یه جمله ای بگم‪ ،‬قبول کن از من‬ ‫اگر چه روزگار شده پولکی‬ ‫دیدن روی یار شده پولکی‬ ‫پول همه چیزای زندگی نیست‬ ‫این ناخدا ‪ ،‬خدای زندگی نیست‬ ‫بپا اسیر زیاد و کم نشیم‬ ‫برای پول‪ ،‬شکلک ماتم نشیم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪74‬‬ ‫حسینقلی خانی‬ ‫حضور مستطاب دكتر سلام‬ ‫عرض ادب‪ ،‬با يه دو جين احترام‬ ‫اميد كه سرزنده و كيفور باشي‬ ‫مثل هميشه‪ ،‬از بلا دور باشي‬ ‫سلامت و شادي و سرزندگي‬ ‫تنها نصيبت باشه در زندگي‬ ‫گه گاهي هم يه يادي از ما بكن‬ ‫نگاهكي هم به زير پا بكن‬ ‫اين روزا حال و روز ما خرابه‬ ‫انگاري بختمون يه سر تو خوابه‬ ‫هر دري كه بسته ميشه به حكمت‬ ‫دريچه اي وا نمي شه ز رحمت‬ ‫زمانه با ما سر دعوا داره‬ ‫هواي سر شكستن ما داره‬ ‫با اين كه جفته پاهامون مي لنگه‬ ‫مسيرمون هم ‪ ،‬پر قلوه سنگه‬ ‫طلخك جمع سر و همسر شديم‬ ‫تو بازي زمانه \"ششدر\" شديم‬ ‫اوضاع اقبال ما كيشميشي يه‬ ‫بخت ما هم مثل ما درويشي يه‬ ‫بگذريم از گناه بخت و اقبال‬ ‫براي ما تا بوده‪ ،‬اين بوده حال‬ ‫گاهي بلا و سختي رحمت مي شه‬ ‫يه وقتي نعمت همه زحمت مي شه‬

‫طنازی های آدم ‪75‬‬ ‫جناب دكتر! اين ‪ ،‬يه عرض حاله‬ ‫درد دله ‪ ،‬نگي كه قيل و قاله‬ ‫ما كه دعاگوي شب و روزتيم‬ ‫هوادار ديروز و امروزتيم‬ ‫نگي فلاني دو رو و موذيه‬ ‫هر چي مي گم از سردلسوزيه‬ ‫اداره ات يک جورايي ناخوشه‬ ‫وامونده تو گل ‪ ،‬معطل چشه‬ ‫ملاك ارزش شده چاپولوسي‬ ‫رابطه ها همه شده خصوصي‬ ‫دوره خالي بندي و دروغه‬ ‫جاي دوشاب نشسته آقا دوغه!‬ ‫اونايي كه دلسوز و اهل كارن‬ ‫دل و دماغي واسه كار ندارن‬ ‫دو رويي و ريا و پاچه خواري‬ ‫گرفته جاي همت اداري‬ ‫يه عده يابو و يه عده خرن‬ ‫بار مي برن اينا ‪ ،‬اونا مي چرن‬ ‫يه ذره ارزش نداره‪ ،‬ضوابط‬ ‫مدار هر چيزي شده‪ ،‬روابط‬ ‫همه نظر كرده آن جنابن‬ ‫سوگلي حضرت مستطابن‬ ‫بالاي چشمش بگي ابرو داره‬ ‫عريضه پيشه حضرتت مياره‬ ‫گوش نمي ده كسي به حرف حساب‬ ‫كارا نداره هيچ حساب و كتاب‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪76‬‬ ‫دائم پي دوز و كلك بازين‬ ‫يک تنه هر روز دفتر قاضين‬ ‫تحت حمايت جناب شما‬ ‫به هم زدن اصل حساب كتابا‬ ‫ما كه كلاه مون رو برداشته باد‬ ‫يا كه يه جايي از سر مون افتاد‬ ‫ولي شما هم ‪ ،‬توي اين اداره‬ ‫كلاه تون ديگه پشمي نداره‬ ‫بزار بگم بدون پرده پوشي‬ ‫نه تو بلندگو‪ ،‬بیصدا‪ ،‬توگوشي‬ ‫اوضاع اين اداره‪ ،‬خان خاني يه‬ ‫هر خاني نه ‪ ،‬حسينقلي خاني يه!‬

‫طنازی های آدم ‪77‬‬ ‫بیا !‬ ‫* عاشقانه ای برای فیش حقوق‬ ‫هوا ز بوی خوش تو معطر است ‪ ،‬بیا‬ ‫بیا که بی تو دلم باغ بی بر است ‪ ،‬بیا‬ ‫زشوق دیدنت ای دلبر همه ماهه‬ ‫ببین دو دیده زخون جگر تر است ‪ ،‬بیا‬ ‫بیا که جیب تهی می کند بهانه تو را‬ ‫بیا بیا که تمنای آخر ست ‪ ،‬بیا‬ ‫صدای ناله مردم گذشت از سر برج‬ ‫حساب ما ز سر ما کچل تر است ‪ ،‬بیا‬ ‫اگر در آمدنت بیش از این کنی تاخیر‬ ‫شوم اسیر طلب کار پول پرست ‪ ،‬بیا‬ ‫دل از ملامت بقال و طعنه قصاب‬ ‫در آستانه سنکوپ دیگر است ‪ ،‬بیا‬ ‫مگو به من که وفا در مرام خوبان نیست‬ ‫بیا بیا که مرا دیده بر در است ‪ ،‬بیا‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪78‬‬ ‫مکاتبات‬ ‫* شادروان \"عبدالجواد طالقانی\" را کارکنان و بازنشستگان‬ ‫صنعت نفت با تخلص \" عطا \" در خاطر دارند‪ ،‬بویژه در‬ ‫مجموعه طنزهای \"عطا و سردبیر\" که دیالوگی بین آن مرحوم و‬ ‫جناب مهرداد امیرغیاثوند ‪ ،‬سردبیر وقت \"هفته نامه مشعل \" و \"‬ ‫دو هفته نام زندگی نو \" بود!‬ ‫در روزگاری که بنده افتخار همکاری با آن دو بزرگوار را داشتم ‪،‬‬ ‫قرار شد در نقش مرید و مراد ‪-‬که مرحوم \"عطا\" بحق شایسته‬ ‫آن بود ‪ -‬طنزنامه هایی به کیدیگر بنویسیم که متاسفانه در نامه‬ ‫دوم متوقف ماند‪.‬‬ ‫سال ها پیش ( اسفند ‪ ) 1378‬که در نشریه \"مشعل\" از خدمت‬ ‫پرسش ‪1‬‬ ‫آفتاب بلند آسمان کمال‬ ‫آستان رفيع بوستان وصال‬ ‫مفتي عشق و خضر راه طلب‬ ‫پير عرفان و اوستاد ادب‬ ‫قطب ابدال و محور اوتاد‬ ‫يد بيضاي روزگار‪ ،‬جواد‬ ‫پرسشي دارد اين فقير حقير‬ ‫در خور محضر گرامي پير‬ ‫لايق عقل کل صاحب راز‬ ‫پرسشي عقل سوز و هوش گداز‪:‬‬ ‫آدمي را دو پاي هست و دو دست‬ ‫از چه نامش\"دو پا\" بود نه \"دو دست\"‬

‫طنازی های آدم ‪79‬‬ ‫ایشان بهره می بردیم‪ ،‬در طنز‬ ‫نوشته ای با عنوان \" المجمل فی‬ ‫احوال اصحاب مشعل!\" چند خطی‬ ‫در معرفی آن عزیز قلمی شده بود‬ ‫که در پایان مکاتبات ‪ ،‬آن نوشته‬ ‫نیز به یادگار آمده است‪.‬‬ ‫یادش گرامی و روحش درپناه رحمت حضرت حق شاد!‬ ‫پاسخ ‪1‬‬ ‫حضرت مستطاب درويشي‬ ‫اي گرفته ز همرهان پيشي‬ ‫اي که باشد هميشه در همه حال‬ ‫مکتبت قبله گاه اهل کمال‬ ‫فضل و فاضل کمين غلام تواند‬ ‫تيغ برنده در ن ّيام تواند‬ ‫علم در مکتب تو آمده در‬ ‫همچو حيدر به شهر پيغمبر‬ ‫کاش پاسخ ز تو شدي و سوال‬ ‫از من مضطر‪ ،‬اي فرشته خصال‬ ‫بوالحسن کنيت شريف شماست‬ ‫پس \"سلوني\" از آن جناب سزاست‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪80‬‬ ‫کرده اي از من کمينه سوال‬ ‫در خور عقل خويش اي مفضال‬ ‫کآدمي را دو پاي هست و دو دست‬ ‫ازچه نامش \"دوپا\" بود \"نه دودست\" ؟‬ ‫در جواب سوالت اي درويش‬ ‫پاسخم هست ليک‪ ،‬در خور خويش‬ ‫گويمت‪ :‬هر چه خوانيش برکت‬ ‫هست حاصل ز جوهر حرکت‬ ‫از تحرک نظام عالم ما‬ ‫شده برپا و گشته ره پويا‬ ‫پس هر آن چيز جوهر است واساس‬ ‫بود آن اصل و مابقي وسواس‬ ‫مشي ما نيز با دو پا باشد‬ ‫لاجرم ناممان \"دوپا\" باشد‬

‫طنازی های آدم ‪81‬‬ ‫پرسش ‪2‬‬ ‫بخت کرد عاقبت به ما اقبال‬ ‫داد مکتوب حضرت ع ّز وصال‬ ‫قاصد از قصر آفتاب رسيد‬ ‫از جناب شما جواب رسيد‬ ‫پرسشي را که مي نمود قدر‬ ‫پاسخ آمد صريح وروشنگر‬ ‫گر چه ما در خور خطاب نه ايم‬ ‫لايق دادن جواب نه ايم‬ ‫لطف کردي وبنده پروردي‬ ‫وصف خود منتسب به ما کردي‬ ‫عالماني که عالم افروزند‬ ‫در حضور تو ابجد آموزند‬ ‫علم اگر با تو همنشين نشود‬ ‫به يقين با يقين قرين نشود‬ ‫ار چه گستاخي است و خيره سري‬ ‫عرضه داريم پرسش دگري‬ ‫تا مگر دانش وعنايت پير‬ ‫پاسخش را کند يکي تدبير‪:‬‬ ‫علم نور است وروشني ضمير‬ ‫شمع تابنده وچراغ منير‬ ‫نور را ظلمت از چه نام نهند‬ ‫روشني را صفت ظلام دهند‬ ‫از چه رو نام دانش است سواد‬ ‫ز که بر علم رفته اين بيداد؟‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪82‬‬ ‫پاسخ ‪2‬‬ ‫دانشي مرد درد درويشي‬ ‫اي گرفته ز همگنان پيشي‬ ‫اي ترا پير عقل ابجد خوان‬ ‫سبق آموز حکمتت لقمان‬ ‫اي سراي دلم چو وادي طور‬ ‫گشته از شمع کلک تو پر نور‬ ‫با سواد قلم چها کردي‬ ‫معجز موسوي بپا کردي‬ ‫ما کجا در خور مقال توايم‬ ‫مانده‪ ،‬در پاسخ سوال توايم‬ ‫خود سوال شماست فصل خطاب‬ ‫ممتنع باشد اين سوال و جواب‬ ‫بر نيامد چو پاسخش ز فقير‬ ‫دست يازيده ام به دامن پير‬ ‫پاسخ آمد مرا ز حضرت او‬ ‫آنچه در ذيل مي کنم واگو‪:‬‬ ‫در کتاب آن که علم را بستود‬ ‫خوانده باشي که \"بالقلم\" فرمود‬ ‫پس سواد قلم بود ايدون‬ ‫منشا دانش و علوم و فنون‬ ‫چون يکي گشت علم و فن و سواد‬ ‫پس نرفته است بر کسي بیداد!‬ ‫باز فرمود پير مرشد من‬ ‫پاسخي همچو راي خود روشن‬

‫طنازی های آدم ‪83‬‬ ‫گفت ‪ :‬هر چند روشني ضمير‬ ‫باشد از نور علم ‪ ،‬بدر منير‬ ‫ليک اين نور همچو آب حيات‬ ‫هست پنهان به پرده ظلمات‬ ‫ظلماتش کجاست دانه دل‬ ‫روشن از نور اوست خانه دل‬ ‫دل؟ کدامين دل؟ آن دلي که سروش‬ ‫شد غلامش به جان و حلقه به گوش‬ ‫پير ارشد‪ ،‬همچنين فرمود‬ ‫پاسخي جانگداز و طنزآلود ‪:‬‬ ‫چه ثمر جز سياهي اي فرزند‬ ‫علم دارد براي دانشمند‬ ‫پس بدان هرکه را ست بخت سياه‬ ‫با سواد است و عمر کرده تباه!!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪84‬‬ ‫المجمل فی احوال اصحاب المشعل!‬ ‫دیباچه‬ ‫مشتاقان طالب کشف راز و متو ّرقان مشعل باز! در پتروشیمی و‬ ‫پالایش و پخش و نفت و گاز‪ ،‬این بنده را که در تحریریه آینه‌دار‬ ‫نوعروسان فکرتم و در صف اهل‌قلم به کار خدمت‪ ،‬به ابرام‬ ‫و اصرار‪ ،‬تکلیف کرده‌اند که تذکر‌های تصنیف کن در احوالات‬ ‫قلم‌زنان و اوصاف کرامات کاتبان مشعل که عاملان همراه را به‬ ‫کار آید و ناقدان همدل را دستاویز افزاید‪.‬‬ ‫خصلت پش ‌تگوش‌اندازی این حقیر در مصاف اصرار احباب‬ ‫روش ‌نضمیر‪ ،‬لنگ انداخت و ناچار‪ ،‬به ترق ‌یام این مقال پرداخت‬ ‫که گفت ‌هاند‪:‬‬ ‫چون تقاضا شد از شماره فزون‬ ‫جز برآوردنش چه چاره کنی‬ ‫طفره‌ات هیچ فایده ندهد‬ ‫گر گریبان صبر پاره کنی!‬ ‫پس ب ‌هرغم آن‌که نه متواضعان مشعل آرا را به تحریر این تذکره‬ ‫رضا بود و نه راقم را در تقریر و بروز اسرار عزیزان مدعا‪ ،‬مصلحت‬ ‫در اجابت تقاضای همرهان همدل دید تا چه قبول افتد و که در‬ ‫نظر آید!‬

‫طنازی های آدم ‪85‬‬ ‫آن جلودار کاروان اهل کرامت و صاح ‌بمنصب ریاست‪ ،‬آن مسند‬ ‫نشین کرسی سردبیری و آن شهره به نکت ‌هدانی و نکته گیری‪ ،‬آن‬ ‫شب و روز در کار انتشار و سلسل ‌هجنبان مشعل و مشعل‌دار‪ ،‬آن‬ ‫نگارنده مقالات شیرین‌تر از قند «مهرداد امیر غیا ثوند » موی در‬ ‫آسیاب نشر سپید کرده‌ای است مجرب به تجارب بیست و اند ساله‪.‬‬ ‫دان ‌هدانه نکته‌ها از تجربت آموخته‬ ‫خوشه خوشه بار دانش سا ‌لها اندوخته‬ ‫فقیر‪ ،‬در وصف مقامات وی بیش از این قلم گردانیدن روا ندیده که‬ ‫آوازه‌اش در اقصای صنعت پیچیده و اوصاف کمالش تا به خواجه‬ ‫شیراز نیز رسیده‪ .‬پس زائد بر این در او نپیچیدن اولی که اگر وی را‬ ‫خوش نیاید‪ ،‬تواند به گردش قلمی‪ ،‬نان کاتب خشت سازد و از دروازه‬ ‫مشعل بیرون اندازد‪ .‬در دیوان قدما آمده است‪:‬‬ ‫مکن با رئیسان‪ ،‬سر طنز باز‬ ‫که چون طوطی افتی به چنگال باز!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪86‬‬ ‫محفل مشعلیان را پیر دیری دیگر نیز در حلقه انس از شمار «بالقلم‬ ‫یکتبون» و در زمره «السابقون السابقون» که عمر در کار نشر به‬ ‫آن‌سوی شصت برده و هفتادسال از قبل قلم نان حلال خورده!‬ ‫گر‌هگشایی کاردان و در هفتاد هنر سرآمد اقران‪ ،‬نویسنده طنزهای‬ ‫داستانی «عبدالجواد طالقانی »‪ ،‬آن صاحب خامه نقد و«ن ّقاد»ی‪ ،‬وان‬ ‫مجرد نشسته بر پوست‌تخت «و ّقاد»ی‪.‬‬ ‫پیری که گوی سبقت از پیرو جوان برد‬ ‫سی سال نان خالی از چرخش بنان خورد!‬ ‫از کرامات وی آورده‌اند که گاه استغراق و مراقبه در زاویه «مشعل»‪،‬‬ ‫گر در شعله درآید‪ ،‬به‌سلامت برآید و ایضاً از عجایب کرامات او روایت‬ ‫است از ملازمان گرمابه و گلستان‌که شاخه‌ای نور‪ ،‬از درخت طور در‬ ‫میان انگشتان وی روییده که شب و روز خاموشی به خود ندیده!وصف‬ ‫این پیر جوان نظر‪ ،‬به بیتی ختم کنم که ک ‌مگویی و گزیده گویی‬ ‫سنت حسنه اسلاف است و طریق مستقیم اخلاف‪:‬‬ ‫به گفتار نیک و به کردار نیک‬ ‫و هر کار دیگر به پندار نیک‬

‫طنازی های آدم ‪87‬‬ ‫در پی پیران سابقه‌دار‪ ،‬از میان‌سالان دیرینه کار‪ ،‬سخن گفتن معیار‬ ‫بلاغت دانسته‌اند و عیار فصاحت شناخته‪ ،‬پس را قم نیز به اقتدای‬ ‫این شرط قدم گذارد و قلم در وصف همکاری به گردش در آرد که‬ ‫شمعی است تازه در انجمن مشعل درآمده و آفتابی است ب ‌هروشنی‬ ‫بخشی جمع برآمده‪ ،‬در کار نقد و تحقیق و تحلیل‪ ،‬استخوا ‌نداری‬ ‫است صاحب مقالات استوار و در مقولات فرهنگ و اجتماع با نشریات‬ ‫وزین همکار‪.‬اخبار «نفت در آیینه مطبوعات» را بازتاباندن و در«‬ ‫برگی از تاریخ» قلم راندن کمینه کار وی‪ ،‬گویی در وصف اوست که‬ ‫شاعر گفته است‪:‬‬ ‫جسم بگذار و ببین جان بزرگ‬ ‫کارها خیزد ز مردان بزرگ!‬ ‫در شمار فیلسوفان رقم خورده‌ای است که از «راسخون فی العالم »‬ ‫نسب برده و ازجمله اهل کمال است و موصوف به صفت نقادی در‬ ‫اعتدال‪ .‬در معرفی حسب و نسب او دو بیت شیرین وارد است که به‬ ‫آن بسنده کنم‪ ،‬هرچند وصف او را مثنوی هفتاد من کاغذ بسنده‬ ‫نباشد!‬ ‫معتدل چون بهار جان‌افزا‬ ‫روشنی‌بخش فکر و اندیشه‬ ‫«احمد راسخی» به نام و نسب‬ ‫اهل «تهران» و «لنگرود» ریشه!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪88‬‬ ‫آن پیراینده اخبار واصله و آن نگارنده گزارشات کامله‪ ،‬خبره در‬ ‫کار مصاحبه‪ ،‬مشتاق بحث و مناظره‪ ،‬آن با مهر و وفا قرین «زیدا‪...‬‬ ‫فرج زاده مشتقین» از دیگر قدمای مشعل کار است و شو ‌خطبعی با‬ ‫حساسیت بسیار‪.‬‬ ‫گفته‌اند که در هیچ مجلسی در نیاید‪ ،‬الا به نیت اعتراض و در هیچ‬ ‫مجمعی ننشیند الا در نیت نقادی طنزپرداز‪ ،‬باای ‌نهمه در نکوکاری از‬ ‫دیگران بیش است و در اقبال به خیر پیش‪.‬‬ ‫از وی کلمات قصار بسیار در اذهان معاشران مضبوط است‪ .‬صاحب‬ ‫دلی‪ ،‬یکی از آن جمله را مضمون رباعی خود قرار داده که نقلش‬ ‫به‌جاست من‌باب تبرک و تیمن‪:‬‬ ‫ای‌کاش که چهارفصل تابستان بود‬ ‫گرما بود و خربزه در بستان بود‬ ‫سرما چو بتان نغز‪ ،‬پیمان‌شکن است‬ ‫ما تجربه کردیم که یخ لغزان بود!‬

‫طنازی های آدم ‪89‬‬ ‫آن گزارش نگار وقایع سفر و خبرآور حوادث حضر‪ ،‬آن صاحب‌تجربه‬ ‫در امر تحقیق و آن در عمل به وظایف دقیق‪ ،‬خنده روی گشاده‬ ‫جبین «مهران افخمی نمین»مجمع خون گرم مردم آبادان است و‬ ‫خو ‌شمشربی از اهالی تهران‪ .‬راکت به دستی که در میان اهل ورزش‬ ‫عزیز است و نفر اول در تنیس روی میز‪ .‬در دوستی از ثابت‌قدمان‬ ‫است و استوار در عهد و پیمان‪ ،‬صاف ‌یدل صفا پیشه‌ای که محضرش‬ ‫مشتاقان بسیار دارد و نقادان بی‌شمار‪ ،‬این‌یک‪ ،‬شو ‌خطبعی وی را‬ ‫مصداق افراط می‌داند و آن دیگری مفرح ذات!‬ ‫در خاک نشاط ریشه او‬ ‫شادی حال همیشه او‬ ‫هر جا که کنار او نشینی‬ ‫از غصه و غم اثر نبینی‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪90‬‬ ‫آن ویراستار گزارش و خبر آن مصحح صاح ‌بنظر‪ ،‬نمون ‌هخوان‬ ‫نکت ‌هدان‪ ،‬اصلاحگر کار حروف‌چینان‪ ،‬نشسته بر مسند ویرایشگری‬ ‫«نادر مظفری» رکن الارکان مشعل است و اهل کار و عمل‪.‬‬ ‫کار بی گفتار داد بی‌شمار‬ ‫گر ز خود گوید بود یک از هزار‬ ‫عیب گر گویم ندارد‪ ،‬راست نیست لیک من عیبی ندیدم آشکار!‬ ‫ظریفان همکار در احوالش گفته‌اند‪ :‬ملازم همیشگی او همیانی است‬ ‫پر نقطه و ویرگول که چون به متنی رسد‪ ،‬مشتی دانه بر آن پاشد‬ ‫که برجای آن نقطه و ویرگول روید بی‌شمار و این کرامت تا «زماننا‬ ‫هذا» از هیچ‌یک از پیشینیان مشایخ عیان نشده است که از رفعت‬ ‫مقام وی حکایت دارد!‬ ‫اما راقم این سطور او را در کار ویرایش خبیر و بر زوایای نوشتار بصیر‬ ‫می‌شناسد که صلاح مشعل در قلم مصلح اوست‪.‬‬

‫طنازی های آدم ‪91‬‬ ‫آن صاحب فنون هنرمند‪ ،‬آن صفحه‌آرای چرب‌دست و طراح‬ ‫ب ‌یمانند‪«،‬وانسون فرهاد نیکچه» در کار خویش استاد است و اهل‬ ‫دوستی وداد و بر حضرت مسیح علیه‌السلام محکم اعتقاد‪.‬‬ ‫با رمز و راز رایانه‪ ،‬چون کف دست خود آشناست و بر گوشه و‬ ‫کنار هر برنامه‪ ،‬چون راه خانه خویش آگاه‪ .‬دیرجوشی و خروش که‬ ‫گاه خنده‌های ناگاهش بر هم زن افکار همکاران است نگاه تمجمج‬ ‫جانکاهش چون ناله بیماران توان‌فرسا!‬ ‫گاه خندان بسان کبک دری‬ ‫گاه در ناله همچو کوکومه!‬ ‫آن یگانه در کار مشعل کوشا‪ ،‬آن پرآزرم با حجب و حیا‪ ،‬آن در کار‬ ‫حرو ‌فچینی یکه‌تاز‪ ،‬بانو «شبنم زیرک ساز» ‪ ،‬در مسئولی ‌تپذیری‬ ‫ب ‌یبدیل است و در حسن انجام وظایف بی‌عدیل‪ .‬در توصیف کمال کار‬ ‫وی این بیت شاعر کفایت کند‪ ،‬آنجا که فرموده است‪:‬‬ ‫کار او ب ‌یعیب و ریب و اشتبا همچو متن نانوشته ب ‌یخطا!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪92‬‬ ‫آن در اخلاق به کمال و آن در آداب بی‌مثال‪ ،‬پرچم‌دار مردم‌داری واجد‬ ‫حمیت همکاری‪ ،‬از اه ‌لوعیال مجرد «امیر محمد» خودساخته‌ای‬ ‫است پا ‌کباخته‪ ،‬در وظیفه‌شناسی ممتاز و در مسئولیت‌پذیری از‬ ‫توصیف بی‌نیاز‪.‬‬ ‫خواص مشعل وی را «ذوالیمینین» خوانند که سرانگشتان یمینش‬ ‫در طراحی صفحات به کار است و انامل یسارش در حرو ‌فچینی پر‬ ‫اعتبار‪.‬‬ ‫پیش دستان ماهرش یکجا‬ ‫صد رساله اگر کنی انبار‬ ‫حرف حرف همه پس و پی هم‬ ‫چیده آید به هر دقیقه هزار!‬ ‫خرده گیران یگانه عیب او را غلبه احساس یادکرد‌هاند که اگر عقل‬ ‫و احساس در وی ب ‌هاعتدال بودی‪ ،‬در همه حال به کمال رو نمودی‪.‬‬

‫طنازی های آدم ‪93‬‬ ‫آن طراح علامات چش ‌منواز‪ ،‬آن رسام نشانه‌های ممتاز‪ ،‬در هنر‬ ‫طراحی نمره بیست‪ ،‬طراح و گرافیست‪ ،‬خو ‌شگفتار زیبا نقش «سعید‬ ‫تاجبخش» در کار خویش نوآوراست و در ابداع‪ ،‬اهل خطر! خود در‬ ‫این معنی گفته است‪:‬‬ ‫برجای پای دیگران رفتن نه کار ماست‬ ‫با رد پای خویش‪ ،‬بسازیم رهی دیگر‬ ‫گر ماه آسمان دم از زیبا رخی زند نقشی زنیم دلرباتر‪ ،‬از مهی دگر‬ ‫پیشگویان و آینده بینان ادعا دارند که زود باشد این تازه پیوسته‬ ‫به مشعل‪ ،‬طرحی نو در طراحی دراندازد و مشعلی چنان خوش‌نما‬ ‫بپردازد‪ ،‬رشک همه نشریات و صدالبته شرط بدان کرده‌اند که وی‬ ‫باید نخست از مشکلات سه‌قلو داری فارغ آید و بر معضلات عیالواری‬ ‫فائق‪.‬‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪94‬‬ ‫مهیاکننده قلم و دفتر‪ ،‬پیام‌آور و پیغا ‌مبر‪ ،‬آن به‌ظاهر بازبین و به‬ ‫باطن مشعل را رکن رکین‪« ،‬رضا فروردین» که یاران «امیر»ش‬ ‫خوانند‪ ،‬از اجله اصحاب است و از کریمان احباب‪ .‬نامش خاطر‌هانگیز‬ ‫بهاران و زادگاهش یادآور زعفران‪ ،‬آشنایی است دیار سلطان غریبان‪.‬‬ ‫از دیار دوست رو این‌سوی کرد‬ ‫جان مشتاقان او خوشبوی کرد‬ ‫بی او عرصه تاخت‌وتاز بر صدر و ذلیل تنگ است و اسب تکاوران‬ ‫مشعل پیما‪ ،‬لنگ‪.‬آتشی ‌نمزاجی است که در پی تمهید ابزار کار‪ ،‬به‬ ‫آب‌وآتش زند و چون سپند به جن ‌بوجوش درآید و خستگی نشناسد‪.‬‬

‫طنازی های آدم ‪95‬‬ ‫به پایان آوردن این وجیزه‪ ،‬بی نام بردن از یاران عکاس صاح ‌بنام؛«سید‬ ‫مصطفی حسینی»‪« ،‬عبدالرضا محسنی» و«محمدحسن دامی‬ ‫تام» که هر یک در کار خویش هنرمندی تمام است‪ ،‬خلاف‬ ‫شرط مروت است و پیمان مودت ‪،‬پس به مصداق «خیرالکلام ما‬ ‫ّقل و ّدل» به این یاران عزیز دست‌مریزاد م ‌یگوییم و ع ّزت زیاد‪.‬‬ ‫شکر انعام دوستان کردن‬ ‫اولین شرط همرهی باشد‬ ‫غافل از یاد دوستان بودن‬ ‫از علامات مدعی باشد‬ ‫***‬ ‫تحریر شد تذکره« المجمل فی احوالات اصحاب المشعل» در سلخ‬ ‫اسفندماه ‪ 1378‬هجری شمسی‪ ،‬به خامه این حقیر درویش نسب‪،‬‬ ‫ابوالحسن از مسقط الراس مزنگ در ولایت گلستان‌که سالیانی دراز‪،‬‬ ‫در سرویس‌های مجاز نشریه قلم فرسوده و اینک «در آینه مشعل»‬ ‫به خدمت ایستاده است‪.‬‬ ‫امید که این «بضاعت مزجات» اندکی از پرس ‌شهای بسیار همراهان‬ ‫و خوانندگان این نشریه شریفه را پاسخگو باشد و کرامت آنان بر‬ ‫کاستی‌های آن قلم عفو بر کشد که گفته‌اند‪:‬‬ ‫بخشش از دوستان دریغ مدار‬ ‫تا ببخشد تو را خدای رحیم‬ ‫بازگو کن به‌نقد سازنده‬ ‫نکته‌هایی که اوفتاده سقیم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪96‬‬ ‫شهر سنگي‬ ‫روزگارم غرق در دلتنگي است‬ ‫ساز من محكوم بي آهنگي است‬ ‫عاشقم ‪ ،‬آشفته و شيدا ‪ ،‬ولي‬ ‫هر كه ما را ديده ‪ ،‬گفته بنگي است‬ ‫واقعيت را نمي بيند كسي‬ ‫وقتي عينك هاي آنان رنگي است‬ ‫شهر آهن ‪ ،‬شهر سيمان ‪ ،‬شهر دود‬ ‫قلب هاي مردمانش سنگي است‬ ‫نه مروت ‪ ،‬نه مدارا هست شان‬ ‫هر كه را ديدم خروس جنگي است‬ ‫از سپيدي روي شان ‪ ،‬چون روميان‬ ‫روي دل هاشان سياه زنگي است‬ ‫عشق آنان با هوس آميخته‬ ‫دوستي شان خالي از يكرنگي است‬ ‫گاري دنياي آنان پر شتاب‬ ‫چرخ دل هاشان دچار لنگي است‬ ‫خواب و آب و نان آنان روبراه‬ ‫مشكل اصلي شان فرهنگي است‬


Like this book? You can publish your book online for free in a few minutes!
Create your own flipbook