Important Announcement
PubHTML5 Scheduled Server Maintenance on (GMT) Sunday, June 26th, 2:00 am - 8:00 am.
PubHTML5 site will be inoperative during the times indicated!

Home Explore بیا بر عالم و آدم بخندیم

بیا بر عالم و آدم بخندیم

Published by شعرِآدم, 2021-05-02 10:26:27

Description: بیا بر عالم و آدم بخندیم

Search

Read the Text Version

‫بسم الله الرحمن الرحیم‬

‫بيابرعالموآدمبخنديم‬ ‫(طنازیهایآدم)‬

‫سرشناسه ‪ :‬درویشی مزنگی‪ ،‬ابوالحسن‪١٣۴١ ،‬‬ ‫عنوان و نام پديدآور ‪ :‬بيا برعالم و آدم بخنديم (طنازی های آدم)‪ /‬مولف‬ ‫ابوالحسن درويشی مزنگی‪.‬‬ ‫مشخصات نشر ‪ :‬اندیشه طلایی ‪1396‬‬ ‫مشخصات ظاهری ‪ ۹۶ :‬ص‪.‬‬ ‫شابک ‪۹۷۸-۶۰۰-۸۹۳۱-۰۰-۳ :‬‬ ‫وضعيت فهرست نويسی ‪ :‬فیپا‬ ‫عنوان ديگر ‪ :‬طنازی های آدم‬ ‫موضوع ‪ :‬شعر فارسی ‪ -‬قرن ‪۱۴‬‬ ‫موضوع ‪PERSIAN POETRY -- 20TH CENTURY :‬‬ ‫موضوع ‪ :‬شعر طنزآمیز ‪ -‬قرن ‪۱۴‬‬ ‫موضوع ‪HUMOROUS POETRY -- 20TH CENTURY :‬‬ ‫رده بندی کنگره ‪۹ ۱۳۹۶ :‬ب ‪۸۳۸۴۲۷‬ر ‪PIR ۸۳۴۳ /‬‬ ‫رده بندی ديويی ‪۱ / ۶۲ :‬فا‪۸‬‬ ‫شماره کتابشناسی ملی ‪۴۸۹۶۵۱۲ :‬‬ ‫عنوان ‪ :‬بيا برعالم و آدم بخنديم (طنازی های آدم)‬ ‫مؤلف ‪ :‬ابوالحسن درویشی مزنگی‬ ‫ناشر ‪ :‬اندیشه طلایی ‪WWW.ANDISHETALAEE.COM‬‬ ‫نوبت چاپ ‪:‬اول ‪۱۳۹۶‬‬ ‫تیراژ ‪ 1000 :‬نسخه‬ ‫مرکز پخش ‪ :‬تهران میدان انقلاب‪ -‬تلفن‪66120834:‬‬ ‫قیمت ‪ 100،000 :‬ریال‬ ‫حق چاپ و نشر محفوظ است‬



‫فهرست‬ ‫باور نکن ‪8‬‬ ‫آس و پاس! ‪10‬‬ ‫پری چشم ‪11‬‬ ‫گوشه شهناز ‪12‬‬ ‫کلاغ در جامه بلبل ‪14‬‬ ‫صبر ايوب ‪16‬‬ ‫عشق مجازي ‪18‬‬ ‫دعا ‪20‬‬ ‫قتل شعر ‪21‬‬ ‫عقل ملس ‪22‬‬ ‫بي مايه فطير است ‪23‬‬ ‫قوز بالای قوز ‪24‬‬ ‫شك مشكوك ‪26‬‬ ‫اهل شعار ‪28‬‬ ‫اختيار با ماست ‪30‬‬ ‫عشق زوري ‪32‬‬ ‫بازيچه ‪33‬‬ ‫لاک عشق ‪34‬‬ ‫ديوانه بازي ‪35‬‬ ‫براي ديدنت ‪36‬‬ ‫عاشق شر! ‪37‬‬ ‫دل بسته ‪38‬‬ ‫شعر امیدوار! ‪۳۹‬‬ ‫كار تقدير ‪40‬‬ ‫صحنه جنگ ‪41‬‬ ‫دنياي مجازي ‪42‬‬ ‫عشق ابتر ‪43‬‬ ‫مثل شادی باش ‪44‬‬ ‫ما غافلان ‪45‬‬

‫دل حقه باز ‪46‬‬ ‫الکی ‪47‬‬ ‫يك جوري بخند! ‪48‬‬ ‫نه بد بد نه خوب خوب! ‪49‬‬ ‫حال عاشق ‪50‬‬ ‫نوحه خوان قدیم ‪51‬‬ ‫پا تو کفش حافظ ‪52‬‬ ‫حال و روز ما ‪54‬‬ ‫مدعی ‪56‬‬ ‫سپر نادانی ‪57‬‬ ‫نصيحت ‪58‬‬ ‫پایان شیرین ‪59‬‬ ‫در کمین اتفاق ‪60‬‬ ‫بی معنایی ‪61‬‬ ‫نمک زندگی ‪62‬‬ ‫شهری و دهاتی ‪64‬‬ ‫التماس و ناز ‪64‬‬ ‫بهانه عشق ‪65‬‬ ‫شیرین عقل ‪65‬‬ ‫بی معرفت ها ‪66 1‬‬ ‫بی معرفت ها ‪69 2‬‬ ‫بی معرفت ها ‪71 3‬‬ ‫حسینقلی خانی ‪۷۴‬‬ ‫عاشقانه ای برای فیش حقوق ‪7۷‬‬ ‫مکاتبات ‪78‬‬ ‫المجمل فی احوال اصحاب المشعل! ‪84‬‬ ‫شهر سنگي ‪۹6‬‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪8‬‬ ‫باور نکن‬ ‫قصه باغ گل بي خار را باور نكن‬ ‫داستان گنج دور از مار را باور نكن‬ ‫حرف اگر حرف ست ‪ ،‬پنهاني نمي بايست گفت‬ ‫وعده پنهاني دلدار را باور نكن‬ ‫ابله و عاقل ندارد ‪ ،‬چشم دل را باز كن‬ ‫شيخ را باور نكن خمار راباور نكن‬ ‫هيچ كس از راز عالم جز خدا ‪ ،‬آگاه نيست‬ ‫مدعي صاحب اسرار را باور نكن‬ ‫\" گفت در سر عقل بايد ‪ ،‬بي كلاهي عار نيست \"‬ ‫سر اگر عاقل نشد ‪ ،‬دستار را باور نكن‬ ‫دل به قول هر كس و ناكس نمي بايد سپرد‬ ‫حرف هر نامرد لاكردار را باور نكن‬ ‫از صداي داد و فرياد كسان اصلا نترس‬ ‫طبل توخالي هر اخطار را باور نكن‬ ‫عادت كج رفتن از سر كي توان انداختن‬ ‫ادعاي توبه پرگار را باور نكن‬ ‫\"اصل بد نيكو نگردد‪ ،‬زانكه بنيادش بد است\"‬ ‫گربه عابد و پرهيزكار را باور نكن‬ ‫هر چه از هر جا شنيدي نيست حرف بي غرض‬ ‫جان من از هر كسي اخبار را باور نكن‬ ‫عطر مي خواهي ببو و زهر مي خواهي بچش‬ ‫وصف هاي كاسب بازار را باور نكن‬ ‫شايد اين ساز و نوا ‪ ،‬آواي آه و ناله است‬ ‫تا به چشم خود نديدي تار را باور نكن‬

‫طنازی های آدم ‪9‬‬ ‫ارزش هر كار هر كس در خلوص نيت است‬ ‫اينقدر ساده نشو ‪ ،‬رفتار را باور نكن‬ ‫هر كه كاري كرد ‪ ،‬يك جوري پي سود خود است‬ ‫هيچگاه ‪ ،‬از هيچ كس ‪ ،‬ايثار را باور نكن‬ ‫قرمه سبزی مي پزد هر كس براي ديگري‬ ‫حرف هاي يك كمي بودار را باور نكن‬ ‫شعر يعني حرف هاي خوب بي معني زدن‬ ‫دل به حرف من نده ‪ ،‬اشعار را باور نكن‬ ‫حرف هاي بر زبان رفته ندارد اعتبار‬ ‫حرف پنهان در نگاه يار را باور نكن‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪10‬‬ ‫آس و پاس!‬ ‫بيشتر از هر چه ‪ ،‬در فكر كلاسي مثل من‬ ‫به گمانت خوش دك و پوز و لباسي مثل من‬ ‫دل به ليلايي سپردي و نمي خواهد تو را ؟‬ ‫در مسير آمد و رفتش ‪ ،‬پلاسي مثل من‬ ‫آه سردت ‪ ،‬در دل تنگش كجا دارد اثر‬ ‫تو كه مي داني‪ ،‬چرا در التماسي مثل من‬ ‫از سحر چون باوفاها ‪ ،‬در پی کی لقمه نان‬ ‫مي دوي و عاقبت هم آس و پاسي مثل من‬ ‫بس كه باد حرص دنيا برد موهاي تو را‬ ‫در جواني همچو پيران كله طاسي مثل من‬ ‫خطي از رحمت ندارد ‪ ،‬دفتر پيشانيت‬ ‫وقت تقسيم بلا ‪ ،‬جزو خواصي مثل من‬ ‫شد زمين از شاه و بي بي پر‪ ،‬چه سودت مي دهد‬ ‫در خيالات خودت سرباز و آسي مثل من‬ ‫تو كه مي داني سواري نيست پشت اين غبار‬ ‫پس چرا در حال ذكر الغياثي مثل من‬ ‫بس كه ديدي جاي آهنگر سر مسگر زدند‬ ‫جرم ناكرده مهياي قصاصي مثل من‬ ‫دائما مي نالي و از زندگي داري گله‬ ‫پس چرا از مرگ دائم در هراسي مثل من‬ ‫جاي معني در پي الفاظ مي چرخي مدام‬ ‫جاي مضمون يافتن ‪ ،‬فكر جناسي مثل من‬ ‫شاعري و حرف هاي دل نشيني مي زني‬ ‫خوب مي دانم كه دراين عرصه خاصي مثل من!‬

‫طنازی های آدم ‪11‬‬ ‫پری چشم‬ ‫تو که چشمان چون پری داری‬ ‫چه نیازی به دلبری داری‬ ‫دیگران چون ستاره ‪ ،‬تو ماهی‬ ‫که به خورشید سروری داری‬ ‫لب تو مثل لاله خونین‬ ‫قد و بالا صنوبری داری‬ ‫دم دروازه های چشمانت‬ ‫ابروان ستمگری داری‬ ‫خبر از گیسویت ندارم من‬ ‫برسرخود چو روسری داری‬ ‫معجزه از تو ما نمی خواهیم‬ ‫چون که خال پیمبری داری‬ ‫عیب در تو ندیده ام جز این‬ ‫که سری پر ز خودسری داری‬ ‫دل به این می دهی اگر امروز‬ ‫صبح میل به دیگری داری‬ ‫عقل را پیشت اعتباری نیست‬ ‫باوری شبه اشعری داری‬ ‫هر کجا نیست باب میل شما‬ ‫گوش های عجب کری داری‬ ‫خواستگاران به صف دم درتان‬ ‫قدر کی شهر مشتری داری‬ ‫دیگران را جواب کن فوری‬ ‫تا چو من عاشق خری داری‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪12‬‬ ‫گوشه شهناز‬ ‫مثل شماییم ما ‪ ،‬رند و نظر باز‬ ‫اهل زبان بازی و پشت هم انداز‬ ‫گریه کنی می شویم ابر بهاری‬ ‫خنده کنی می دهیم با تو سر آواز‬ ‫طعمه قلاب ما هر چه تو خواهی‬ ‫می کشم و می خرم هرچه کنی ناز‬ ‫در نرود صبر ما ز کوره ‪ ،‬اگر چه‬ ‫طفل شوی و کنی قصه لج‪ ،‬باز‬ ‫ساز بزن ساز به هر شیوه که خواهی‬ ‫ما بلدیم رقص برای تو‪ ،‬به هر ساز‬ ‫ما نبریم و نکنیم فاش ‪ ،‬به جانت‬ ‫گر بشویم همنشین با تو و همراز‬ ‫هر چه تو طناز تر‪ ،‬خواهش ما بیش‬ ‫فتنه به پا کن که شود دست و دلم باز‬ ‫ما به تو مومن شدیم ‪ ،‬نیست نیازی‬ ‫چشم کند معجزه و لب کند اعجاز‬ ‫قانع به کی بوسه ایم ‪ ،‬بیش نخواهیم‬ ‫راضی به کی چشمک ایم ‪ ،‬بی طمع و آز‬ ‫بال و پر ما بود خنده نوش ات‬ ‫باز بخند ‪ ،‬تا درآید روح به پرواز‬ ‫شوق من و شور شما را نتوان گفت‬ ‫از دهن تار و نی‪ ،‬به گوشه شهناز‬ ‫مدعی عشق شدن پیش تو یعنی‬ ‫زیره به کرمان بری و شعر به شیراز‬

‫طنازی های آدم ‪13‬‬ ‫گرچه به چون من نتوان عاشق گفتن‬ ‫عشق کجا و م ِن پیر هوسباز‬ ‫تا که نگیرد ملال خاطرت از ما‬ ‫جمع کنم دامن گفتار به ایجاز‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪14‬‬ ‫کلاغ در جامه بلبل‬ ‫هرچند که نغمه خوان باغیم همه‬ ‫در جامه بلبل و کلاغیم همه‬ ‫در حرف هوادار گل و در پرده‬ ‫با لشکر خار و خس ایاغیم همه‬ ‫از آتش دل نشانه ای در ما نیست‬ ‫با این همه مدعی داغیم همه‬ ‫کیرنگی و راستی زما بیزار است‬ ‫در زمره یاران نفاقیم همه‬ ‫پیش بینی مان نمی توان کرد ‪ ،‬اصلا‬ ‫چون تاس‪ ،‬اسیر جفت و تاقیم همه‬ ‫در زهد رساله می نویسیم ولی‬ ‫در بندگی ساعد و ساقیم همه‬ ‫در محفل عقل پر ملالیم ‪ ،‬اگر‬ ‫در مجلس هزل سردماغیم همه‬ ‫هم شاعر دربار شب تاریکیم‬ ‫هم مدعی نسل چراغیم همه‬ ‫از فیس و افاده گرچه نفرت داریم‬ ‫در باطن خود گنده دماغیم همه‬ ‫بد بوست هر آنچه دور از دسترس است‬ ‫هر چند سراسر اشتیاقیم همه‬ ‫گر دست دهد سواری اسب مراد‬ ‫بر زین ‪ ،‬پی دزدی یراقیم همه‬ ‫برنامه وطرح و هدفی نیست به کار‬ ‫دنباله روان اتفاقیم همه‬

‫طنازی های آدم ‪15‬‬ ‫بیزار ز کار و کوشش و سعی و تلاش‬ ‫ما عاشق ترشی سماقیم همه‬ ‫گولت نزند شعار آزادی ما‬ ‫شمشیر زنان اختناقیم همه‬ ‫گر کار به دست دیو افتد روزی‬ ‫در خدمت حضرتش چماقیم همه‬ ‫در نزد قوی نماد ضعفیم ‪ ،‬ولی‬ ‫در پیش ضعیف قلچماقیم همه‬ ‫مرز بشر و غیر بشر نادانی ست‬ ‫ما ساکن خط افتراقیم همه‬ ‫گویند که ما اشرف مخلوقاتیم‬ ‫هرچند که آشفته دماغیم همه‬ ‫گر مادر روزگار آید به سخن‬ ‫ما ناخلفان ‪ ،‬رانده و عاقیم همه‬ ‫آن روز که داوری به عدل و داد است‬ ‫بی حرف و حدیث نقره داغیم همه‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪16‬‬ ‫صبر ايوب‬ ‫بارالها ! ُخلق محبوبم بده‬ ‫بين َخلقت جاي مطلوبم بده‬ ‫روزي \"لا َيح َت ِسب \" كن قسمتم‬ ‫دوستان غير مغضوبم بده‬ ‫تا بگيرد كار و بارم ‪ ،‬گله اي‬ ‫پيرو نادان و مجذوبم بده‬ ‫در ميان مردم صاحب مقام‬ ‫يك دو تا فاميل و منسوبم بده‬ ‫راضيم من به رضاي حضرتت‬ ‫لطف كن چيزاي خوب خوبم بده‬ ‫دادي يك لشكر غريزه شاكرم‬ ‫خب! توانايي سركوبم بده‬ ‫قدرت رستم ندادي ؛ راضيم‬ ‫دشمن مرعوب مغلوبم بده‬ ‫مردمانت اهل منطق نيستند‬ ‫دسته اي از تركه و چوبم بده‬ ‫من نمي خواهم بِ َرد پيتم كني‬ ‫قد و بالاي خوش اُسلوبم بده‬ ‫كن نصيبم دلبراني اهل دل‬ ‫دو سه تا ‪ ،‬پولدار محجوبم بده‬ ‫نيستم گر لايق پارو و پول‬ ‫قدر خاك انداز و جاروبم بده‬ ‫جاي ما تنگ است و اهل ما زياد‬ ‫برج نه ‪ ،‬ويلاي مخروبم بده‬

‫طنازی های آدم ‪17‬‬ ‫بنز را كردي نصيب ديگران‬ ‫يك پرايد غير معيوبم بده‬ ‫جنس چيني را نصيب ما نكن‬ ‫هرچه را از نوع مرغوبش بده‬ ‫پس گرفتي هر چه دندان داده اي‬ ‫لااقل رنده و گوشكوبم بده‬ ‫قول چون اينجا ندارد اعتبار‬ ‫وعده رسمي و مكتوبم بده‬ ‫تار شد چشمان ما در انتظار‬ ‫بوي پيراهن چو يعقوبم بده‬ ‫گر دعايم را نكردي مستجاب‬ ‫مرحمت كن صبر ايوبم بده‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪18‬‬ ‫عشق مجازي‬ ‫اين روزها شد عشق‪ ،‬كارش سكه سازي‬ ‫عين تجارت هاي پر از حقه بازي‬ ‫ميزان عشق هر كسي دفترچه اوست‬ ‫بي پول يوسف را نمي گيرد به بازي‬ ‫عاشق شبيه عصر حافظ نيست مفلس‬ ‫معشوق ها هم جملگي اهل رياضي‬ ‫مانند تاجر چرتكه اندازي بلد شد‬ ‫حتي نمي گردد به شونصد سكه راضي‬ ‫مهريه چون شمشير بالاي سر توست‬ ‫با اينچنين ياري ز دشمن بي نيازي‬ ‫يك روز اگر فرمان بري از او نكردي‬ ‫فوري برايت مي كند پرونده سازي‬ ‫تا وارهي از بند معشوقي كه زن شد‬ ‫روزي سه نوبت مي روي پابوس قاضي‬ ‫فرهاد و شيرين ‪ ،‬ليلي و مجنون كجا بود‬ ‫معشوق و عشق و عاشقي شد بچه بازي‬ ‫ليلاي امروزي بهانه گير و لوس است‬ ‫مجنون هم مانند ليلا ‪ ،‬ناز نازي‬ ‫بويي نبرده از حقيقت عشق هاشان‬ ‫احساس شان مانند دنياشان مجازي‬ ‫دل ها دري با رفت و آمد هاي بسيار‬ ‫هر روز ياري ‪ ،‬گاه گاهي هم موازي‬

‫طنازی های آدم ‪19‬‬ ‫جايي اگر احساس ديدي ‪ ،‬شك ندارم‬ ‫چون فيلم هندي هست نوعي صحنه سازي‬ ‫دل هاي شان بي اطلاع از عشق و تنها‬ ‫تن هاي آنان پر ز شور عشق بازي‬ ‫رفت آبروي عشق ‪ ،‬دست از طعنه بردار‬ ‫تو بهتري ؟ بس كن دگر روده درازي !!‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪20‬‬ ‫دعا‬ ‫بارالها ! بنده ات را دلبري رعنا بده‬ ‫نازنيني خوش بر و رو ‪ ،‬خوش قد و بالا بده‬ ‫گرچه خود درويش ام وچيزي ندارم درحساب‬ ‫مرحمت كن‪ ،‬نازنینی خوشگل و دارا بده‬ ‫خانه و ماشين كه هست از واجبات زندگي‬ ‫لطف خود را بيشتر كن ‪ ،‬صاحب ويلا بده‬ ‫ثبت كن در قلب او بيزاري از بازار را‬ ‫هرچه دارد در حساب خود ‪ ،‬بگو ما را بده‬ ‫پيرم و شد گوش هاي من كمي حساس تر‬ ‫لال اگر ممكن نشد ‪ ،‬با كمترين آوا بده‬ ‫يك دو روزي بيش مهمان زمين ات نيستم‬ ‫در مسافر خانه قلبي ‪ ،‬مرا هم جا بده‬

‫طنازی های آدم ‪21‬‬ ‫قتل شعر‬ ‫بی تعصب کار سلطان و گدا را نقد کن‬ ‫بیش از بیگانه ‪ ،‬یار آشنا را نقد کن‬ ‫نقد یعنی آینه ‪ ،‬یعنی صداقت داشتن‬ ‫گرچه در کشتی نشستی ‪ ،‬ناخدا را نقد کن‬ ‫بي تعصب باش ‪ ،‬آزاد و رها از هر چه هست‬ ‫گاه شلوار و كت و گاهي عبا را نقد كن‬ ‫عقل می گوید کجا و عشق و ایمان ‪ ،‬ناکجا‬ ‫هم کجا را نقد کن هم ناکجا را نقد کن‬ ‫عقل در هر کار ما چون چرا می آورد‬ ‫تو بیا این عقل پر چون و چرا را نقد کن‬ ‫عشق محجوب است ‪ ،‬صاف و ساده ‪ ،‬مثل آینه‬ ‫های و هوی عاشق اهل هوا را نقد کن‬ ‫عارفان و عاقلان نقاد افکار خودند‬ ‫زاهدان خشک مغز خودنما را نقد کن‬ ‫از دو رویی و ریا مانند ما بیزار باش‬ ‫کارهای مردم اهل ریا را نقد کن‬ ‫دیگران را زیر تیغ نقد آوردن خطاست‬ ‫حرف ها را ‪ ،‬فکر ها را ‪ ،‬ادعا را نقد کن‬ ‫ادعا یعنی بسازی کوه از کاه خودت‬ ‫کوه کاه آدم پر مدعا را نقد کن‬ ‫مدح شاعر قتل شعر اوست ‪ ،‬تعریفش نکن‬ ‫گر رفیقی ‪ ،‬لطف فرما ‪ ،‬شعر ما را نقد کن‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪22‬‬ ‫عقل ملس‬ ‫منشا عشق و عاشقی هوس است‬ ‫عشق با آن رجیم هم نفس است‬ ‫نیست جایی نشان عاشق پاک‬ ‫حرف مفت است ‪ ،‬اکذب القصص است‬ ‫عشق گه تلخ و گاه شیرین است‬ ‫عقل اما میانه و ملس است‬ ‫عشق وقتی که معرکه گیرد‬ ‫عقل بیچاره را کلاه پس است‬ ‫تجربه کرده ام که می گویم‬ ‫بشنود حرف ‪ ،‬اگر به خانه کس است‬ ‫آدمی در مثل اگر باغ است‬ ‫عقل گل ‪ ،‬عشق ‪ ،‬مثل خار و خس است‬ ‫عشق چون شاخه اضافه و عقل‬ ‫باغبان است و قیچی و هرس است‬ ‫تو که عمری گذشته از عمرت‬ ‫بگذر از عشق‪ ،‬بچه بازی بس است!‬ ‫عشق را پای عقل قربان کن‬ ‫تیغ تیزی اگر به دسترس است‬ ‫عقل یعنی رها شدن ‪ ،‬رستن‬ ‫عشق دیوانه لایق قفس است‬ ‫هر دو دارند بال و پر اما‬ ‫عقل سیمرغ و عشق خرمگس است‬

‫طنازی های آدم ‪23‬‬ ‫بي مايه فطير است !!!‬ ‫هرچند گلوي دل من پيش تو گير است‬ ‫چشمان نظرباز من از حادثه سير است‬ ‫چندان كه شكستند و شكستيد دلش را‬ ‫شد پر ز ترك باغ دلش ‪ ،‬مثل كوير است‬ ‫هفتاد بهار از سر اين بيد گذشته‬ ‫مجنون شدنش در ته اين باغچه دير است‬ ‫دارد اثر عشق اگر موي سپيدش‬ ‫قلبش چو دل لاله نشان كرده قير است‬ ‫دست از سراين عاشق كم حوصله بردار‬ ‫همپايي آن قافله را ‪ ،‬جان تو! پير است‬ ‫امروز به چشمك نشود كار دلش راست‬ ‫بوسي بفرستيد كه بي مايه فطير است‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪24‬‬ ‫قوز بالای قوز‬ ‫حال ما هر روز بدتر مي شود‬ ‫قوز روي قوز ديگر مي شود‬ ‫سهم ما از آب و نان زندگی‬ ‫مثل يخ هي كم و كمتر مي شود‬ ‫دل دهم گر غنچه نشكفته را‬ ‫يك شبه مادر مادر مي شود‬ ‫زير پاي بخت بد اقبال ما‬ ‫رخش رستم كمتر از خر مي شود‬ ‫شر ط مي بندم كه در جمع خران‬ ‫اول اول ‪ ،‬از آخر مي شود‬ ‫چون قدم در راه بگذارم ‪ ،‬پر از‬ ‫سيل ‪ ،‬طوفان ‪ ،‬برق ‪ ،‬تندر مي شود‬ ‫بر در حاتم اگر حاجت برم‬ ‫ناگهان قارون ديگر مي شود‬ ‫قرض گر خواهم ز خان آشنا‬ ‫مثل درويش قلندر مي شود‬ ‫چون شوم روزي بدهكار كسي‬ ‫صاحب چك ‪ ،‬خود شرخر مي شود‬ ‫مرد قانون رشوه مي خواهد ز من‬ ‫عين ماموران خودسر مي شود‬ ‫گر بود نوشيروان دادگر‬ ‫همچو فرعون ستمگر مي شود‬ ‫چون شود هم گله ما شير نر‬ ‫في المثل عين بز گر مي شود‬

‫طنازی های آدم ‪25‬‬ ‫كوه هم گر آرزوي ما بود‬ ‫مثل گل در باد پرپر مي شود‬ ‫تا به ايمان كسي مومن شوم‬ ‫يكسره بي دين و كافر مي شود‬ ‫در كف معجزنماي دوستان‬ ‫شاخ گل ‪ ،‬چاقو و خنجر مي شود‬ ‫دست هاي خير مي داني چرا‬ ‫تا به دستم مي رسد شر مي شود؟‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪26‬‬ ‫شك مشكوك!‬ ‫من به تمساح دو چشمان شما شك دارم‬ ‫و به گرگ لب خندان شما شك دارم‬ ‫سرخي روي شما چيست ؟ اگر آهوييد‬ ‫من به خون خوردن پنهان شما شك دارم‬ ‫نيست جز سيل ‪ ،‬پي بارش باران شما‬ ‫من به اين شرشر باران شما شك دارم‬ ‫گرچه سرسبزو پرازگل شوداين دشت‪ ،‬ولي‬ ‫من به خورشيد بهاران شما شك دارم‬ ‫رنگ و رويش به نظر مثل گل باغچه است‬ ‫من به خار و گل گلدان شما شك دارم‬ ‫به گمانم كه هدف قلب پريشان من است‬ ‫من به گيسوي پريشان شما شك دارم‬ ‫هي نگوييد كه با ميوه عصيان قهريد‬ ‫من به طمع و مزه نان شما شك دارم‬ ‫هي قسم پشت قسم در پي پيمان شماست‬ ‫به كه سوكند ! به پيمان شما شك دارم‬ ‫گربه اي كو كه بگيرد ز سر احسان موش‬ ‫من به الطاف و به احسان شما شك دارم‬ ‫ذكر روز و شب تان ياحق و ياهوست‪،‬ولي‬ ‫فاش و بي پرده ‪ ،‬به عرفان شما شك دارم‬ ‫شطح و طامات نگوييد به اين پرت و پلا‬ ‫چه كنم من كه به هذيان شما شك دارم‬ ‫نيست جز وصف لب و چشم در اشعار شما‬ ‫هوس است این و به دیوان شما شك دارم‬

‫طنازی های آدم ‪27‬‬ ‫ذكرتان بر لب و دل در پي چيز دگر است‬ ‫به حقيقت كه به ايمان شما شك دارم‬ ‫گر چه در ظاهرتان موي كجي پيدا نيست‬ ‫من به كج بودن پالان شما شك دارم‬ ‫نيست شوخي بخدا قصه شك كردن من‬ ‫به شما ها نه ‪ ،‬به شیطان شما شك دارم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪28‬‬ ‫اهل شعار‬ ‫من بنده خدا و دربند عدالتم‬ ‫جز این دو نیست هیچکس شایان خدمتم‬ ‫درویشم و نیاز به حاتم نباشدم‬ ‫کی لقمه نان کند شب و روزی کفایتم‬ ‫پیرم ‪ ،‬خمیده پشت من از بار روزگار‬ ‫پیش کسی نمی شود خم تیر قامتم‬ ‫گفتی که می خری مرا ‪ ،‬من خر نمی شوم‬ ‫برتر بود ز قدرت تو ‪ ،‬قدر قیمتم‬ ‫گفتم که مرگ آخرین راه رهایی ست‬ ‫گفتی که کفر گفتم و کردی ملامتم‬ ‫ما با دروغ ادعاتان در برابریم‬ ‫جز ُمهر راستی نباشد بر علامتم‬ ‫من کافرم و یا شماها بندگان پول‬ ‫در انتظار قاضی روز قیامتم‬ ‫گفتی که آرزو چه داری تا برآورم‬ ‫گفتم برآر لحظه ای از چاه تهمتم‬ ‫ما را به خیر تو امیدی نیست‪ ،‬شر مکن‬ ‫مگذار پای نقطه ات بر رای رحمتم‬ ‫من را چه کار با شما رجاله‪-‬گان شهر‬ ‫صادق اگر چه نیستم ‪ ،‬اهل هدایتم‬ ‫با من حکایت شب هجران چه می کنی‬ ‫من در شب وصال پریشان حکایتم‬ ‫خواهم که باز گیرم از چشمان تو دلم‬ ‫دبه کنی اگر برم قاضی شکایتم‬

‫طنازی های آدم ‪29‬‬ ‫می خواستم گره گشای روسری شوم‬ ‫هرگز به آن نمی رسد دستان همتم‬ ‫با خط و خال می ربایی دل ز مردمان‬ ‫از من چرا ! که مثل شما مار هف خطم‬ ‫من نیز چون شما شعار خوب می دهم‬ ‫اینجا شما در ابتدایی‪ ،‬من نهایتم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪30‬‬ ‫اختيار با ماست‬ ‫يك سينه دل كباب داريم‬ ‫جاني پر از اضطراب داريم‬ ‫گر سنگ صبور ما تو باشي‬ ‫درد دل بي حساب داريم‬ ‫در سينه ما غم است ‪ ،‬اما‬ ‫بر دامن خود رباب داريم‬ ‫ما نيز شبيه ديگرانيم‬ ‫بر چهره خود نقاب داريم‬ ‫هرچند نديده ايم رويت‬ ‫عكس تو به ديده قاب داريم‬ ‫بر پرده چشم ما كشيدند‬ ‫نقش تو ‪ ،‬ولي بر آب داريم‬ ‫شد كاسه صبر چشم ما پر‬ ‫در ديدن تو شتاب داريم‬ ‫ديدار شما چو نيست ممكن‬ ‫اميد به لطف خواب داريم‬ ‫گفتند كه اختيار با ماست‬ ‫كي جرائت انتخاب داريم‬ ‫صحبت چو نبرد كار ما پيش‬ ‫انديشه انقلاب داريم‬ ‫در دفتر سرنوشت ‪ ،‬عمري‬ ‫كوتاه تر از حباب داريم‬ ‫از همت بخت نا اميديم‬ ‫بر گردن خود طناب داريم‬

‫طنازی های آدم ‪31‬‬ ‫از چشمه وصل بي نصيبيم‬ ‫دل خوش به همين سراب داريم‬ ‫پروانه شمع ديگرانيم‬ ‫هر چند خود آفتاب داريم‬ ‫تنهايي و بي كسي غمي نيست‬ ‫تا همدم چون كتاب داريم‬ ‫خالي ست حساب دفتر ما‬ ‫تنها دو سه شعر ناب داريم‬ ‫تلخ است شراب عشق ‪ ،‬باشد!‬ ‫ما ميل به اين شراب داريم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪32‬‬ ‫عشق زوري‬ ‫عشق گرچه نمي شود زوري‬ ‫عاشقی كن‪ ،‬اگر چه مجبوري‬ ‫اي هوس را گرفته معني عشق‬ ‫سال ها ‪ ،‬سال ها از آن دوري‬ ‫بي خبر مانده اي ز مستي عشق‬ ‫در پي آب تلخ انگوري‬ ‫ادعايت ز عشق مي گويد‬ ‫پس چرا مثل كينه مغروري‬ ‫عقل را رهنماي خود كردي‬ ‫ادعا مي كني كه معذوري‬ ‫با چنين عقل بي سر و سامان‬ ‫بر دل عشق زخم ناسوري‬ ‫بر لباس نوي جهان مدرن‬ ‫وصله زشت و سخت ناجوري‬ ‫روي بنما ‪ ،‬نمي رود با هم‬ ‫آب در جوي عشق و مستوري‬

‫طنازی های آدم ‪33‬‬ ‫بازيچه‬ ‫تا به كي نقش و نمايش ‪ ،‬تا به كي بازيگري‬ ‫ظاهرت با اين يكي و باطنت با ديگري‬ ‫در ترازوي تو ميزان است سنگ منفعت‬ ‫گاه سر در توبره داري و گاهي مي چري‬ ‫اين همه فرياد كرد عاشقم ‪ ،‬پايي بده‬ ‫دست بر گوشت نهادي تا بگويي كه كري‬ ‫من چو مجنونم اگر چه نيستي ليلا شما‬ ‫تو پي حالي و من بي حال اين در به دري‬ ‫قلب هاي اين و آن بازيچه دست تو نيست‬ ‫تو كه دل دادن نمي داني چرا دل مي بري‬ ‫عقل را بازيچه كردن راه دنياداري ست‬ ‫جان مولا ‪ ،‬حس و حالم را نگيري سرسري‬ ‫آهوي چشم سياهت گرگ دارد با خودش‬ ‫گر زليخا هم كه باشي ‪ ،‬در نهايت مي دري‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪34‬‬ ‫لاك عشق‬ ‫امشب براي ديدن تو گل بياورم‬ ‫آواي عاشقانه بلبل ‪ ،‬بياورم‬ ‫رم كرده اند گله عشاق كوي تو‬ ‫اين گله را ‪ ،‬دوباره به آغل بياورم‬ ‫شايد هراس دارد ازاين جوي بگذرد‬ ‫فرمان بده كه تا برايش پل بياورم‬ ‫دستور داده اي بيارم بي بهانه اي‬ ‫با حرف خوش اگر نشد با هل بياورم‬ ‫اين روزها نمي رودعاقل به لاك عشق‬ ‫بايد براي نقش مجنون خل بياورم‬

‫طنازی های آدم ‪35‬‬ ‫ديوانه بازي‬ ‫از جان گذشتي و از اين ويرانه در رفتي‬ ‫مجنون شدي از دست اين ديوانه در رفتي‬ ‫دل دادي و ديدي خطا كردي ‪ ،‬رها كردي‬ ‫از زير بار عاشقي ‪ ،‬رندانه در رفتي‬ ‫چشمش كمان و تير مژگان داشت بر دوشش‬ ‫در بندش افتادي ‪ ،‬ولي مردانه در رفتي‬ ‫پير و جوان را با هوس در دام خود دارد‬ ‫پيرانه سر از اين قفس جانانه در رفتي‬ ‫در رفتن از دست زليخا سخت و دشوار است‬ ‫اما تو همچون يوسف استادانه در رفتي‬ ‫خواندي برايش قصه شيرين ليلا را‬ ‫وقتي كه خوابش برد ‪ ،‬تو دزدانه در رفتي‬ ‫پايان جنگ عقل و دل ‪ ،‬ديوانه بازي بود‬ ‫از دست اين ديوانه ها ‪ ،‬مستانه در رفتي‬ ‫عاقل تر از آني كه در بند خرد ماني‬ ‫از دام پير عقل ‪ ،‬با پيمانه در رفتي‬ ‫بازيچه تقدير بودي و اسير غم‬ ‫خنديدي و از اين تماشاخانه در رفتي‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪36‬‬ ‫براي ديدنت‬ ‫كردم عقل پير خود را دك براي ديدنت‬ ‫رفته ام در جامه دلقك ‪ ،‬براي ديدنت‬ ‫مانده در انبار پلكم آنقدر پنهان كه زد‬ ‫سيب سرخ چشم هايم لك براي ديدنت‬ ‫چشم خود را كرده ام درويش اما در دلم‬ ‫نيست حتي ذره اي هم شك براي ديدنت‬ ‫گرچه چون يوسف جوانم ديده تارم كرده اي‬ ‫گاه گاهي ‪ ،‬مي زنم عينك براي ديدنت‬ ‫دسته دسته پر شد از چشم تماشا كوچه ها‬ ‫مي تپد دل ها همه تك تك براي ديدنت‬ ‫يك زمان چون قطره برگلبرگ‪ ،‬مست روي تو‬ ‫يك زمان چون آب بر آهك براي ديدنت‬ ‫شب هجوم آورد از ديدار تو دورم كند‬ ‫لشكر رويا زده پاتك ‪ ،‬براي ديدنت‬ ‫بين چشمانم ‪ ،‬و تو ديوار آتش ساختند‬ ‫مي كنم تقدير خود را \"هك\" براي ديدنت‬

‫طنازی های آدم ‪37‬‬ ‫عاشق شر!‬ ‫نه بگویی جان تو شر می شوم‬ ‫دست در دامان خنجر می شوم‬ ‫دوستت دارم ‪ ،‬بیا با من بمان‬ ‫دوست نه ؛ این بار شوهر می شوم‬ ‫تو برای من پرنسس می شوی‬ ‫من برایت مثل قیصر می شوم‬ ‫چند روزی در محل کن پرس و جو‬ ‫خوب خوبم ‪ ،‬با تو بهتر می شوم‬ ‫پهلوانم ‪ ،‬عاشق کباده ام‬ ‫ذره ای چاقم که لاغر می شوم‬ ‫گر پسندت نیست اسم من بگو‬ ‫جای اسکندر‪ ،‬مظفر می شوم‬ ‫گر سبیلم کرد مشکل کار من‬ ‫می تراشم ‪ ،‬کوسهء گر می شوم‬ ‫بی سواتم ؛ بی کمالاتم ‪ ،‬درست‬ ‫با تو اهل درس و دفتر می شوم‬ ‫پول دارم مدرکش را می خرم‬ ‫از همه در علم سرتر می شوم‬ ‫با قناری قهر کردم جان تو‬ ‫بی خیال هر چه کفتر می شوم‬ ‫باد را از کله بیرون می کنم‬ ‫تو بخواهی پاک پنچر می شوم‬ ‫به گل چادر گلدارت قسم‬ ‫گر چه خارم بی تو پرپر می شوم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪38‬‬ ‫دل بسته‬ ‫من به انگور دو چشمان شما دل بستم‬ ‫به شراب لب خندان شما دل بستم‬ ‫گر چه پيمان شكني رسم همه خوبان است‬ ‫من ‪ ،‬به پيمانه پيمان شما دل بستم‬ ‫بي قرارم من ازآن روز كه همراه نسيم‬ ‫به سر زلف پريشان شما دل بستم‬ ‫كعبه وصل شما قسمت ما نيست اگر‬ ‫به خس و خار بيابان شما دل بستم‬ ‫گفته بودم كه دگر دل ندهم دست كسي‬ ‫چه كنم باز به دستان شما دل بستم‬ ‫قصه عشق قشنگ است‪،‬چه شيرين وچه تلخ‬ ‫تلخ و شيرين ‪ ،‬به پايان شما دل بستم‬ ‫بال و پر بسته نگهدار مرا كنج قفس‬ ‫كه به دلتنگي زندان شما دل بستم‬ ‫بار بسيار كشيدم ز غم عشق ‪ ،‬ولي‬ ‫خر شدم ؛ باز به پالان شما دل بستم‬

‫طنازی های آدم ‪39‬‬ ‫شعر امیدوار‬ ‫خموش باش و زبان بسته دار از گفتار‬ ‫كه موش ‪ ،‬گوش نشسته ست در پس ديوار‬ ‫خرد نگويد خود را به مهلكه انداز‬ ‫كنند مردم عاقل ‪ ،‬ز شاخ گربه فرار‬ ‫\"جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است\"‬ ‫پياده شو كه نبيني ز هيچكس آزار‬ ‫خروس بي محل ار كرد قوقولي قوقو‬ ‫چرا تو مي شوي از خواب ناز خود بيدار‬ ‫به جاي چوپان ‪ ،‬گر گرگ گله داري كرد‬ ‫و يا به جاي سگ گله ‪ ،‬شد شغال بكار‬ ‫به كف عصا برگير و ببند چشمانت‬ ‫كه‪ :‬بنده هيچ نبيند به اين دو ديده تار‬ ‫بريخت بال عقابان اگر به كنج قفس‬ ‫شكست پاي غزالان اگر به تير شكار‬ ‫چه فايده كه گريبان خويش پاره كني‬ ‫تو راه صبربگير و برو چو بوتيمار‬ ‫نفير جغد و نواي هزار دستان را‬ ‫به وقت مصلحت اي نازنين يكي بشمار‬ ‫اگر صداي تبر آمد و فتادن سرو‬ ‫بگو كه بانگ ني ست و نواي تار و سه تار‬ ‫ز بيد مجنون آموز سر به زيري را‬ ‫بهانه كن غم يار و فراق روي نگار‬ ‫كنون كه نيست اميدي به دور چرخ و فلك‬ ‫بنوش باده و شعر اميدوار بيار‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪40‬‬ ‫كار تقدير‬ ‫امشب هوا تاريك و دلگير است‬ ‫مثل دلم ‪ ،‬با عشق درگير است‬ ‫دل بسته ام ‪ ،‬بر موي دلداري‬ ‫هر چند مي دانم كمي دير است‬ ‫مثل گلي يك ذره پژمرده ست‬ ‫زيباست ‪ ،‬گرچه يك كمي پيراست‬ ‫مثل قمر ‪ ،‬آواز مي خواند‬ ‫گر چه صدايش مثل آژير است‬ ‫طعم لبان ديگران ‪ ،‬كشكي‬ ‫طعم لب او ماست و موسير است‬ ‫با يك نگاهش ‪ ،‬شير مي گيرد‬ ‫هرمژه اش خود يك كمانگيراست‬ ‫من ‪ ،‬زنده پيش چشم او موشم‬ ‫كي گفته شير مرده هم شيراست‬ ‫از عاشقي ‪ ،‬چيزي نمي داند‬ ‫اهل هنر‪ ،‬نه ‪ ،‬اهل تدبير است‬ ‫گفتي ببرم بند عشقش را‬ ‫اما گلوي قلب من گير است‬ ‫عاشق شدن كه دست آدم نيست‬ ‫اين كارها هم كار تقدير است‬

‫طنازی های آدم ‪41‬‬ ‫صحنه جنگ‬ ‫مدتي از تو دور و دلتنگم‬ ‫مثل آيينه اي ‪ ،‬پر از زنگم‬ ‫تو بر اسب مراد ‪ ،‬مي تازي‬ ‫من ولي‪ ،‬صاحب خر لنگم‬ ‫دل تو مثل تخته سنگي و من‬ ‫چشمه مانده پشت اين سنگم‬ ‫هر طرف پهن مي كنم تورم‬ ‫مي گريزي چو ماهي از چنگم‬ ‫من به هرسازدوست مي رقصم‬ ‫چيست امروز ‪ ،‬رنگ آهنگم‬ ‫صبح ها سرخ و عصر ها آبي‬ ‫من كه حيران اين همه رنگم‬ ‫چه كنم ‪ ،‬چاره اش نمي دانم‬ ‫بين ايمان و عشق ‪ ،‬آونگم‬ ‫عشق يك سمت وعقل سمت دگر‬ ‫و من انگار ‪ ،‬صحنه جنگم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪42‬‬ ‫دنياي مجازي‬ ‫امروز شده چشمك و لبخند مجازي‬ ‫دل دادن و دل بستن و پيوند مجازي‬ ‫لبريز شد از دوري تو كاسه صبرم‬ ‫دارم سر ديدار تو ‪ ،‬هر چند مجازي‬ ‫عكسي ز تو ديدم به گمانم كه تو بودي‬ ‫اين شك به دلم لرزه اي افكند مجازي‬ ‫شب خواب تو را ديدم و با شوق گرفتم‬ ‫يك بوسه از آن دو لب چون قند مجازي‬ ‫امروز مجازي شده اي هم سفر من‬ ‫با ياد تو رفتيم به دربند مجازي‬ ‫تا چشم حسودان نزند چشم تو را چشم‬ ‫آتش زده ام دانهء اسپند مجازي‬ ‫دنياي عجيبي شده دنياي من و تو‬ ‫دنباله هر چيز ‪ ،‬نوشتند مجازي‬ ‫عشقم به تو دارد رگه هايي ز حقيقت‬ ‫پسوند ندارد ‪ -‬به تو سوگند!‪ -‬مجازي‬

‫طنازی های آدم ‪43‬‬ ‫عشق ابتر‬ ‫به گمانم ‪ ،‬باز هم شر كرده اي‬ ‫دل شكستي ‪ ،‬ديده اي تر كرده اي‬ ‫خسته از فرهاد ديروزي شدي‬ ‫قصد يك خسرو ديگر كرده اي‬ ‫تا شوم خام بهانه هاي تو‬ ‫قصه هاي خوبي ازبر كرده اي‬ ‫هفته اي ‪ ،‬ماهي ‪ ،‬نصيبم مي شدي‬ ‫سهم ما را باز كمتر كرده اي‬ ‫گفته بودند و نمي كردم قبول‬ ‫كه تو اين بازي مكرر كرده اي‬ ‫سرنوشت ما نبود اين تلخ ها‬ ‫تو به كام ما مقدر كرده اي‬ ‫\"عهد با ما و وفا با ديگران\"‬ ‫در دورويي باز محشر كرده اي‬ ‫كاشتي يك شاخه گل در قلب ما‬ ‫پس چرا نشكفته پرپر كرده اي‬ ‫اي رفيق نيمه راه عاشقان‬ ‫عاشقي را نيز ابتر كرده اي‬ ‫شهر پر شد از دو رنگي هاي تو‬ ‫گله اي را با خودت گر كرده اي‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪44‬‬ ‫مثل شادي باش‬ ‫پاي خود را از گليم ديگران بيرون بكش‬ ‫دست خود از آستين اين و آن بيرون بكش‬ ‫خود قلم در كف بگير و نقش تازه خلق كن‬ ‫سر نوشتت را ز دست آسمان بيرون بكش‬ ‫برتري از هركه هست و بهتري از هر چه بود‬ ‫روح را از بردگي ناكسان بيرون بكش‬ ‫من نمي گويم ننوش از آب انگور حيات‬ ‫جام خود از محفل نعره كشان بيرون بكش‬ ‫غم نباش و مردمان را پاي بند خود نكن‬ ‫مثل شادي رقص از پير و جوان بيرون بكش‬ ‫پرچم آزادگي آسان نمي آيد به كف‬ ‫تاج را از پنجه شير ژيان بيرون بكش‬ ‫زندگي چندان نيرزد كه به ذلت تن دهي‬ ‫جان خود را از جهان غافلان بيرون بكش‬ ‫طالب شهر يقيني همنشين عشق ياش‬ ‫پاي دل را از گل حدس و گمان بيرون بكش‬ ‫نيست هر شيرين لبي شايسته دلداريت‬ ‫قلب خود از زير پاي دلبران بيرون بكش‬ ‫تا به كي حرف دلت در سينه پنهان مي كني‬ ‫عشق را از پشت پستوي دهان بيرون بكش‬ ‫مدح زيبايي تو اهل هنر را واجب است‬ ‫وصف خود را از زبان شاعران بيرون بكش‬

‫طنازی های آدم ‪45‬‬ ‫ما غافلان‬ ‫پاييز رفت و اول ساليم ما هنوز‬ ‫سرما به باغ زد‪،‬ولي كاليم ما هنوز‬ ‫شد خوشه هاي خرمن همسايه نان داغ‬ ‫در كار كاه و فكر پوشاليم ما هنوز‬ ‫عقل و خرد گرفت جهان را و اي عجب‬ ‫مرثيه خوان يال و كوپاليم ما هنوز‬ ‫صد كوه و دره زير پاي ديگران گذشت‬ ‫چون مور مانده پشت گوداليم ما هنوز‬ ‫خسته‪ ،‬شكسته ‪ ،‬مانده در گل پاي من و تو‬ ‫چون كودكان شاد و خوشحاليم ما هنوز‬ ‫بيداد موج از سر كشتي ما گذشت‬ ‫فرياد اعتراض را لاليم ما هنوز‬ ‫جايي كه لازم است زبان بسته داشتن‬ ‫دائم اسير جار و جنجاليم ماهنوز‬ ‫با اين همه نشانه ديوانگي چرا‬ ‫داريم گمان اين كه نرماليم ما هنوز‬ ‫بايد كه چشم هاي خود را شستشو دهيم‬ ‫تا با خبر شويم كه اغفاليم ما هنوز‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪46‬‬ ‫دل حقه باز‬ ‫دل من براي تو لك مي زند‬ ‫به زخمي كه دارم نمك مي زند‬ ‫فقط اسم تو ورد لب هاي اوست‬ ‫شب و روز يكريز فك مي زند‬ ‫بگويم گر از بي وفايي تو‬ ‫دم از امتحان و محك مي زند‬ ‫اگر كوشش او نتيجه نداد‬ ‫سخن ها ز چرخ و فلك مي زند‬ ‫ندارد چو با بخت تاب نبرد‬ ‫كمين مي نشيند و تك مي زند‬ ‫سخن هايش از جنس ايمان به توست‬ ‫كه گاهي به ترديد و شك مي زند‬ ‫اشاره به لطف شما مي كند‬ ‫اگر حرف لطف و كمك مي زند‬ ‫گرفتار عقل است اين روزها‬ ‫به ياد تو‪ ،‬گاهی سرك مي زند‬ ‫چنان حقه بازي شد اين ناقلا‬ ‫كه اغلب به من هم كلك مي زند‬

‫طنازی های آدم ‪47‬‬ ‫الکی‬ ‫شده ایم عاشق و دیوانه و شیدا الکی‬ ‫من شدم وامق و او هم شده عذرا الکی‬ ‫ساختیم خانه ای از مهر و محبت‪ ،‬مثلا‬ ‫من شدم آدم و او حضرت حوا الکی‬ ‫گفت دیروز که امروز برآرد کامم‬ ‫می دهد بار دگر وعده فردا الکی‬ ‫من زرنگم به گمان همه کس ‪ ،‬اما او‬ ‫تشنه لب می بردم تا لب دریا الکی‬ ‫او ریا کرد و من از لفظ حقیقت گفتم‬ ‫من شدم ابله و او عاقل و دانا الکی‬ ‫هر چه دیدم الکی هر چه شنیدم الکی‬ ‫عین عشق من و او ؛ شد همه دنیا الکی‬ ‫نیست جز صحنه زیبای نمایش اینجا‬ ‫هست هر چیز در این شهر به مولا الکی‬ ‫این همه پایین و بالا نکن ای صاحب راز‬ ‫بود پنهان همه بازیچه و پیدا الکی‬ ‫دوستی ‪ ،‬عشق ؛ وفاداری و ایثار همه‬ ‫ادعا بود که شد کیسره حالا الکی‬ ‫عرضه کردم به جهاندیده رندی شعرم‬ ‫گفت در لفظ ضعیف است و به معنا الکی‬ ‫الکی نیست هر آن قصه شنیدی از عشق‬ ‫نتوان گفت چنین قصه زیبا الکی‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪48‬‬ ‫يك جوري بخند !‬ ‫گاه گاهي هم شده ‪ ،‬زوري بخند‬ ‫از ته دل گر نشد ‪ ،‬صوري بخند‬ ‫خنده بر هر درد بي درمان دواست‬ ‫گر شفا مي خواهي‪ ،‬يك جوري بخند‬ ‫تا نتركاند دلت را غصه ها‬ ‫با خيال اينكه كيفوري بخند‬ ‫مي كني هر كار تا مزدت دهند‬ ‫فكر كن مامور مزدوري بخند‬ ‫كوري چشم حسودان شاد باش‬ ‫تا بگويي مست و مسروري بخند‬ ‫صورت خود را به سيلي سرخ كن‬ ‫مثل من از روي مغروري بخند‬ ‫نيست جز با گريه دمخور بخت بد‬ ‫تا شوي خوشبخت ‪ ،‬مجبوري بخند‬ ‫گر سماور قل قل از غم مي زند‬ ‫جاي تو خوب است ‪ ،‬چون قوري بخند‬ ‫ديگران را در جهنم كن رها‬ ‫چون نصيب تو شده حوري بخند‬ ‫مي و معشوق مجازي را ولش‬ ‫همچو ما با مي انگوري بخند‬ ‫تا روانت شاد گردد عين ما‬ ‫از ته دل‪ ،‬گرنشد صوري بخند‬

‫طنازی های آدم ‪49‬‬ ‫نه بد بد نه خوب خوب!‬ ‫مثل يك اتفاق ناگاهيم‬ ‫سال ها مي شود كه در راهيم‬ ‫به گمانم مسير ما كج بود‬ ‫عابر كوره هاي بيراهيم‬ ‫بلد راه عاشقان شده ايم‬ ‫در ترازوي عقل گمراهيم‬ ‫سن عقلي ما حدودا پنج‬ ‫در سجل گرچه بعد پنجاهيم‬ ‫حسرت آنقدر خورده ايم شب و روز‬ ‫پيش مردم تجسم آهيم‬ ‫هست در ما قوي ‪ ،‬حس بقا‬ ‫به نظر مي رسد كه خودخواهيم‬ ‫نيستيم اهل شورش و بلوا‬ ‫چه كنيم‪ ،‬يك كم عافيت خواهيم‬ ‫نيست در ما بلند پروازي‬ ‫پي ديوار هاي كوتاهيم‬ ‫ظاهر و باطني سوا داريم‬ ‫روز درويش و نيمه شب شاهيم‬ ‫گرچه بي بهره ايم ز زيبايي‬ ‫همچو يوسف هميشه در چاهيم‬ ‫هر چه هستيم ‪ ،‬راضي ايم به آن‬ ‫يكي از شاكران درگاهيم‬ ‫نه بد بد نه خوب خوب ‪ ،‬وسطيم‬ ‫از بد و خوب خويش آگاهيم‬

‫بیا بر عالم و آدم بخنديم‬ ‫‪50‬‬ ‫حال عاشق‬ ‫هرکه عاشق می شود ُخل می شود‬ ‫پیچ های عقل او ُشل می شود‬ ‫قطره قطره جوشش احساس او‬ ‫ناگهان کی چشمه ُقل ُقل می شود‬ ‫لحظه دیدار رنگش می پرد‬ ‫مثل روز امتحان ُهل می شود‬ ‫گر بود معشوق او خر زهره ای‬ ‫در نگاهش کی سبد ُگل می شود‬ ‫چشم آهو ‪ ،‬لب شکر ‪ ،‬رخ آفتاب‬ ‫گر خر لنگ است ُدل ُدل می شود‬ ‫کی نگاه زیر چشمی کردنت‬ ‫پیش چشم غیرتش ُزل می شود‬ ‫هر جوان کی جور \" کاکا رستم \" است‬ ‫خود او هم \" داش آ ُکل \" می شود‬ ‫لیلی اش گر آنسوی دریا بود‬ ‫موج هم در چشم او ُپل می شود‬ ‫عشق یعنی فکر روشن داشتن‬ ‫هر که عاشق نیست اُ ُمل می شود‬ ‫رسم ها زندان و یار او اسیر‬ ‫گره های روسری ُغل می شود‬ ‫آنکه حرف از عقل و منطق می زند‬ ‫جامه اش در چشم او ُجل می شود‬


Like this book? You can publish your book online for free in a few minutes!
Create your own flipbook