Important Announcement
PubHTML5 Scheduled Server Maintenance on (GMT) Sunday, June 26th, 2:00 am - 8:00 am.
PubHTML5 site will be inoperative during the times indicated!

Home Explore معماری زندگی در جستجوی معنا

معماری زندگی در جستجوی معنا

Published by neda taheri, 2023-07-07 10:34:19

Description: نویسنده و گردآوری: مجید فریفته نوبیجاری

Keywords: هنر، معماری، زندگی، فلسفه

Search

Read the Text Version

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫پهلوان زندگی‬ ‫رضا رودکی‬ ‫او پهلوانی اســت که توانســته زندگی‬ ‫آدم ‌یدر عالم خاکی نم ‌یآید به دست‬ ‫را با قلبش معنا ببخشــد‪ .‬وقتی نگاه شما به‬ ‫عالم ‌یدیگر بباید ساخت وز نو آدمی‬ ‫زندگی ریشه در اندیش ‌های با شکوه و زیبا‬ ‫داشته باشد حاصل آن قهرمانی م ‌یشود که‬ ‫می‌تواند جهان را در لحظ ‌های بر ســکوی‬ ‫افکارش قرار دهد‪.‬‬ ‫‪۱۰۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫علی سوداگران‬ ‫به نظر من زندگی ‪ ،‬زنده بودنی است که‬ ‫با افکار ما معنا م ‌ییابد‪.‬‬ ‫معمار معنای زندگی‬ ‫او معماری است که با زنده بودنش به زندگی معنا‬ ‫داده اســت‪ .‬خطوط افکارش از پشت عینکی از بودن‬ ‫رنگی را دارد که شــاید در تمام هفت آسمان هستی‬ ‫نتوان معنایی برای آن جست‪ ،‬جز خلوص پاک انسانی‬ ‫غرق در زیبای‌های معمارانه‌ای از جنس خودش‪.‬‬ ‫‪۱۰۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫هاتف ملکشاهی‬ ‫زندگی بســتری اســت برای طی‬ ‫مراحل ابتدایی برای رسیدن به کمال‪،‬‬ ‫همین طور که جنین به رحم مادر نیاز‬ ‫دارد مــا هم به زندگی روی زمین نیاز‬ ‫داریم‪.‬‬ ‫سازگر ساز زندگی‬ ‫او یک ســازنده و نوازنده‌ی س ‌هتار‬ ‫است‪ .‬زیبای ‌یهای جهانش را به تکه‌های‬ ‫چوب م ‌یبخشــد و از اتصال ســیم‌های‬ ‫زندگی صدایی م ‌یسازد که بیشتر شبیه‬ ‫به‌یک معجزه است‪.‬‬ ‫معجــز‌های از لحظه‌ای کــه علوم و‬ ‫ریاضات و هنر و تاریــخ همه و همه در‬ ‫ســازی قــرار می‌گیرند کــه لحظ ‌های به‬ ‫زندگی معنا بدهند‪.‬‬ ‫‪۱۰۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫طراح لباس زیبای زندگی‬ ‫کریم فیضی‬ ‫او هنرمندی اســت که لبــاس زندگی‬ ‫زندگی همه چیز اســت ولــی هیچ‪ .‬همه‬ ‫را از درخشــش الماس در آغاز اولین بهار‬ ‫چیز است از هیچ‪.‬‬ ‫انسانیت ساخته اســت‪ .‬نم ‌یدانم او گوهر‬ ‫بــودن را در کدام جغرافیای انســانی یافته‬ ‫اســت یا پارچ ‌هی لباس زندگی را با کدام‬ ‫نــگاه جدا کرده اســت‪ ،‬ولی مهــر به جان‬ ‫آدمی را خوب م ‌یدوزد تا انســانی زیباتر‬ ‫باشیم‪.‬‬ ‫‪۱۰۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫منیره دشتی اردکانی‬ ‫زندگی یعنی کودکانه زیســتن‪ .‬و از اتفاقات به ظاهر تکــراری مثل کودکان هر لحظه تازه‬ ‫شــدن‪ ،‬کشف کردن و کسب تجرب ‌ههای جدید‪ .‬و این یعنی لمس لحظاتی که در آن زندگی در‬ ‫حال اتفاق افتادن است‪.‬‬ ‫هنرمند کودکانه‌های زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که می‌داند مــا به اصطلاح‬ ‫آدم بزر ‌گها همان کودکان دیروز هســتیم و برای‬ ‫بزرگ شــدن لحظ ‌هها را فراموش کردیم و یادمان‬ ‫رفت که کودکانه زیستن برای تازه شدن و کشف‬ ‫کردن چقدر زیباست و او توانسته همچنان خودش‬ ‫را کشف کند و هنرمندانه زندگی کند‪.‬‬ ‫‪۱۰۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫عباد کرمی‬ ‫زندگــی همان لحظه‌ای اســت کــه می‌بینی‪،‬‬ ‫بو می‌کنی‪ ،‬م ‌یچشــی و لمــس می‌کنی و گوش‬ ‫می‌دهی‪ ،‬زندگی حواس پنجگانه است‪.‬‬ ‫زندگی‪ ،‬لحظه‌ای است که حس می‌کنی‬ ‫و همان لحظه‪ ،‬زندگی در کنار تو ایستاده‬ ‫و زندگی‪ ،‬رفیق لحظ ‌ههایت است‪.‬‬ ‫همه چیز در زندگی وجود دارد‬ ‫شیرینی‪ ،‬تلخی‪ ،‬شوری‪ ،‬ترشی‪.‬‬ ‫زندگی‪ ،‬خود تو هستی‬ ‫زندگی‪ ،‬همین لحظه است‪.‬‬ ‫نقاش حس بودن در زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت کــه معنای بودن‬ ‫را در کارهایــش حــس م ‌یکنید‪ .‬رنگ‬ ‫و افکارش با هم جادویی م ‌یســازد که‬ ‫حواس پنچگان ‌هی جهان شــما لحظ ‌های‬ ‫خاموش می‌شود تا طعمی‌جدید از تفکر‬ ‫در زندگــی را لمس کند‪ ،‬تــا ببینید هنر‬ ‫می‌تواند بهانه‌ای شود برای بودن‪.‬‬ ‫‪۱۰۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫ثمانه امیری‬ ‫زندگــی مجموع ‌های از زشــتی‌ها و‬ ‫زیبایی‌ها اســت که ما با اعمالمان به آنها‬ ‫معنا م ‌یبخشــیم‪ ،‬مجموعه‌ای از بایدها و‬ ‫نبایدهــا با کلی آزمون و خطا که مســیر‬ ‫ما را بــا انتخاب‌هایمان همــوار می‌کند‬ ‫و یــا باعث درجــا زدن و عقب ماندگی‬ ‫م ‌یشود‪ ،‬و هر چیزی در زندگی حاصل‬ ‫انتخا ‌بها اســت‪ .‬در یک جمله زندگی‬ ‫حاصل تفکرات و انتخاب‌های ما است‪.‬‬ ‫هنرمند انتخاب‌های زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که زندگی را با هنرش‬ ‫انتخاب کرده است‪ .‬خوب یا بد‪ ،‬زشت یا زیبا‪،‬‬ ‫نقش‌های زندگی را خوب م ‌یشناســد و برای‬ ‫هنرش از زندگی تعریف ســاخته است‪ .‬اگر‬ ‫اهل تفکر باشید روی صحنه‌ی نمایش زندگی‬ ‫می‌ایستید و با افکار و هنر او زندگی را دوباره‬ ‫فریــاد می‌زنیــد و خودتان به پــژواک صدای‬ ‫خودتان گوش می‌دهیــد که می‌گوید زندگی‬ ‫زیباست‪...‬‬ ‫‪۱۰۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫میلاد تقوی‬ ‫زندگــی عبــارت اســت‬ ‫از ه ‌ماندیشــی و ه ‌مزیســتی‬ ‫مســالمت آمیز همراه با عشــق‬ ‫و محبت‪ .‬که‌یکــی از عوامل و‬ ‫موارد مهم حیات همین عشــق‬ ‫و محبت است‪ ،‬سر منشا حیات‬ ‫است‪ .‬و حاصل این هم‌اندیشی‬ ‫و ه ‌مزیســتی حتماً و م ‌یبایستی‬ ‫انســان را به تعالی و رشــد فکری و ذهنی‪ ،‬اخلاقی‪ ،‬اجتماعی و سیاسی بکشاند و انسانیت انسان‬ ‫باید بیدار شود و غیر از این زندگی بجز زیست چیز دیگری نیست‪.‬‬ ‫معلمی‌ با آواز زندگی‬ ‫او هنرمندی است که زبان دل را به آسمان زندگی‬ ‫راه داده اســت تا فرصتی شود برای بهتر بودن‪ .‬آوازش‬ ‫ماننــد اوج گرفتن پرســتوی مهاجری اســت که اولین‬ ‫پــروازش را با یک نفس عمیق آغاز کرده اســت و به‬ ‫سوی زندگی پرواز م ‌یکند تا خود خالق مسیری باشد‬ ‫که در آن اوج گرفته است‪.‬‬ ‫‪۱۰۸‬‬

‫فرهاد حسن زاده‬ ‫اگــر کوتــاه و مختصــر‬ ‫نویسنده‌ی قلم زیبای زندگی‬ ‫بخواهــم بگوییــم این اســت‪:‬‬ ‫زندگــی یک توفیــق اجباری‬ ‫او می‌تواند کلمات را در لشکری‬ ‫از خوبی و تفکر میان وجود انســانی‬ ‫است‪.‬‬ ‫آگاه تکان دهد و دوباره معنا ببخشــد‬ ‫و اگــر زندگی توفیقی اجباری باشــد‬ ‫در کنار انســان هایی ماننــد او نام آن‬ ‫می‌شود یک توفیق اجباری خوب‪.‬‬ ‫‪۱۰۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫پژمان رحیمی‌زاده‬ ‫زندگی فرصتی ناخواســته اســت بین‬ ‫هنرمند تصویرهایی از بودن یا نبودن زندگی‬ ‫بودن و نبــودن! می‌توانی هر جور که دلت‬ ‫خواست از آن استفاده کنی (تا اینجا عالی‬ ‫اوهنرمنــدی اســت از نقــش زندگــی‪.‬‫‬ ‫اســت!)‪ .‬اما این فرصت فقــط یک بار در‬ ‫افــکارش و تصاویــر خلــق شــده از او‫‬ ‫ابدیت برایت اتفاق می‌افتد‪( .‬اینجاست که‬ ‫بــه رنــگ نمای ‌شنامــ ‌هی هملــت‬ ‫اثــر شکســپیر اســت‪ .‬و شــای ‫د‬ ‫باید مواظب باشی )‪.‬‬ ‫بــودن یــا نبــودن‪ :‬مســئله ایــن اســت‫‬ ‫و از اینجاســت که زندگی م ‌یشــود‬ ‫آیــا شایســته‌تر آن اســت کــه بــه تیــر و‬ ‫یک اضطراب ابدی برای رضایت خودت‬ ‫تازیانــ ٔه‫ تقدیــ ِر جفاپیشــه تــن در دهیــم‪،‬‬ ‫یــا اینکــه ســاز و بــرگ نبــرد برداشــته‪،‬‬ ‫و دیگران تا وقت مردن‪.‬‬ ‫بــه جنــگ مشــکلات فــراوان رویــم‫‬ ‫تــا آن دشــوار ‌یها را از میــان برداریــم؟‫‬ ‫مردن‪ ،‬آســودن‪ -‬سرانجام همین است و بس ‫؟‬ ‫و در این خــواب دریابیم که رن ‌جها و هزاران‬ ‫زجــری که این تن خاکی م ‌یکشــد‪ ،‬به پایان‬ ‫آمده‪...‬‬ ‫‪۱۱۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫معمار مقصد سفر زندگی‬ ‫او معماری اســت که می‌داند مقصد مهم‬ ‫نیست و در سفر معماری زندگی خود با قطار‬ ‫هنر و زیبایی در کارهایش‪ ،‬حرکتی به ســوی‬ ‫جهــان درون و بیرون دارد‪ .‬برای مقصدی که‬ ‫تنها حرکت به‌سوی آن مهم است‪.‬‬ ‫فرهاد میرزایی‬ ‫از نظر من زندگی یک سفر است و بدون آنکه مقصد آن مهم باشد‪.‬‬ ‫‪۱۱۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫سهراب صداقت لاریجانی‬ ‫معمار سیاه و سفیدهای زندگی‬ ‫شاید زندگی ســیاه باشد شاید سفید‬ ‫اما او معماری اســت که با زبان خودش‬ ‫از زندگــی صحبــت م ‌یکنــد‪ .‬تلــخ یا‬ ‫شیرین فرقی ندارد اما او توانسته از سیاه‬ ‫زندگی می‌تواند فهم نفهمید ‌نها باشــد‪ ،‬به و ســفیدهای زندگی تصویــری رنگی‬ ‫سبکی یک خیال و جهان همچون ضرب تیشه بسازد‪.‬‬ ‫باشد که تو را با واقعیت یکی می‌کند‪ .‬زندگی‬ ‫یعنــی دیدت به خودت‪ ،‬زمانــی که بدانی که‬ ‫هســتی و برای چه زنــد‌های‪ .‬آن زمان اســت کســی که زندگی را در بــرگ درخت و‬ ‫که تازه م ‌یفهمی‌زندگی چیســت‪ .‬خیلی از ما ســبزی می‌بیند ‪ ،‬توانسته به درک ذات طبیعت‬ ‫آد ‌مها پا به این کره خاکی می‌گذاریم و بدون برســد‪ ،‬چرا؟ چون ذات زندگی سبزی است‪.‬‬ ‫آنکه ذره‌ای خودمان را کشف کنیم م ‌یرویم‪ .‬برای همین می‌گویم نمی‌شود توصیفش کرد‪.‬‬ ‫این افراد چیــزی از زندگی نمی‌فهمند ‪ ،‬چون ساده است ولی پیچیده است‪ .‬کسی موفق است‬ ‫در واقع اول خودشان را پیدا نکرده‌اند‪ .‬زندگی که بتوانــد ریتم زندگی خودش را به دســت‬ ‫می‌تواند یک کتاب تازه باشــد ‪ ،‬کتابی که تو بگیرد و هم‌چون ماهی بر موج سوار شود‪.‬‬ ‫ورقــش م ‌یزنی تمامش م ‌یکنــی بدون آنکه‬ ‫مکث کنی‪ ،‬تردید کنی‪ ،‬تا زمانی که تردیدی‬ ‫باشد زندگی هســت‪ .‬چون آن موقع است که‬ ‫تو دوباره بــه خودت اجازه م ‌یدهی صفح ‌های‬ ‫را کــه از آن گذشــتی دوبــاره بازبینی کنی و‬ ‫این‌بار به مفهوم واقع ‌یاش پی ببری‪.‬‬ ‫‪۱۱۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫احمدرضا کشتکار قلاتی‬ ‫معمار زمان های زندگی‬ ‫او معماری اســت که از برش زمان‬ ‫خــودش برای یــک معمــاری خوب‬ ‫اســتفاده م ‌یکند‪ .‬و رد افــکارش را بر‬ ‫هستی می‌تواند پایان ما‪ ،‬پایان دستاورد و پایان‬ ‫زمینه هســتی تکرار م ‌یکند تا زندگی‬ ‫نام ما نباشد‪:‬‬ ‫حقیقی را به زندگی پیوند زند‪.‬‬ ‫«خرم آن کس که نامش به نکویی ببرند»‬ ‫زندگی برشــی اســت از زمان کــه زمان‬ ‫هر انســان بخشی از هستی است و بنابراین‬ ‫ندارد‪:‬‬ ‫بازه زندگی ما هم بخشــی از هســتی بی پایان‬ ‫اســت‪ .‬اما آ ‌نچه با کارمان‪ ،‬اثرمــان و ناممان‬ ‫«نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم»‬ ‫می‌آفرینیم به ما و هستی ما معنا می‌بخشد و این‬ ‫هــم زمان حال اســت‪ ،‬هم گذشــته و هم‬ ‫معناست که هدف خلقت را روشن می‌کند‪:‬‬ ‫آینده‪:‬‬ ‫دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ‬ ‫«ســعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود‬ ‫‌ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ‪،‬‬ ‫دانی که پس از عمر چه ماند باقی‬ ‫نیست‬ ‫در میان این و آن ‪ ،‬فرصت شمار امروز را»‬ ‫مهر است و محبت است و باقی همه هیچ‪ .‬‬ ‫برشــی از زمان که به هرکــس هدیه داده‬ ‫شــده تا در این برش سیر کند و دس ‌تآوردی‬ ‫بیافریند؛ هم برای خویش و هم برای دیگری‪:‬‬ ‫«نصیب از عمر دنیا ‪ ،‬نقد وقت است‬ ‫مباش ای هوشمند از بی‌نصیبان»‬ ‫در این فرایند اثری بــر مکان یا فرامکان‪،‬‬ ‫زمان یا فرازمان بر جا گذارد‪ .‬مسیری است که‬ ‫اگرچه آغاز و پایانی دارد اما بسته به اثرمان بر‬ ‫‪۱۱۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫کامبیز صبری‬ ‫هنرمندی از جنس تجربه‌ی هنر زیستن‬ ‫او هنرمندی اســت که زندگی را در فرم‬ ‫و رنــگ هنرش به تمــام جغرافیای این کره‬ ‫خاکــی هدیــه داده اســت‪ .‬او هنــر را خلق‬ ‫م ‌یکند تا خالــق جهانی باشــد که حقیقت‬ ‫زندگی است‪.‬‬ ‫زندگی یک تجربه است که به نحوی آغاز میان کسانی که درصدشان از همه بیشتر است‬ ‫می‌شود و چون بچه ناتوان است چیزهایی را در تعدادی هســتند که پل ‌هها را طــی می‌کنند اما‬ ‫سال‌های اول تجربه م ‌یکند که به طور مستقیم ناشــاد یا لااقل اوقات زیــادی از زمان زندگی‬ ‫به نحــوه بودن پــدر و مادر و خانــواده‌اش و شان ناشاد هستند‪ .‬و آد ‌مهای اندکی هم هستند‬ ‫محیطش برمی‌گردد‪ .‬این اطلاعات و تجربه‌ای که توانشــان اجازه نمی‌دهد کــه ادامه دهند یا‬ ‫که برایــش به دســت می‌آید تعییــن م ‌یکند انتخابشــان این اســت که اصل ًا ادامه ندهند و‬ ‫کــه در ادامه زندگی‌اش چــه برخوردی با هر نم ‌یتواننــد با زندگی کنــار بیایند‪ .‬افرادی هم‬ ‫پدیده و تجربه‌ای داشــته باشد‪ .‬مهارت‌هایش‪ ،‬هســتند کــه در مرحله انتخــاب جدیدی قرار‬ ‫و نحوه ارتباط برقرار کــردن با اجزاء زندگی م ‌یگیرنــد و جایــگاه جدیــدی کــه زندگی‬ ‫را هــم تحت تأثیــر همین تجرب ‌ههــای دوران تاز ‌های برای ایشــان است ‌‪.‬و شاید بتوانند مدل‬ ‫کودکی ب ‌هدســت م ‌یآورد‪ .‬بعد شروع می‌کند جدیدی از بودن را تجربه کنند‪ .‬اگر که موفق‬ ‫به بیــان نارضایتی‌هایش از زندگی بر اســاس شــوند که با اختیار خودشــان شروع جدیدی‬ ‫برخوردهــا و آنچــه دارد‪ ،‬و گله‌مندی‪ .‬در راه داشته باشند یک انقلاب در سلسله آن خاندان‬ ‫ایــن گله‌مند ‌یها و این تلا ‌شها بســیاری از ما و کسانی که به آن آدم متصل می‌شوند خواهد‬ ‫پل ‌ههــا را شــادمانه صعود م ‌یکنیــم و در این‬ ‫‪۱۱۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بود و زندگی‌های بعدی را نیزتحت تأثیر قرار آمــده در زندگی‌ام را تجربــه کردم‪.‬و بعد راه‬ ‫هنــر را انتخاب کــردم‪ ،‬راهی کــه در خانه ما‬ ‫خواهند داد‪.‬‬ ‫بــه هر حال این تجربه کــه نامش زندگی قبلا طی نشــده بود و هر روز بیشتر مشعوف و‬ ‫است جایی فرصتی برای انتخاب به ما م ‌یدهد حیران شــدم از این راه زیبا و خیلی خوشحالم‬ ‫کــه چیزهای جدیدی را تجربــه کنیم راه‌های که تجرب ‌هی زندگی من این گونه طی شــده و‬ ‫جدیدی را تجربه کنیم‪ ،‬مهر و عشق را با زبان هنوز هم‪ ،‬هر روز شگفتی های جدیدی در آن‬ ‫دیگری تجربه ‌کنیم و بــا فرزندانمان به طریق به وجود می‌آید‪.‬‬ ‫دیگری جز آنکه به ما آموزش داده شــده در‬ ‫دوران کودکــی‪ ،‬رفتار کنیم و آنها را به همان‬ ‫نســبت در معرض زندگ ‌یهای آزادتر و شادتر‬ ‫قرار دهیم‪.‬‬ ‫من دوســت دارم در آخر بــه انتخا ‌بهای‬ ‫شــخصی خودم اشــاره کنم‪ ،‬در خانواد‌های با‬ ‫جمعیت زیاد به‌عنوان آخرین بچه زاده شدم و‬ ‫ناخواســته تحت تأثیر بسیاری از فشارهایی که‬ ‫نه تنها از ســوی خانواده بلکه از سمت جامعه‬ ‫قرار گرفتم‪ .‬به همان نسبت زیبایی‌ها و ظرایف‬ ‫آن پــدر و مــادر و طبیعتی کــه در آن بزرگ‬ ‫شــدم را دریافت کردم‪ .‬اما به نحو سنگینی در‬ ‫ســنین بالاتر درگیر موضوع نارضایتی از آنچه‬ ‫که در زندگی داشــتم شــدم و انتخاب کردم‬ ‫که مدل جدیــدی در زندگ ‌یام به وجود بیاید‬ ‫و پای آن ایســتادم‪ .‬در این میان افسردگی‌های‬ ‫شــدید‪ ،‬غ ‌مهــای بــزرگ و همچنین شــور و‬ ‫شــعف و هیجــان از اتفاقات جدیــد به وجود‬ ‫‪۱۱۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫دنیل صدیق‬ ‫درمانگر جهان درون زندگی‬ ‫اویک روانشناس اســت‪ ،‬مردی که به‬ ‫شما کمک م ‌یکند تا جهان درون خودتان‬ ‫را بهتــر وبیشــتر درک کنیــد و زندگی را‬ ‫برای یک انسان خوب بودن فتح کنید‪.‬‬ ‫من خودم شــاید از ســن ســیزده‪ ،‬چهارده ما در این دنیا بــرای ما پیش می‌آید‪ .‬حالا اگر‬ ‫ســالگی این ســوال را همیشــه داشــتم و در عمیقتر بخواهی مسئله م ‌یشود اینکه ما چطور‬ ‫شــعرهایی که در آن دوران داشــتم همیشــه نوری هســتیم که از کهکشــان‌ها توسط رحم‬ ‫زندگی را زیر ســوال بردم و در طول زندگی مادر بــه دنیا می‌آییم و شــرایطی کــه در آن‬ ‫همیشه توجهم به این بوده که زندگی چیست‪ .‬هستیم را چگونه مدیریت می‌کنیم این م ‌یشود‬ ‫الان می‌بینم همان چیزی که از اول بوده تغییر زندگی‌کردن ما‪ .‬بودن ما زندگی ما است‪.‬‬ ‫نکرده و این اســت که زندگــی مجموع تمام‬ ‫اتفاقاتی اســت که در طول بودن ما در زندگی‬ ‫اتفاق می‌افتد و نحوه‌‌ای که ما در زندگی بالا و‬ ‫پایین می‌رویم این می‌شود زندگی ما‪.‬‬ ‫ای ‌نطور تصور کن کــه آمد و رفت ما در‬ ‫دنیا مثل بودن در یک رودخانه باشــد زندگی‬ ‫م ‌یشود موقعیت هایی که در مسیر آب داریم‬ ‫طی م ‌یکنیم‪ ،‬بالا و پایین رفتن‌ها‪ ،‬کج و راست‬ ‫شد ‌نها‪ ،‬تغییر مســیر داد ‌نها‪ .‬زندگی می‌شود‬ ‫کلیات اتفاقاتی که در مســیر ما از آمد تا رفت‬ ‫‪۱۱۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫محسن حائری فرد‬ ‫در محضر بزرگی نشسته بودیم و این بزرگ داشت به ما آموزش می‌داد‪ ،‬از من پرسید ببینم‬ ‫تو یک آدم با خدا م ‌یشناســی به ما معرفی کن‪ .‬من قدری فکر کردم و گفتم خدا که با همه ما‬ ‫هســت ولی من نم ‌یدانم کســی هم می‌تواند با خدا باشــد و تأیید کرد و گفت این هم تو اینجا‬ ‫کاسبی کردی و به جیب زدی‪ .‬ما همه مخلوق این خالق هستیم‪.‬‬ ‫آوازه سرای زندگی‬ ‫او نمون ‌های کمیاب از انسا ‌نهایی است که‬ ‫زندگی را معنا می‌بخشند‪ .‬و اولین اتصال فکر‬ ‫من با او زمانی بود که داشــت در گوش ‌های با‬ ‫زبان خودش ترانه‌ای می‌خواند و ساز می‌زد‪.‬‬ ‫انگار لحظ ‌های هیچ چیز در این دتیا زیاد مهم‬ ‫نبود‪.‬‬ ‫‪۱۱۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫نگار توان‬ ‫نویسنده‌ی صدای زندگی‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه صــدای‬ ‫درون افــکارش را بــه کاغــذ پــر نور‬ ‫زندگی دعوت کرده اســت‪ .‬او گاهی‬ ‫از شــکو‌ههای دل می‌گویــد گاهی از‬ ‫شــیرینی کیک آلبالو و گاهی کلمات ‬ ‫را در کنار هم می دوزد و چهل‌تیکه‌ای‬ ‫م ‌یســازد از زیبا ‌یهــای زندگــی و با‬ ‫صدایش این زیبایی را فریاد می زند‪.‬‬ ‫زندگی نگاه‌های موج دار ممتد چشم‌های تو بود‫‬ ‫در هیاهوی دست و پنجه نرم کردن با روزگار‪.‬‫‬ ‫در اضطراب و کشمکش راه رفت ‌نهای بی‌چرا از هال تا پذیرایی‫‪.‬‬ ‫این زندگی بود که وسط زندگی می‌چرخید و هیاهو به پا می‌کرد‪،‬‫‬ ‫گاهی راه نفسمان را می‌گرفت اما باز عشق پا در میانی م ‌یکرد‪.‬‫‬ ‫زندگی گوشی بی جانی به دور گردن بود برای شنیدن صدای قلب‌های پرتکرار‫‪.‬‬ ‫زندگی چمدانی بود پر از سوغاتی‌های دریا‪،‬‫‬ ‫پر از عشق‪،‬‫‬ ‫‪۱۱۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫پر از شعر‪،‬‫‬ ‫پر از نگرانی برای لبخندهای رنگ باخته‌ی روزهای پیش ر ‫و‬ ‫و من زندگی را جلوی چشمانم می‌دیدم که راه می رود گاهی می‌نشیند گاهی می‌رقصد و‬ ‫گاهی ب ‌یرحمانه م ‌یمیرد‪.‬‫‬ ‫من زندگی را دوست دارم او نیز مرا‪.‬‫‬ ‫هم‌دیگر را به‌جز زندگی صدا می‌زنیم‪.‬‫‬ ‫زندگی آشپز ماهری بود که سبک آشپزی‌اش را هیچ کجا ثبت نکرده‪ ،‬طعم ترش زرشک بود‬ ‫مخفی در تمام سلول‌های غذ‫ا‬ ‫و من با کاهوهای از وسط نصف شده به زندگی م ‌یخندیدم‪.‬‫‬ ‫زندگی پشت بام بلند خانه بود وقتی دستانم را نیمه شب به بالا فرامی خواند و من هراس از‬ ‫تاریکی و بلندی زندگی را رها م ‌یکردم‪.‬‫‬ ‫من عاشق زندگی هستم و زندگی عاشق من‫‪.‬‬ ‫صدای قهقهه‌ی خنده‌های طولانی زندگی را لحظه ای آسوده م ‌یگذاشت‪.‬‫‬ ‫گاهی آشتی با تکنولوژی زندگی را مشغول می‌کرد تا با پرینتر امتحانش را خوب پس دهد‪.‬‫‬ ‫همه چیز زندگی خوب بو ‫د‬ ‫زندگی می‌خندید و من در خنده‌هایش خودم را گم می کرد ‫م‬ ‫زندگی من لاب ‌هلای کتاب‌ها نفس می‌کشد و روزی در همین کتا ‌بها جای گ ‌لهای کتاب‬ ‫نقش می بندد‫‬ ‫و من همیشه عاشق زندگی می‌مانم‪.‬‬ ‫‪۱۱۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫معمار کیفیت زندگی‬ ‫میترا صابونچی‬ ‫او معماری است که آهنگ زندگی‬ ‫بــا توجه بــه اینکه تــز دکتری مــن کیفیت‬ ‫را م ‌یشناســد و با ن ‌تهای تفکر وعقل‬ ‫زندگی در فضاهای مســکونی اســت من این را‬ ‫سخن می‌گوید‪ ،‬و جهان معماران ‌های از‬ ‫بر اســاس شــاخص‌های کیفیت زندگی پاســخ‬ ‫م ‌یدهم و در نهایت اگر بخواهم جم ‌عبندی کنم‬ ‫زندگی می‌بیند و بیان می‌کند‪.‬‬ ‫زندگی شــامل هر دو این‌ها هســت‪ ،‬یک انسان‬ ‫در زندگــی هم بایــد از رفاه مــادی برخوردار‬ ‫باشــد و هم از شــاخص ‌ههای کیفیــت ذهنی که‬ ‫احســاس رضایت و خوشــبختی کند و در افراد‬ ‫فرق م ‌یکند که بین ایــن دو کفه کدام یکی به‬ ‫دیگری به اصطلاح برتری داشته باشد‪.‬‬ ‫‪۱۲۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫گلناز طلایی‬ ‫زندگی شانسی است که به ما داده شده ‪،‬‬ ‫که ببینیم‬ ‫تجربه کنیم و بفهمیم‪.‬‬ ‫و هر قدم ‌یکــه برم ‌یداریم‬ ‫باید در راســتای درست دیدن‪،‬‬ ‫درست تجربه کردن و درست‬ ‫فهمیدن باشد‪.‬‬ ‫هنرمند جستجوگر هنر زندگی‬ ‫او هنرمندی است که‌یاد م ‌یگیرد درست‬ ‫ببیند‪ ،‬درســت تجربه کند و درست بفهمد و‬ ‫از لحظه‌های کوتاه زندگی معنای زندگی را‬ ‫خلق کند‪.‬‬ ‫‪۱۲۱‬‬

‫افشین ز ‌ینوری‬ ‫هنرمند خاطره‌های زندگی‬ ‫زندگی زیباست ای زیبا پسند‪،‬‬ ‫صــدای او خاطره م ‌یســازد‪ .‬او‬ ‫زیبه‌اندیشان به زیبایی رسند‪.‬‬ ‫هنرمندی اســت که در تنوع هنرهای‬ ‫گوناگون توانسته هویت خودش در‬ ‫صــدا و تصویر را تبدیــل به خاطره‬ ‫کنــد‪ .‬ب ‌هطوری که هم ‌هی آنهایی که‬ ‫او را م ‌یشناســند از او خاطره داشته‬ ‫باشند‪.‬‬ ‫‪۱۲۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫ایمان کوشکی‬ ‫به نظر من زندگی حرکت از مشــکل به مشــکل دیگر اســت‪ ،‬یعنی چه؟ یعنی ما از مشــکل‬ ‫بیرون م ‌یآییم و فکر م ‌یکنیم که آن را برطرف کرده‌ایم‪ ،‬ولی وارد یک مشکل دیگر م ‌یشویم‪.‬‬ ‫آد ‌مهایی خوب زندگی م ‌یکنند که راه حل مشکلات را بلدند و خوب می‌توانند با مشکلاتشان‬ ‫کنار بیاید و از آنها لذت ببرند‪ .‬مشــکل در اینجا به معنای رنج نیست‪ ،‬مشکل می‌تواند هر چیزی‬ ‫باشــد‪ ،‬می‌تواند هر چالشی باشــد و همه آدم‌ها روی کره زمین با این چالش مواجه‌اند و درگیر‬ ‫مشکلات مختلفی هستند‪ .‬آنهایی خوب بلدند زندگی کنند که اتفاقاً راه حل بهتری دارند‪ ،‬بلدند‬ ‫مشــکلات را بپذیرند و در جهت حل آن تلاش کنند‪ .‬فکر کنم اگر آد ‌مها این را بپذیرند خیلی‬ ‫رضایت‌مند ‌یشان درزندگی بالا می‌رود و زندگی بهتری را تجربه م ‌یکند‪.‬‬ ‫معمار چالش‌های زندگی‬ ‫او معماری اســت که معماری را با‬ ‫زبان روزگار امروز ســخن می‌گوید و‬ ‫با تمام دانشی که از معماری و زندگی‬ ‫دارد همچنــان یــاد می‌گیــرد و یــاد‬ ‫م ‌یدهد تا بــه راه حل معمای معماری‬ ‫زندگی دست پیدا کند‪.‬‬ ‫‪۱۲۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫رضا عماد مدرسی‬ ‫زندگی خوب دیدن اســت‪ ،‬خوب همه چیز‬ ‫هنرمند ماندگار مهر زندگی‬ ‫را نگاه کنیــم و ببینیم‪ .‬به قول خانــم دکتر ژاله‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه توانســته‬ ‫اصفهانی م ‌یفرماید‪:‬‬ ‫تجرب ‌هی زیســتی خود یــا همان زندگی‬ ‫زندگی صحنه ‌یکتای هنرمندی ماست‬ ‫را در گســتر‌هی ماجرایی به نام هنر معنا‬ ‫هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود‬ ‫ببخشــد و در صحنه‌ی بازی زندگی مهر‬ ‫صحنه پیوسته ب ‌هجاست‬ ‫را بارها تکرار کند‪.‬‬ ‫خرم آن نغمه که مردم بسپارند ب ‌هیاد‪.‬‬ ‫این خیلی مهم است خرم آن نغمه که مردم‬ ‫بســپارند ب ‌هیاد‪ .‬ماندگاری ما اثری اســت که از‬ ‫خودمــان ب ‌هجا می‌گذاریــم‪ ،‬خیلی ها می‌آیند و‬ ‫م ‌یروند زندگی م ‌یکنند‪ ،‬بدون آنکه مفهوم آن‬ ‫را فهمیده باشد‪.‬‬ ‫‪۱۲۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بیژن صفدری‬ ‫زندگی یک صحنه تئاتر اســت که هرکس‬ ‫نقش خودش را بازی م ‌یکند‪ .‬هر کس که بیشتر‬ ‫خودش باشــد نقش طبیعی‌تری را بازی خواهد‬ ‫کــرد‪ .‬زندگی به نظر من دوره محدودی اســت‬ ‫که عمر نام دارد‪ .‬از این عمری که ما انســان ها‬ ‫زنده‌ایم و زندگی می‌کنیم‪ ،‬تنها چیزی که باقی‬ ‫خواهد ماند و باید برای آن تلاش کنیم مهربانی‬ ‫است‪.‬‬ ‫هنرمندی خالق قلم مهربانی زندگی‬ ‫او هنرمنــدی اســت از جهــان تنوع‬ ‫هنرها‪ .‬خــوب زندگــی م ‌یکند‪ ،‬خوب‬ ‫فکــر م ‌یکند‪ ،‬خوب ســخن می‌گوید و‬ ‫جهانش را با کلماتش و نگاهش بر روی‬ ‫کاغذ زندگی می‌نویسد‪.‬‬ ‫‪۱۲۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫حسن محدثی گیلوایی‬ ‫جامعه‌شناس زندگی‬ ‫او یــک متفکر و تحلیلگــر زندگی‬ ‫است‪ .‬افکارش چیدمان یک کتابخان ‌هی‬ ‫دقیــق را دارد‪ .‬او انســانی اســت که اگر‬ ‫بــه تفکر‪ ،‬فلســفه‪ ،‬هنر و جامع ‌هشناســی‬ ‫علاقه داشــته باشــید افکار او برای شما‬ ‫چالش‌برانگیز خواهد شد‪.‬‬ ‫این پرســش دشــواری است که از من پرسیده شده است‪ .‬من پاســخ خودم را به این پرسش‬ ‫م ‌یدهم‪ ،‬ب ‌یآنکه آن را جوابی مناســب برای دیگران تل ّقی کنم پاســخی که از جهان زنده‌گ ‌یام‬ ‫می‌آید‪ ،‬نه از خوانده‌ها و شنیده‌ها و فلسف ‌هبافی‌هایم‪.‬‬ ‫زندگی‌کردن دلیل نمی‌خواهد‪ ،‬بهانه می‌خواهد‪ .‬من بهان ‌ههای بســیاری برای آن دارم‪ ‌:‬سیگار‬ ‫کشــیدن با «صادق» یا «رســول»‪ ،‬قدم زدن زیر برف و باران‪ ،‬نشســتن در تاریکی و سرکشــیدن‬ ‫قهو‌هی ترک‪ ،‬چپیدن زیر لحاف و خواندن رمان یا هر متن دل‌خواه‪ ،‬مزمزه کردن انبوه خاطرات‬ ‫خوش‌آیند زندگی‪ ،‬نشســتن پای صحبت مادر و ســراپا گوش شــدن (که این را دیگر ندارم)‪،‬‬ ‫صحبت کردن تلفنی با «محمدباقر»‪ ،‬قدم زدن در چشم‌انداز برگ‌ریز پاییز‪ ،‬خیره شدن‪.‬‬ ‫آه خیره شــدن‪ ،‬بزرگترین بهان ‌هی زند‌گی من اســت‪ .‬همین یکی از هزار هزار بهانه‌ی دیگر‬ ‫بزرگتر است‪ .‬من اصل ًا دلم می‌خواهد تمام عم َرم در خیره‌شدنی طولانی بگذرد‪ .‬چقدر به جاد‌هها‬ ‫خیره شد‌هام‪ :‬از تهران تا کرمان و از کرمان تا تهران‪ ،‬از کرمان تا جیرفت و از جیرفت تا کرمان‪،‬‬ ‫از تهران تا رشت و از رشت تا تهران‪ ،‬از تهران تا قم و از قم تا تهران‪ ،‬از اهواز تا بهبهان و از بهبهان‬ ‫‪۱۲۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫تا اهواز و ‪ . ...‬راننده گیج م ‌یشــود‪ ،‬نمی‌فهمد‪ .‬نباید زند‌گی کرد؟! کاش می‌توانستم در شب‬ ‫هی به من نگاه می‌کند که در چه کاری هستم مه‌آلود جاد‌ههای شمال یکه و تنها تا ابدیت به‬ ‫و در چه حالی هســتم‪ .‬نمی‌داند خیره شــد‌هام‪ .‬جاده خیره شوم‪ .‬نشستن کنار دریا از غروب تا‬ ‫تجربــه‌اش را ندارد‪ .‬به من چه؟ هیچ توضیحی پگاه و خیره شــدن به دریا‪ .‬خیره شدن و خیره‬ ‫نمی‌دهم‪ .‬چه لزومــی‌دارد‪ .‬فکر کن دیوان ‌های شــدن و خیره شــدن‪ .‬و چه می‌دانی که خیره‬ ‫کنــارت نشســته‪ .‬ی ‌کبار در صندلــی جلویی شدن چیست؟‬ ‫اتوبــوس‪ ،‬مــردی زبان‌نفهم از تهــران تا خود دوست من زندگی دلیل نمی‌خواهد‪ ،‬بهانه‬ ‫کرمــان و ّراجی کرد و مزخرف گفت و مرا از م ‌یخواهــد‪ .‬برای مــن و تویی کــه در جهنم‬ ‫خیره شدن به جاده بازداشت‪ .‬مثل کنه چسبیده زیســت می‌کنیم‪ ،‬بهانــه‌ی زن ‌دگــی‪ ،‬احتمال‬ ‫بود و ســخن می‌گفــت؛ آ ‌نهــم از چیزهایی شــنیدن بوی بهشــت اســت‪ .‬برای آنی که در‬ ‫نفرت‌آور‪ .‬هر کاری کردم بفهمد که ســخنان جهنّم زندگی می‌کند امّا بوی بهشــت را ‪-‬ولو‬ ‫او خو ‌شآیند نیســت‪ ،‬نفهمید یا نمی‌خواست برای لحظ ‌های‪ -‬شنیده اســت‪ ،‬بزرگترین بهانه‬ ‫بفهمد‪ .‬شــب بســیار دردناکی بود‪ .‬یک شب تکرار تجرب ‌هی شــمیم بهشــتی است‪ .‬و بهشت‬ ‫تمام‪ ،‬فرصت خیره شــدن به جاده حرام شــد‪.‬‫ چه می‌دانی چیســت بــرادر! بهشــت جایی و‬ ‫آه خیره شــدن بــه ماه زیــر نــور زیبایش در لحظه‌ای اســت امن که غربت‌ات هیچ شــود‪.‬‬ ‫حالی‌که پاها در آب شــالیزار غوطه‌ور است و بهشــت جهانی آشنا اســت که می‌توانی خود‬ ‫قورباغه‌ها‪ ،‬پرشور و یک‌صدا آواز می‌خوانند؛ را لحظه‌ به لحظه به جریان هســتی واســپاری‪.‬‬ ‫بهشت لحظات ب ‌یخودی است در پای درخت‬ ‫در غروبی که مثل شب بهشت م ‌یماند‪.‬‬ ‫کاش تعهدی به کســی و چیزی نداشــتم ســیبی و در زیر وزش نسیمی‪ ،‬وقتی که سیب‬ ‫و م ‌یرفتم گوشــه‌ای اختیــار م ‌یکردم و خیره ناچیده را چیده باشــی! و چه می‌دانی بهشــت‬ ‫م ‌یشــدم‪ .‬یک سبد نان خشــک و چند بطری چیســت؟ آن‌کس که بویش را شنیده اندکی‬ ‫آب برای یک هفته خیره شــدن کافی اســت‪ .‬م ‌یشناســدش‪ .‬بهشت لحظات بی‌خودی است‬ ‫محمد چه ثروت‌مند بــود که م ‌یرفت در غار در پای درخت ســیبی و در زیر وزش نسیمی‬ ‫حرا خلــوت می‌گزید و خدیجــه برایش آب ‌وقتی که ســیب ناچیده را چیده باشــی! و چه‬ ‫و نــان م ‌یبرد‪ .‬وقتی م ‌یشــود خیره شــد‪ ،‬چرا می‌دانی که بهشت چیست؟‬ ‫‪۱۲۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫آه برادر! کاش رها م ‌یشــدم و خیر‌هســر درم ‌ییابی کــه زند‌گی دلیل نمی‌خواهد‪ ،‬بهانه‬ ‫می‌گشــتم و خلوتــی می‌گزیــدم و یک عمر می‌خواهد‪.‬‬ ‫خیره م ‌یشــدم‪ .‬نصــر حامد ابوزیــد رفته بود کاش م ‌یشــد یــک عمــر خیره شــوم و‬ ‫ژاپن تا ایزوتســو را ببیند و مشورت بگیرد اما زند‌گی‌ام در خیره‌شدنی طولانی به پایان برسد‪.‬‬ ‫ایزوتسو با خود قرار گذاشته بود کسی را نبیند‪ .‬اگر زیر درخت سیب باشد و نسیمی‌حریرگون‬ ‫او خیره شده بود و خیره‌گی اختیار کرده بود‪ .‬بوزد و ســیب ناچیده را چیده باشم‪ ،‬محشری‬ ‫ابوزید دســت از پا درازتر بازگشت و ایزوتسو خواهد بود‪.‬‬ ‫از خیره‌گی ب ‌هدر نیامد!‬ ‫وقتی کــه می‌توانــی نان خشــکی را گاز‬ ‫بزنــی و چیزی بیابی و بدان خیره شــوی‪ ،‬چرا‬ ‫نبایــد زند‌گی کنی! آه هنوز چیزی را نیافته‌ای‬ ‫برای خیره شدن ‌؟ آه هنوز نم ‌یدانی خیره شدن‬ ‫یعنی چه ‌؟ پیشنهاد م ‌یکنم‪ ،‬مدتی به کوه بزنی‬ ‫تــا خیره شــدن بیاموزی‪ .‬می‌توانی بــه افق ُزل‬ ‫بزنی‪ ،‬بی‌هوا و بی‌دلیل‪ُ .‬زل بزن! طولانی‪ .‬خیلی‬ ‫طولانی‪ .‬هر بار طولان ‌یتر‪ .‬بگذار خیره شدن در‬ ‫چشمت خانه کند‪ .‬خیره شدن بیاموز! آ ‌نوقت‬ ‫‪۱۲۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نقاش آب و رنگ زندگی‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه در جریان‬ ‫پرخــروش آب و رنگ جریان افکارش‬ ‫را می‌کشــد‪ .‬گاهــی تصویــری از یک‬ ‫روز عــادی زندگــی و گاهی تصویری‬ ‫از جهانی که تنها با جادوی آب و رنگ‬ ‫خلق م ‌یکند‪.‬‬ ‫داریوش مشمولی‬ ‫زندگی ســناریویی نانوشته است که خود آن‬ ‫را خلق م ‌یکنیم‪.‬‬ ‫زندگی ســمفونی پنجم بتهوون است‪ ،‬دارای‬ ‫فراز و فرود و خشــم و فریــاد و عصیان و امید و‬ ‫عشق و پیروزی‪.‬‬ ‫پیوستن به کهکشان‌های عظیم و رها شدن و‬ ‫وارستگی‪.‬‬ ‫زندگــی قطعــه زیبای بــالاد اثــر فردریک‬ ‫شوپن است که در فیلم پیانیست موجب م ‌یشود‬ ‫مرزهای کینه و نفرت و جنگ فرو بریزد و عشق‬ ‫و امید جایگزینش شود‪.‬‬ ‫زندگی طعم لحظه‌های طلایی است که وقتی‬ ‫حضور نداریم به‌یادمان بی قرار باشند‪.‬‬ ‫‪۱۲۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫بتسابه مهدوی‬ ‫هنرمند کاشف لحظه‌های ساده‬ ‫او هنرمندی اســت که صدا و افکارش‬ ‫آرامش را خلق م ‌یکنــد‪ .‬و قلب پرمهرش‬ ‫می‌تواند با کلمات ذهنش‪ ،‬آسمان و زمین‬ ‫را در یک چشــم بر هم زدن به هم اتصال‬ ‫دهد‪.‬‬ ‫زندگی کشف لحظه‌های ساده است‪ ،‬یک است‪ ،‬ما تنها نمونه روی زمین هستیم که نشان‬ ‫مبــارزه دائمی‌مثل بالا رفتن از کــوه می‌ماند‪ ،‬م ‌یدهــد زندگی رشــد می‌کند تا بــه جایگاه‬ ‫مثل یک کاغذ ســفید که شما باید آن را برای ویژ ‌های برسد تا جایگا‌ههای ویژه را حفظ کند‪ ‌.‬‬ ‫خودتان نقاشی کنید‪ ،‬زندگی یک رویای غیر زندگی تضمین کننده ‌یک طرح اســت کسی‬ ‫واقعی است مثل یک آهنگ که باید خودمان که پایانی را مشخص نکرده و تنها روش‌هایی‬ ‫بســازیم یا چیزی که خودمان آن را می‌سازیم را به کار می‌گیرد که به طور اکتسابی آموخته‪،‬‬ ‫مثــل یافتن دلیل آفریده شــدن شــما‪ .‬زندگی در واقــع زندگی رشــته ای اســت از موفقیت‬ ‫لحظاتی هســتند که تجربه م ‌یکنیم و مجموعه هــا و شکســت هــا‪ ،‬اکتشــافات‪ ،‬معضلات‪،‬‬ ‫آنهاســت که زندگی را می‌سازند‪ .‬همیشه مثل چالش‌ها‪ ،‬خســتگی‪ ،‬غــم و انــدوه‪ ،‬ناامیدی‪،‬‬ ‫یک کودک مثل یک دیوانه بخندیم‪ ،‬زندگی قدردانــی‪ ،‬همدلی‪ ،‬صلــح‪ ،‬واکن ‌شهای ما به‬ ‫را ســخت نگیریم‪ ،‬شــاد باشــیم‪ ،‬تا می‌توانیم انواع انگیزه‌ها‪ ،‬عشــق‪ ،‬دوستی‪،‬از دست دادن‬ ‫دوســتان خوب پیدا کنیم‪ ،‬از لحظه‌های فعلی و غیره‪ .‬زندگی شــگفت انگیز است به معنای‬ ‫مان لذت ببریم‪ ،‬غصه گذشته را نخوریم‪ ،‬عشق تعاملی دائمی‌است‪ ،‬همیشه در حال حرکت به‬ ‫بورزیم‪ ،‬به دیگران کمک کنیم و تا می‌توانیم ســمت آینده‪ ،‬و خلق اکنون است یعنی حالا‪.‬‬ ‫دیگران را ببخشــیم‪ .‬زندگی جنبه‌ای از هستی زندگی پذیرش اســت پذیــرش محدودیت و‬ ‫‪۱۳۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫مســئولیت های خودمان‪ ،‬وجود و انتخا ‌بهای خودمان را کنار بگذاریــم و بفهمیم که واقعا‬ ‫دیگر انسا ‌نها‪ .‬زندگی نه ثابت است و نه مطلق چه چیــز باعث احســاس شــاد بــودن در ما‬ ‫بلکه مبهم است‪ ،‬آگاهی بشریت است‪ .‬درک م ‌یشــود و از تجرب ‌هها و لحظ ‌ههــای خودمان‬ ‫جهان اســت‪ ،‬غم‪ ،‬مرگ‪ ،‬رنج و نابودی همین قدردانی کنیم‪ .‬پیدا کردن معنا در زندگی کار‬ ‫طور شــادی و خلاقیت است‪ .‬زندگی در حال سختی نیست‪ ،‬اما ســخت‌تر از آن داشتن یک‬ ‫پیدا کردن یک علت برای زنده ماندن است نه زندگی بی حس روزمره و یک‌نواخت است‪.‬‬ ‫دلیلی برای مردن‪.‬‬ ‫به طور کلی زندگی زیبا اســت‪ ،‬زودگذر‬ ‫است‪ ،‬عشق و نفرت است‪ .‬برای بعضی زندگی‬ ‫خداســت پس همه مــا فرزندان او هســتیم‪ ،‬با‬ ‫وجود اینکه ریشــه‌های زمین هســتیم‪ .‬هدف‬ ‫واقعی زندگی شــاد بودن اســت هرچه بیشتر‬ ‫به خوشــحالی دیگــران توجه کنیم احســاس‬ ‫خوبتری درون ما ایجاد م ‌یشــود‪ .‬حس محبت‬ ‫بــه دیگران خود به خود ذهن را آماده م ‌یکند‬ ‫و آرام م ‌یکند و ترس و ناامیدی از شــما دور‬ ‫م ‌یشــود و این احساس به شما قدرت می‌دهد‬ ‫با هرگونه موانعی که با آن روبه‌رو م ‌یشــویم‬ ‫مقابلــه می‌کنــد و این منشــا اصلــی موفقیت‬ ‫در زندگــی هســت‪ .‬چون ما تنهــا موجودات‬ ‫روی زمین نیســتیم‪ .‬هدف از زندگی آگاهانه‬ ‫و عاشــقانه زیســتن در لحظه اســت‪ ،‬بی پروا‬ ‫عشــق ورزیدن‪ ،‬همیشــه آموختن و بــه دنبال‬ ‫ماجراجویی و گســترش صلــح و مهربانی در‬ ‫تمام طول مســیر زندگی است‪ .‬باید تر ‌سهای‬ ‫‪۱۳۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫نقاش خطوط خاکستری زندگی‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه در‬ ‫کارهایــش هم می‌توانیــد تعریف او‬ ‫از زندگــی را ببینید‪ .‬لحظه‌ای ســیاه ‬ ‫م ‌یشــود و لحظــه‌ای ســفید‪ .‬اما این‬ ‫هنرمند در تمام ســیاه و ســفیدهایش‬ ‫حر ‌فهــای پیچیــده خــود را بیــان‬ ‫م ‌یکند‪.‬‬ ‫عصمت روزبیانی‬ ‫زندگی آ ‌نقدر پیچیده است که نمی‌شود تعریفش‬ ‫کنید‪ ،‬فقط می‌توانم بگویم مثل یین و یانگ ســیاه و‬ ‫سفید اســت‪ ،‬یک لحظه بودن یک لحظه نبودن‪.‬‬ ‫هیچ چیز مطلقی نیست‪.‬‬ ‫‪۱۳۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫سهیل شیخ الاسلامی‬ ‫زندگی چیســت‪ ،‬درد است به تعبیر نگاهی عمیق‪ .‬جن ‌گها‪ ،‬جدایی ها‪ ،‬نامردم ‌یها و کلی ‪...‬‬ ‫هاکه در دل آدم ‌یاســت‪ .‬زندگی چیست‪ ،‬لذت است به تعبیر نگاهی کودکانه‪ .‬ها کردن دستانی‬ ‫در سرما‪ ،‬بوی کتابی نو‪ ،‬نیامدن معلم در زنگ آخر‪ ،‬بوی پرتقال تازه‪ ،‬همین قدر دردناک همین‬ ‫قدر لذت بخش‪ .‬زندگی زیباســت چه دردش چه لذتش‪ .‬زندگی آخرین بوســه دلبر اســت در‬ ‫هنگام مرگ هم‌آ ‌نقدر شیرین هم‌آ ‌نقدر دردناک‪.‬‬ ‫شاعر جوان زندگی‬ ‫او شاعری است که توانسته افکار‬ ‫بزرگ خــود در جغرافیــای محدود‬ ‫زندگــی را در مرز عشــق و جنون بر‬ ‫روی کاغذ قلبش بیاورد‪.‬‬ ‫‪۱۳۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫مصطفی ملکیان‬ ‫نکته اول به اینجا رســیدم که تا آنجا که در‬ ‫فیلسوف لحظه‌ی زندگی‬ ‫وسع آدم اســت در توان آدم است شخص باید‬ ‫در زمــان حال زندگی کنــد‪ .‬و زندگی اینجایی‬ ‫او یــک فیلســوف اســت که‬ ‫و اکنونی داشــته باشــد‪ .‬و حتی‌المقدور سیر در‬ ‫از فلســفه جهان خــودش را خلق‬ ‫گذشته و سیر در آینده نداشته باشد‪ .‬نکته دوم به‬ ‫کرده اســت و افکار و اندیشه‌های‬ ‫نظر می‌آید که زندگی را باید به حد ضروریات‬ ‫او همیشــه بــرای اهــل تفکــر‪،‬‬ ‫اکتفــا کرد‪ ،‬هرگز نباید زندگی را اجازه داد که‬ ‫میــل کند به طرف تجمل یا میــل کند به طرف‬ ‫چالش‌برانگیز بوده است‪.‬‬ ‫اشــراف ‌یگری‪ .‬یــا حتی میل کند بــه طرف رفاه‬ ‫عنان گســیخته‪ .‬مــن واقعاً تأکیدم بر این اســت‬ ‫و بــا تمام وجــودم درم ‌ییابــم‪ ،‬زندگی در حد‬ ‫ضروریات اســت که انســان را اجــازه م ‌یدهد‬ ‫استعلا پیدا کن ‌د‪ .‬و نکته ســوم هم بی اعتنایی به‬ ‫ارزش داوری انسان‌ها که نه ستایش و نکوهش‬ ‫‪۱۳۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نه هورا کشیدن و نه هو کردن هیچ کدامش در‬ ‫آدم تأثیر نداشــته باشد‪ .‬نکته چهارم هم سطح‬ ‫توقعم را از انســا ‌نها اگر بتوانم به صفر برسانم‬ ‫و اگــر نمی‌توانم به صفر برســانم تا جایی که‬ ‫ممکن اســت فتیله توقعــم را از دیگران پایین‬ ‫بکشــم‪ .‬و اما نکته پنجم اینکه سپاسمند نسبت‬ ‫به هســتی باشم‪ ،‬بدانم هســتی چقدر چیزهایی‬ ‫در اختیار من گذاشــته که می‌توانست نگذارد‬ ‫که در اختیار دیگران نگذاشته و کما اینکه در‬ ‫اختیار من هم خیلی چیزها را نگذاشــته است‪.‬‬ ‫همی ‌نهایی هم که در اختیار من است می‌تواند‬ ‫نباشــد و من نمی‌توانم گریبان کسی را بگیرم‪.‬‬ ‫یک نوع عشــق به سرنوشت و سپاس‌مندی از‬ ‫همه آن‌چه دارم و همــه آ ‌نچه ندارم‪ .‬من این‬ ‫عشــق به سرنوشــت را که رواقیون هم بر آن‬ ‫تأکید م ‌یکردند واقعا اکسیر اعظم در زندگی‬ ‫م ‌یدانم‪ ،‬و این اســت که آدم بر آ ‌نچه برایش‬ ‫پیش م ‌یآید عشق بورزد و راضی باشد و تکبر‬ ‫پیــدا نکنــد‪ .‬البته این معنی‌اش این نیســت که‬ ‫دســت به عمل نمی‌زند‪ ،‬نه مــن هر چه وظیفه‬ ‫ام هســت انجام م ‌یدهم‪ ،‬اما هرچه هســتی در‬ ‫واکنــش به انجام وظیفه برایم پیش اورد از آن‬ ‫استقبال خواهم کرد‪.‬‬ ‫‪۱۳۵‬‬

‫نقاش نقش زندگی و مرگ‬ ‫رضوان صادق‌زاده‬ ‫او هنرمندی اســت که زندگی را‬ ‫زاده‌شــدن‪ ،‬رنج کشیدن‪،‬‬ ‫در جریــان حرکت ســریع و کند آن‬ ‫دم بر نیاوردن‪ ،‬مردن‪.‬‬ ‫در کاغذ سیاه و سفید تفکر به تصویر‬ ‫می‌کشد‪ ،‬و خالق لحظ ‌هی فکر کردن‬ ‫م ‌یشود‪.‬‬ ‫‪۱۳۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫عبدالله اسکندری‬ ‫هنرمند صورتگر زندگی‬ ‫یک آمدن‪،‬‬ ‫دیدن و‬ ‫او هنرمندی اســت که برای بازی‬ ‫رفتن‪. ...‬‬ ‫کــردن در زندگی به شــما صورتی‬ ‫دیگر می‌بخشــد‪ ،‬گاهی شاد و گاهی‬ ‫غمگین‪ .‬او می‌تواند شما را به انسانی‬ ‫دیگر تبدیل کند‪ ،‬تا لجظ ‌های نقشــی‬ ‫دیگر از خودتان را بازی کنید‪.‬‬ ‫‪۱۳۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫محمدمهدی محمودی‬ ‫معمار هنرمند دوران زندگی‬ ‫او معمــاری اســت کــه هنــر در‬ ‫جریان زندگی‌اش احســاس می‌شود‪.‬‬ ‫فکر م ‌یکند و خلق م ‌یکند‪ .‬رد تفکر‬ ‫و عشق به زندگی در تمام کارهایش‬ ‫احساس م ‌یشود‪.‬‬ ‫از نظر من زندگی دورا ‌نهایی متفاوت است ‪ ،‬اینکه در چه سنی این صحبت را پیش بکشی و ‬ ‫همچنین کنار تفاوت این دورا ‌نها حرفه و خانواده هم نقش دارد ‪ .‬انسان زمانی که کودک است‬ ‫همیشه انتظار دارد که بزرگ شود و زودتر بزرگ شود‪ ،‬ولی زمانی که انسان سنش بالاتر می‌رود‬ ‫می‌گوید چقدر زود گذشت ‪ .‬به‌نظر من هرکدام در جایگاه خودش درست است‪ .‬مانند همین روال‬ ‫را هم برای کار حرفه ای داریم یعنی زمانی که انسان هنوز حرفه ای انتخاب نکرده از او که سوال‬ ‫می‌کنند‪ ،‬اندیش ‌هی بلند پروازی دارد و به فرض می‌گوید می‌خواهم خلبان بشوم ولی وقتی همین‬ ‫سمت رابدستم ‌یآوردمی‌فهمدکهدنیاخیلیبزرگترازاینحرفهااست‪.‬ونگاهشکمی‌کلانتر‬ ‫می‌شود بنابراین سوال شما که زندگی چیست ؟ یعنی چه زمانی این سوال از انسان پرسیده شود‫‬ ‫پس ســن و حرفه در کنار این‌ها مهم اســت‪ .‬بســیاری از حرفه خود راضی هســتند و زندگی را‬ ‫خیلی شــیرینتر می‌بینند و حرف ‌های دارند که بیشــتر از سی ســال به آن مشغول هستند‪ .‬مورد مهم‬ ‫بعدی خانواده اســت‪ .‬انسان با خانواده بزرگ م ‌یشــود‪ .‬پدر‪ ،‬مادر‪ ،‬خواهرو برادر ‪.‬مهمتر از همه‬ ‫پدر و مادر هستند‪ .‬وقتی که بزرگتر شد از آنها خیلی دور می‌شود ب ‌هخاطر اینکه ازدواج می‌کند‬ ‫و تشــکیل خانواده می‌دهد و شاید هم نسبت به پدر و مادرش کمی ‌ب ‌یمهری و ک ‌متوجهی کند‪،‬‬ ‫‪۱۳۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫ولی وقتی که کمی‌بزرگتر شد متوجه م ‌یشود‬ ‫همان کاری را که بــرای پدر و مادرش انجام‬ ‫نــداده‪ ،‬فرزندانش هم برای او انجام نم ‌یدهند‪.‬‬ ‫و اینجا اســت که فرد به این نتیجه می‌رسد که‬ ‫نباید انتظار زیادی داشــته باشد که فرزندانش‬ ‫هم برای او کاری انجام دهند‪ .‬زندگی چیست؟‬ ‫هرلحظه‌اش نســبت به سنی که هستیم متفاوت‬ ‫اســت ‪ .‬زندگی که اگر همه اش شــادی باشد‬ ‫فایده‌ای ندارد‪ ،‬زندگی‌ای که همه چیز در آن‬ ‫آماده باشد که دیگران آماده کنند اصل ًا لذتی‬ ‫ندارد و انســان را به ســمت افسردگی م ‌یبرد‪.‬‬ ‫زندگی خوب است که فرازو نشیب و پستی و‬ ‫بلندی داشته باشد‪.‬‬ ‫‪۱۳۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫تارا اوتادی‬ ‫هنرمند نمایش کوتاه زندگی‬ ‫زندگــی فرصتی اســت که به ما داده شــده‬ ‫تــا نمایشــی را با امکانــات محــدود و مصائب‬ ‫او هنرمندی اســت کــه نمایش‌نامه‬ ‫بســیار در کنار دیگران اجرا کنیــم‪ .‬تفاوت آن‬ ‫زندگی خــودش را کارگردانی می‌کند‪.‬‬ ‫با نمای ‌شهــای تئاتر در این اســت که هر کس‬ ‫نقاشی لحظه بودن را به تصویر می‌کشد‬ ‫کارگردان نقش خود است و این‪ ،‬صحنه را مملو‬ ‫و از هــر فرصتی برای خلــق یک اتفاق‬ ‫از تنوع و غیرقابل پی ‌شبینی می‌کند‪ .‬اگر در این‬ ‫نمایــش در حال لذت بردن اجــرای نقش خود‬ ‫خوب استفاه م ‌یکند‪.‬‬ ‫با تمام توان و در آرامش تمام باشــیم زمانی‌که‬ ‫فرصت‌مان تمام شد افسوس و اندوهی نخواهیم‬ ‫داشــت و اگر محو تماشــای نمایش دیگران و‬ ‫در حســرت نقش‌های آنان و یا نگران نظر آنها‬ ‫در مورد نقش خودمان باشــیم در لحظه وداع با‬ ‫کوله باری از افسوس و نقشی اجرا نشده صحنه‬ ‫را ترک خواهیم کرد‪.‬‬ ‫‪۱۴۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نوازنده‌ی زندگی در لحظ ‌هی بودن‬ ‫او هنرمندی است که می‌تواند ساز را به‬ ‫جادوی زمان اتصال دهد‪ .‬وقتی ساز می‌زند‬ ‫دست و قلب و جان شما متوقف م ‌یشود و‬ ‫بعد از یک سکوت طولانی می‌گویید این‬ ‫همان صدای زیبای زندگی است‪.‬‬ ‫سیاوش عربخانی‬ ‫در لحظــه زندگــی کــن‪ ،‬تــا‬ ‫فــردا افســوس کمتــری بخــوری‪.‬‫‬ ‫زندگــی یعنــی یــک روز از خــواب بیدار‬ ‫م ‌یشــوی و م ‌یبینی کســی که از همه بیشتر‬ ‫دوستش داشتی دیگر نیست‪.‬‬ ‫‪۱۴۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫هنرمند هنر‌های زندگی‬ ‫کامبیز برنجی‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه هنرهــای زندگی را‬ ‫درآغــوش کشید‌هاســت‪ .‬زبــان زیبای هنــر را با‬ ‫افــکارش دوباره بیــان م ‌یکند هر چنــد از نظر او‬ ‫داســتان زندگی پیچیده اســت اما او با نقش‌های‬ ‫افــکارش بر صفح ‌هی زندگــی مفاهیم خودش را‬ ‫خلق م ‌یکند‪ .‬طعم افکارش زیباست‪ ،‬اگر صحبت‬ ‫از هنر شــود او یک متخصص اســت ولی جالب‬ ‫است که با تمام پیچیدگ ‌یها ساده سخن می‌گوید‪.‬‬ ‫درک زندگی برای او همان چیزی اســت که باید‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫‪۱۴۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫داســتان زندگــی حکایتی پیچیده اســت شــایدد ‌لخوش بودن به سطحی‌ترین کارهای‬ ‫که انســان همیشه ب ‌هدنبال کشــف رازهای آن روزمره اســت چون ممکن است هرگز نتوانیم‬ ‫بــوده‪ ،‬اما هرگز جواب درســتی برای آن پیدا به خوشبختی بزرگی که آرزو داریم برسیم‪.‬‬ ‫نکرده‌است‪.‬اما برای من داستان زندگی خیلی یک عطســه با صدای بلند و شکستن قلنج‬ ‫ســاده اســت‪ .‬به نظر من همه چیز در جهان به از شادترین لحظات زندگ ‌یام است ‪ .‬وقتی که‬ ‫صورت اتفاقی درســت شــده و هیچ سری در کاملا ســیر هستی هیچ غذایی برایت خوشمزه‬ ‫نیســت‪ .‬شــاید این‌ها همه بــرای توجیه کردن‬ ‫آن نهفته نیست‪.‬‬ ‫ما ب ‌هطور اتفاقی وارد جهان هستی شدیم و وضعیت زندگ ‌یام است ولی احساس می‌کنم‬ ‫ب ‌هزودی از آن خارج خواهیم شــد‪ .‬اوایل فکر الان شــرایط خوبی برای درک معنای زندگی‬ ‫م ‌یکردم برای به دســت آوردن خوشبختی و دارم‪.‬‬ ‫پیدا کــردن راه زندگی کارهــای زیادی باید گاهــی در تاریکــی شــب درخشــندگی‬ ‫انجــام بدهــم‪ ،‬اما حالا کــه بیشــتر راه را طی ستار‌هها‪...‬‬ ‫کــرده‌ام با کوچکترین چیزها شــاد م ‌یشــوم‬ ‫و از ســاده‌ترین کارها لذت م ‌یبــرم‪ .‬زندگی‬ ‫‪۱۴۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫امیر حسین شایگان‬ ‫زندگی بخشــی از چرخه‌ی طبیعت‬ ‫اســت و جبر مطلــق! وهیــچ اختیاری‪.‬‬ ‫کاملا برنام ‌هریزی شــده‌ایم‪ ،‬ژن‌های ما‬ ‫سند این جبرند‪.‬‬ ‫مگر گلی کــه م ‌یرویــد اختیاری‬ ‫داشته؟ ما هم از طبیعتیم مگر غیر از این‬ ‫است؟‬ ‫و کاملا معتقدم با مرگ تمامیم مگر‬ ‫م ‌یشــود ثابت کرد دنیای یک شــیزو‬ ‫فرنی درست است یا توهم ما؟‬ ‫تمــام احســاس و تفکر مــا فعل و‬ ‫انفعالات شیمایی مغز است بیایید ثابت‬ ‫کنید چیزهایی ک ‌هیک شیزو فرنی می‌بیند غلط است و ما درست می‌بینیم ؟‬ ‫عکاس جبر مطلق زندگی‬ ‫زندگی لحظه است و هنرمندانی توانسته‌اند لحظه‬ ‫را در دستان خود بگیرند و لحظ ‌های زندگی را دوباره‬ ‫بســازند‪ .‬او هنرمندی است که پرســش‌ها و افکارش‬ ‫جنــس متفاوتی در ثبت لحظ ‌ههایــش در عکس را به‬ ‫او هدیه داده است‪.‬‬ ‫‪۱۴۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫عبد الرحمان باطوری‬ ‫زندگی پُر از خالی بود ‌نهای جدیدی هســت‪ ،‬هر چقدر که جلوتر م ‌یرویم به نمی‌دان ‌مهای‬ ‫بزرگتری می‌رسیم فقط باید بیشتر وقتمان را صرف زمان حال کنیم‪.‬‬ ‫هنرمند دوتار و آوازهای زندگی‬ ‫شــاید زندگی یک موســیقی اصیل باشد‬ ‫که برای درک آن باید گوش شــنیدن عشق‬ ‫را تمرین دهیم‪ .‬او هنرمندی است که با دوتار‬ ‫و صدایش آواز زندگــی را م ‌یخواند و باور‬ ‫آدمی ‌را ازتکرار لحظه‌های بی معنا به ســوی‬ ‫نور م ‌یبرد تا خود را بیابیم‪.‬‬ ‫‪۱۴۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫محمدعلی صفورا‬ ‫واقعیت این اســت کــه زندگی برای‬ ‫من خیلی زیبا اســت‪ ،‬تمام اجزایش‪ ،‬تمام‬ ‫لحظاتــش و تمام جنبه‌هایــش‪ .‬بزرگترین‬ ‫موهبتی کــه خداونــد در اختیار زندگی‬ ‫انسان گذاشته اســت خود زندگی است‪،‬‬ ‫پس زندگی زیباســت‪ ،‬قطعــاً‪. ..‬و اما هر‬ ‫زندگی‌ فراز و نشی ‌بهایی دارد‪.‬‬ ‫هنرمند خالق رنگ موهبت زندگی‬ ‫او هنرمندی است که بسیار تحقیق و پژوهش‬ ‫کرد ‌هاســت تا از اتصال نقطه‌های زیبای زندگی‬ ‫تصویــری از زیبایــی و هندســه لبخند بســازد‪.‬‬ ‫او فرازونشــی ‌بهای زندگــی را م ‌یدانــد ولــی‬ ‫بــاور دارد زندگی زیبا اســت‪ .‬و جنس افکار او‬ ‫م ‌یتوانــد خالق قل ‌بهایی به زیبایی قلب هنرمند‬ ‫و پرمهر خودش باشد‪.‬‬ ‫‪۱۴۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نقاش نقش‌های پررنگ زندگی‬ ‫اوهنرمنــدی اســت که از جــادوی زمــان در‬ ‫کارهایــش اســتفاده م ‌یکنــد‪ .‬طــوری که شــاید‬ ‫نق ‌شهــای او در زندگی برای قر ‌نها بعد باشــد‪ .‬او‬ ‫می‌تواند زمان حال‪ ،‬گذشــته و آینده را به هم پیوند‬ ‫دهد‪ .‬و در کارهایش لحظه زیستن در زمان حال را‬ ‫بشکند و تعریف خودش از زمان را بسازد‪.‬‬ ‫بهمن بروجنی‬ ‫زندگــى زيســتن در‬ ‫زمان حال است‪.‬‬ ‫‪۱۴۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫هنرمندخالق تفکر زندگی‬ ‫بهمن پناهی‬ ‫یــک هنرمند می‌توانــد خالق معنــای زندگی‬ ‫زندگی همین پرسش و پاس ‌خها‬ ‫باشد‪ .‬گاهی با خطوطش از جوهر و کاغذ و گاهی‬ ‫است‪.‬‬ ‫با قطعه ای از موســیقی ضربــان زندگی‪ .‬او گاهی‬ ‫می‌پرسد ‪ .‬گاهی پاســخ می‌دهد‪ .‬پاسخ او پرسشی‬ ‫م ‌یســازد که جان آدم ‌یدوباره تــازه م ‌یگردد‪ ،‬و‬ ‫او همان هنرمندی اســت که پرسش و پاسخش به‬ ‫زندگی‪ ،‬عمر زندگی را ساخته است‪.‬‬ ‫‪۱۴۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بابک کریمی‬ ‫زندگــی یک ســرک کشــیدن از پنجره‬ ‫هنرمند نقش‌های ماندگار زندگی‬ ‫است‪.‬‬ ‫اگر همــ ‌هی ما بازیگــران نقش‌های‬ ‫خودمان باشیم به‌راستی چه کسی بهترین‬ ‫نقش را بازی کرده اســت‪ .‬او هنرمندی‬ ‫اســت که از پنجره زندگــی به زندگی‬ ‫نگاه می‌کند‪ .‬شاید یک نگاه کوتاه‪ .‬ولی‬ ‫او خالــق معنــای بازی همــان یک نگاه‬ ‫کوتاه است‪ .‬جنسی از هنر که به کوتاهی‬ ‫ســرک می‌کشد و از پنجره هستی طلوع‬ ‫زندگی را تماشا می‌کند‪.‬‬ ‫‪۱۴۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫علی اصغرزاده‬ ‫هستی و هســتیدن در عین حال پیچیده‌ترین‬ ‫و بدیهی‌ترین مفهوم در زندگی ما است‪ .‬وجود‬ ‫امری بدیهی و درعین حال بســیار کتوم اســت‪.‬‬ ‫کتوم یعنی خود را کتمان می‌کند‪.‬‬ ‫معمار متفکر در هستی‬ ‫او معمــاری اســت که قلبــش را دنبال‬ ‫می‌کند و در جغرافیایــی که ضربان قلبش‬ ‫بخواهد‪ ،‬معنای زندگی را م ‌یســازد‪ .‬فرقی‬ ‫نمی‌کند با چه زبانی باشــد‪ .‬زبان هنر‪ ،‬زبان‬ ‫معماری‪ ،‬زبان فلســفه‪ .‬او هستی را با قلبش‬ ‫دنبال می‌کند‪ .‬‬ ‫‪۱۵۰‬‬


Like this book? You can publish your book online for free in a few minutes!
Create your own flipbook