Important Announcement
PubHTML5 Scheduled Server Maintenance on (GMT) Sunday, June 26th, 2:00 am - 8:00 am.
PubHTML5 site will be inoperative during the times indicated!

Home Explore معماری زندگی در جستجوی معنا

معماری زندگی در جستجوی معنا

Published by neda taheri, 2023-07-07 10:34:19

Description: نویسنده و گردآوری: مجید فریفته نوبیجاری

Keywords: هنر، معماری، زندگی، فلسفه

Search

Read the Text Version

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫داوود اسد الله وش‬ ‫هنرمند مهاجر زندگی‬ ‫زندگی حس غریبی است ک ‌هیک‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه قلمی‌از‬ ‫مرغ مهاجر دارد‪.‬‬ ‫جنس پــرواز دارد و اگر کلمات را بر‬ ‫روی دیوار زندگی بنویســد‪ ،‬می‌تواند‬ ‫بــرای لحظــه ای شــما را از خودتان‬ ‫بــه خودتــان هجرت دهــد‪ ،‬و در این‬ ‫هجــرت‪ ،‬زندگــی مفهوم ‌یدوبــاره‬ ‫می‌گیرد‪.‬‬ ‫‪۵۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫زکیه السادات طباطبایی‬ ‫زندگی تعبیری است از بود ِن در مسیر‪،‬‬ ‫شاید بهترین اســتعاره برای زندگی استعاره‬ ‫سفر باشــد‪ .‬ســفری با مراتب و منازل مختلف‪.‬‬ ‫منازل‪ ،‬مبدا و منتهای این ســفر از پیش تعریف‬ ‫شده اســت‪ .‬اما لزوماً مســیرها یکی نیست و نیز‬ ‫میزان توقف هر ‌یک از مــا در هریک از منازل‬ ‫آن می‌تواند متفاوت باشد‪.‬‬ ‫این ســفر‪ ،‬ســفری اســت از نقص به سمت‬ ‫کمال و از غفلت به سمت آگاهی‪.‬‬ ‫از کین به ســمت حب‪ ،‬از ماده به سمت معنا‬ ‫و از غربت به سمت وطن‪.‬‬ ‫پژوهشگر معماری زندگی‬ ‫او یک پژوهشــگر و متفکر است‬ ‫و در زندگی خود مسیر خود را خلق‬ ‫کرده اســت و معمــاری را با خطوط‬ ‫دانش و تفکر استوارتر ساخته است‪.‬‬ ‫‪۵۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫سازگر کهکشان زندگی‬ ‫مجید صفری‬ ‫ او یک هنرمند است که ساز دلش را‬ ‫زندگــی صحنــه‌ی یکتــای هنرمندی‬ ‫خلق کرده و ســازی ساخته است از جنس‬ ‫ماست و هر هنرمند به تنهایی یک دنیاست‬ ‫کهکشان‪ .‬با زخمه زدن به این ساز‪ ،‬نور در‬ ‫تابش صوت‪ ،‬به موسیقی تبدیل می‌شود‪ .‬و‬ ‫و یک زندگی در آثارش نمایان است‪.‬‬ ‫چه زیباست آن لحظه که رد آثار هنرمند‪،‬‬ ‫بــر زندگی جانــی دوباره م ‌یگیــرد‪ .‬و او‬ ‫هنرمندی است که کهکشان دنیای خودش‬ ‫را‪ ،‬در طلوع جهان ما دوباره آفریده است‪.‬‬ ‫ ‬ ‫ ‬ ‫‪۵۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫لیلا شاهنجرینی‬ ‫دعوت کننده‌ی هنر های زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که هنرها را فریاد‬ ‫می‌زنــد و هنرمندها را بــرای هنرمندانه‬ ‫زیســتن در کنار هم دعــوت م ‌یکند‪ ،‬او‬ ‫یک دعوت کننده برای هنرمندانه زیستن‬ ‫است‪.‬‬ ‫نقاشــی کردن یا نوشتن کتاب فرقی‬ ‫نم ‌یکنــد او دیگــران را دعوت م ‌یکند‬ ‫تا هنرمند باشــند تا یــاد بگیرند زندگی‬ ‫فرصتــی محــدود اســت و بایــد خوب‬ ‫زندگی کرد‪.‬‬ ‫زندگی یعنی زنده بــودن‪ ،‬زندگی‬ ‫یعنــی زود قضــاوت نکــردن‪ ،‬زندگی‬ ‫یعنی کشــتن خشــم‌ها‪ ،‬زندگــی یعنی‬ ‫فراموشــی گذشــته‪ ،‬زندگی یعنی خود‬ ‫ساختن‪ ،‬زندگی یعنی به‌یاد خدا بودن‪.‬‬ ‫‪۵۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نقاش سکوت زندگی‬ ‫فریبا لرستانی‬ ‫او یــک مدرس نقاشــی اســت‪ .‬‬ ‫زندگی یعنــی در میان ایــن همه هیاهو‬ ‫نق ‌شهای زندگــی را به هنرجویانش‬ ‫کم ‌یسکوت کنیم‪ ،‬تماشا کنیم بدون اینکه‬ ‫می‌آموزد‪ ،‬ســکوت را رنــگ زیبایی‬ ‫بخواهیــم قضــاوت کنیــم‪ ،‬کمی‌مثل یک‬ ‫م ‌یبخشــد‪ ،‬و فر ‌مهایــش ســخن از‬ ‫عاشق‪ ،‬بخشنده باشیم‪ .‬و همین را م ‌یدانم که‬ ‫زندگی می‌گوید‪ .‬شــاید او به دیگران‬ ‫انگار ادمی ‌از زاویه خوبی به این همه عشــق‬ ‫یاد می‌دهد تا زندگی را نقاشــی کنند‬ ‫و از زیبای ‌یهــای زندگــی در جهــان‬ ‫نگاه نم ‌یکند‪.‬‬ ‫خودشان بگویند‪.‬‬ ‫‪۵۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫امیرعباس ابوترابی‬ ‫معمار لحظه‌های زندگی‬ ‫او معمــاری اســت کــه از آغاز‬ ‫تجربه زیستی خود نسبت به هنرهایی‬ ‫مانند نقاشــی و موســیقی علاقه پیدا‬ ‫کرده اســت‪ .‬و با کشــف این هنرها‬ ‫جهــان معماری درونش را کشــف‬ ‫کرده است‪ .‬شــاید زندگی بازی در‬ ‫تجرب ‌هها باشد و تجربه‌ی زیستی او به‬ ‫عنوان یک معمار‪ ،‬تجربه ای از یک‬ ‫بازی خوب است‪.‬‬ ‫زندگی بازی تجربه‌هاست‪،‬‬ ‫زندگی فرصت اشتباه با نادانست ‌ههاست‪،‬‬ ‫و مرگ ‪...‬‬ ‫شیرینترین لحظه زندگی به آگاهی است‪ .‬‬ ‫‪۵۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بهمن زارعیان‬ ‫هنرمند زندگی در قاب نور‬ ‫زندگی کورســوی خیالــی ابدی‬ ‫او یک نقاش اســت‪ .‬او یک هنرمند اســت‪.‬‬ ‫است‪،‬‬ ‫او یک انســان خوب است‪ .‬شــاید هنر او همان‬ ‫زندگی باشد در تصویر مردی که خالق یک اثر‬ ‫نه به رنگ است‬ ‫هنری است‪ .‬خالقی که ردی از خودش را دارد‪،‬‬ ‫نه به چشم‪،‬‬ ‫ردی از لحظاتی را که زیســته اســت‪ .‬و حاصل‬ ‫آن شاید انعکاس دو ماهی بلور باشد‪ ،‬شاید نور‬ ‫نه به عقل است‬ ‫تابیده از آینه‪ .‬ولی او همان هنرمندی است که با‬ ‫نه به بودن دل‌خوش‪،‬‬ ‫سایه روشن دستانش در تابش نور خورشید‪ ،‬نور‬ ‫زندگی‪ ،‬لب حوض کاشی ست‬ ‫زندگی را دوباره در کارهایش خلق م ‌یکند‪.‬‬ ‫و دو ماهی بلور‪،‬‬ ‫یا که شاید‬ ‫‪۵۷‬‬ ‫برگ سبزی است در لای کتاب‪،‬‬ ‫زندگی طپش پنجره است‬ ‫نور تابیده‪ ،‬از آینه است‬ ‫بر فرش اتاق‪،‬‬ ‫زندگی یک بازی است‪...‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫رضا باباخانی‬ ‫زندگــی یعنی ســاختن (هرچیزی‬ ‫ماننــد عشــق‪ ،‬خانــه‪ ،‬ماشــین‪ )...‬یعنی‬ ‫بودن (با هر کســی و هر چیزی)‪ ،‬یعنی‬ ‫اندیشــیدن( به هرچیزی و هر کســی )‬ ‫یعنی بخشــیدن(هر چیــزی را ) و اینها‬ ‫نشــان ‌ههای زنده بودن انسان است و هر‬ ‫انسانی روزی ساختن‪ ،‬بودن‪ ،‬اندیشیدن‬ ‫و بخشــیدن را نداشته باشد‪ ،‬دیگر زنده‬ ‫نیست‪.‬‬ ‫معماری از جنس آینده‌ی زندگی‬ ‫ او معماری اســت از جنس معماری آینده ‬ ‫که جهان هوش مصنوعی را به جهان معماری‪ ،‬‬ ‫فــرم و فضا اتصال م ‌یدهد‪ .‬اگر به ســال‌ها بعد‬ ‫برویــم و ردی از معماری آن روزها بجوییم ‪،‬‬ ‫طعم معماری آینده خیلی شــبیه به افکار او در‬ ‫روزگار ما خواهد بود‪ .‬او معماری است که از‬ ‫زمانه‌ی خود جلوتر است‪.‬‬ ‫‪۵۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫سیمون آوازیان‬ ‫زمــان حــال را دریابیــد‪ ،‬افســوس‬ ‫گذشــته را نخورید و حســرت آینده را‬ ‫نداشــته باشید‪ ،‬آن وقت زندگی خواهید‬ ‫کرد‪.‬‬ ‫نوازنده‌ی معماری زندگی‬ ‫اگــر موســیقی زندگــی و معماری زندگــی را با‬ ‫هــم اتصال دهیــد رنــگ او را می‌گیــرد‪ ،‬نوازنده‌ای‬ ‫کــه معماری زندگــی را م ‌ینــوازد‪ .‬خلوص انســانی‬ ‫را می‌توانید مانند طلوع خورشــید بــر امواج دریا در‬ ‫کارهایش ببنید‪ .‬او هنرمندی است که برای بسیاری از‬ ‫معماران مفهوم جدیدی را ســاخته اســت و هنرمندی‬ ‫که خطوط معماری زندگــی را با خط‌کش افکارش‬ ‫دوباره کشــیده است و تعریف زیبا تری از معماری و‬ ‫زندگی بیان کرده‌است ‪.‬‬ ‫‪۵۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫رحمت امینی‬ ‫زندگی با هر تعریفی انتظار اســت برای‬ ‫رفتن ابدی‪.‬‬ ‫هنرمند نمایش زندگی‬ ‫اگــر هنرمند جهــان را لمــس کند‬ ‫درکــی به دســت م ‌یآورد کــه در هیچ‬ ‫کتابی نیســت‪ .‬درکی که بــرای هر فرد‬ ‫متفــاوت اســت‪ .‬او هنرمنــد و متفکری‬ ‫است که زندگی را لمس کرده و می‌داند‬ ‫نمای ‌شنامــه زندگــی‪ ،‬تعاریفش پیش به‬ ‫سوی رفتن ابدی است‪.‬‬ ‫‪۶۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫نگارگر برگ‌های زندگی‬ ‫سعید مولایی‬ ‫او یک نگارگر اســت‪ ،‬برگ‌ها را جانی‬ ‫زندگی برای من رنگ اســت برگ‬ ‫دوباره م ‌یبخشــد فرقی نمی‌ کند بر ‌گهای‬ ‫اســت‪ ،‬و شاید عشــق‪ ،‬لمس ســردی و‬ ‫زندگی زرد یا ســبز باشند او نقشی از جهان‬ ‫خــود بر آنهــا م ‌یکشــد و برگــی از جهان‬ ‫گرم ‌یفصل ها باشد‪.‬‬ ‫خودش را خلق می‌کند‪ .‬او نمونه‌ای است از‬ ‫زندگی از نظر من همین‌ها است‪.‬‬ ‫انسا ‌نهایی که به زندگی خوب نگاه می‌کنند‬ ‫و خــوب فکر م ‌یکنند‪ .‬وقتی از او پرســیدم‬ ‫زندگی چیست؟خنکای نســیم افکارش در‬ ‫برگ هــای کلماتش‪ ،‬برگی از طلای وجود‬ ‫انسان ساخت و رنگ افکارش را بیان کرد‪.‬‬ ‫‪۶۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫شهرزاد اسفرجانی‬ ‫برای من معنای زندگی‪ ،‬فهمیدن است‪.‬‬ ‫هنرمند روشنی‌های زندگی‬ ‫ســفری که طی می‌کنیم تا از آن چیزی که‬ ‫به دنیا آمده‌ایم فراتر رفته و جهان هســتی و‬ ‫او هنرمندی اســت که زبــان هنرش را به‬ ‫جهــان کاربرد و زندگی هدیه داده اســت و‬ ‫گوشه‌ای از رازهایش را بفهمیم‪.‬‬ ‫اگر ردی از او بر دیوار هنر باشد بوی زندگی‬ ‫فهم بالاترین لذت جهان اســتاما آوردن‬ ‫می‌دهــد‪ ،‬و اگر زندگی یک ســفر باشــد او‬ ‫ایــن فهم بــه عمل معنــای زندگــی را غنا‬ ‫هم‌سفری اســت که به زندگی معنایی دوباره‬ ‫م ‌یبخشــد و زندگی را به ســوی نــور برای‬ ‫می‌بخشد‪.‬‬ ‫داشــتن لحظ ‌های از اتفاق‌های خوب هدایت‬ ‫آن چیزی که فلاســفه و عرفا و شاعران‬ ‫بــزرگ آن را عشــق خوانــده انــد‪ .‬معنای‬ ‫م ‌یکند‪.‬‬ ‫زندگی با عشــق در عمل زندگی موجب «‬ ‫پرورش» م ‌یشــود‪ .‬پرورش‪ ،‬معنای زندگی‬ ‫را بــرای دیگــران تغییر م ‌یدهــد‪ .‬تجربه و‬ ‫خردش را به او منتقل می‌کند‪ .‬بدین ترتیب‬ ‫معنای زندگی انسان را تغییر می‌دهد‪.‬‬ ‫فهم هم‌چون صاعقه است‬ ‫بر جان میزند‬ ‫آتش می‌گیرد‬ ‫اما روشنی می‌دهد‬ ‫که به‌یاد م ‌یماند!‬ ‫‪۶۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫پیروز وارسته‬ ‫زندگی اول سلامتی‪ ،‬دوم لبخند‬ ‫هنرمند رزم‌های زندگی‬ ‫زدن و ســوم عاشــق بودن و عشق‬ ‫داشتن اســت‪ .‬نه تنها به معشوقمان‬ ‫او استاد هنرهای رزم ‌ی و ورزش زیبایی‌اندام‬ ‫بلکــه به تمــام اعضای خانــواده و‬ ‫اســت و توانســته هنرهای رزمی‌را ارتقا دهد و‬ ‫دوســتانمان‪ .‬و باید بدانیــم در این‬ ‫پدرش فرهاد وارسته پدر کاراته‌ی ایران بود‪ .‬او‬ ‫دنیا چ ‌هکار کنیم و وظیفه‌ای راکه‬ ‫می‌توانســت تنها یک کارات ‌هکار باشــد اما برای‬ ‫در ایــن دنیا داریــم به‌خوبی انجام‬ ‫کشف جهان درونش زیبایی‌اندام را پیش گرفت‬ ‫دهیــم‪ .‬و خدمتی کــه می‌توانیم با‬ ‫و توانســت هنر پدر را با زبانی دیگر بیان‌کند و‬ ‫آن‪ ،‬جهان درونمان را شــاد کنیم‪،‬‬ ‫مفهوم جدیدی در کاراته بســازد‪ .‬شاید او یک‬ ‫هنرمند است هنرمندی که هنرش را در زندگی‬ ‫پیوسته بجوییم‪.‬‬ ‫و جســمش به تصویر کشیده اســت‪ .‬زمانی که‬ ‫از او پرســیدم زندگی چیست؟ پاسخی دریافت‬ ‫کردم که سراســر عشــق بود و ایــن جالب بود‬ ‫مردی که نیم قرن از زندگی خود را با ضرباتش‬ ‫مبارزه کرده است وقتی صحبت از زندگی شد‬ ‫از عشــق می‌گوید‪ ،‬به‌راستی او هنرمند رز ‌مهای‬ ‫زندگی اســت و با ضرباتش بــر روی صفح ‌هی‬ ‫زندگــی مفهومی‌جدیــد از بودن را بــه تصویر‬ ‫می‌کشد‪ .‬اگر زندگی مبازره‌ای سخت باشد‪ ،‬او‬ ‫مسیر مشت‌هایش را می‌داند و لبخند م ‌یزند‪.‬‬ ‫‪۶۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫هومن شیخ بشارتی‬ ‫زندگی بــه معنای عشــق ورزیدن‬ ‫اســت‪ ،‬وکسی که عاشق باشــد دیوانه‬ ‫است‪ .‬واین عشق می‌تواند درخصوص‬ ‫هم‌نوع باشــد و یا علم و هنر و شاید به‬ ‫مخلوقات خداوند ویا خداوند‪.‬‬ ‫هنرمندی از جنس عشق ورزیدن‬ ‫اگــر هنــر بهانــه ای باشــد برای عشــق‬ ‫ورزیــدن‪ ،‬هنرمند عاشــق م ‌یشــود و معنای‬ ‫زندگــی را خلــق م ‌یکنــد‪ ،‬عشــق را تکرار‬ ‫می‌کنــد و دامن ‌هی افــکارش را در تار و پود‬ ‫عشق می‌بافد‪ .‬به‌راستی او هنرمندی از جنس‬ ‫عشق ورزیدن است‪.‬‬ ‫‪۶۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بانوی معنای هنر زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که در نبودن‌ها‬ ‫از بودن می‌گوید و کلامش شــیرین و‬ ‫قلبش پرمهر اســت‪ .‬گام‌های افکارش‬ ‫آ ‌نقدر زیبا و بلند است که اگر با قلبتان‬ ‫فکر نکنید ‪ ،‬هیچ وقت بر فراز قله افکار‬ ‫او نخواهید رسید‪.‬‬ ‫سمانه احسانی‌نیا‬ ‫به نظــر من زندگی در ســاد‌هترین تعریفش‬ ‫همــان شــعری اســت کــه ســهراب می‌گوید‪ :‬‬ ‫زندگــی آبتنــی کــردن در حوضچــه اکنــون‬ ‫اســت‪ .‬اگر در حال و اکنــون زندگی کنیم و از‬ ‫آ ‌نچــه که داریم‪ ،‬از داشــته‌هایمان لذت ببریم‬ ‫و قدردانشــان باشــیم به معنای واقعی زندگی را‬ ‫زندگی کرده‌ایم‪.‬‬ ‫‪۶۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫حامد شهابی‬ ‫زندگــی بــازی کــردن روی‬ ‫صفح ‌هی شــطرنج و لــذت بردن از‬ ‫کشف کردن است‪.‬‬ ‫فیزیکدان زندگی‬ ‫او یک دندان‌پزشک علاقه‌مند به فیزیک است‬ ‫و فرضیــه‌ای هــم در فیزیک دارد به نــام رویداد‪.‬‬ ‫جهان افکار او زیبا اســت‪ .‬گاهــی از جملاتی که‬ ‫در کنارهم قرار م ‌یدهد شعر می‌سازد‪ .‬جهان او پر‬ ‫است از معماهای پیچیده و گاهی آسان‪ .‬که با فکر‬ ‫کردن وحل کردن به آن پاسخ می‌دهد‪ .‬وقتی با او‬ ‫پرســش زندگی چیست را مطرح کردم خیلی زود‬ ‫فهمیــدم او با افکارش در بازی شــطرنج زندگی‪،‬‬ ‫معماری جهان را کشف م ‌یکند و دوباره به معمای‬ ‫بزرگتری م ‌یرسد‪.‬‬ ‫‪۶۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫هنرمند ساز و احساس زندگی‬ ‫آتریداد عبدالرحیمی‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه مهــر را در‬ ‫نواختــن ســاز و حتی کلماتــش می‌توان‬ ‫یافــت‪ .‬و شــاید یکــی از زیباتریــن‬ ‫تصویرساز ‌یها به پرسش زندگی چیست‬ ‫متعلق به اوست‪ .‬او زندگی را با ساز دلش‬ ‫در پشــت پنجر‌هی احساس دوباره زخمه‬ ‫می‌زند و به تصویر می‌کشد‪.‬‬ ‫زندگی یک تناقض اســت جبر و اختیار‬ ‫درکنــار ‌هم‪ ،‬و عدالــت در اوج بی عدالتی ‬ ‫اســت‪ .‬زندگی همه حواس اســت‪ ،‬شنیدن‬ ‫صدای آب‪ ،‬صدای زنگوله گوســفندها‪ ،‬پیچیدن صدای باد لای عل ‌فها‪،‬‬ ‫دیدن بــرگ درخت‌ها که انگار در اردیبهشــت به آنهــا واکس می‌زنند‪،‬‬ ‫صدای پرنده‌ها و همه این‌ها خیلی قشــنگ اســت‪ .‬ولی مــا آن را انتخاب‬ ‫نکرده‌ایــم‪ .‬به قول مولانا مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک‪ ،‬چند روزی‬ ‫قفسی ساخته اند از بدنم‪.‬‬ ‫‪۶۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫سید حمید ضیائیان‬ ‫معماری با تدریس زندگی‬ ‫او یک معمار است‪ ،‬ولی با کم ‌یچاشنی عشق و‬ ‫صفا و خلوص انســانی که از او مفهومی‌بیش از یک‬ ‫معمار ساخته است‪.‬‬ ‫وقتی از او پرســیدم زندگی چیســت؟ لحظه ای‬ ‫احساس کردم او می‌تواند زندگی را با زبان معماری‬ ‫توضیــح دهد‪ .‬آهنگ کلمات و نــوع بیان هر فردی‬ ‫متفــاوت بــود ولــی او معمارانه ســخن می‌گفت و‬ ‫زندگی را تدریس م ‌یکرد‪.‬‬ ‫‪۶۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫من فکر م ‌یکنم زندگی برای انسان و البته اســت‪ ،‬چیزهایی که در نهادش گذاشته شده‬ ‫برای همه موجودات اســت ‪ ،‬چون عالم یک و چیزهایی که عمیقــا او را به وجد م ‌یآورد‪،‬‬ ‫عالم رو به تکامل اســت‪ .‬این را بیشــتر از نظر وجد یعنی یافتــن ارزش‪ ،‬وجد یعنی چیزهایی‬ ‫نگا‌ههای معرف ‌تشناســانه می‌گویــم و مدتی در درونش می‌یابد‪ ،‬هماهنگی بین عالم درون‬ ‫اســت علم هم همین را می‌گوید‪ ،‬مانند نظریه و بیرونش را کشف می‌کند و ب ‌هوجد می‌آید‪.‬‬ ‫تکامل داروین‪ .‬ولی ما متعجبیم که چرا نظریه‬ ‫تکامــل داروین را غیــر دینی یا غیــر معرفتی‬ ‫قلمداد می‌کنند یا فکر م ‌یکنند اگر ما به نظریه‬ ‫تکامل عقیده داشــته باشــیم دیگر نمی‌توانیم‬ ‫معرف ‌تشناســانه به عالم نگا‌هکنیم در صورتی‬ ‫کــه ســاختار کل عالم ســاختار رو بــه کمال‬ ‫هســت‪ ،‬و زندگی برای یک انســان هم یک‬ ‫مســیر رو به کمال اســت‪ ،‬که همراهش انسان‬ ‫کیف می‌کنــد و با این کیف کــردن کیفیت‬ ‫م ‌یآفریند و به زندگی خودش کیفیت م ‌یدهد‪.‬‬ ‫نظر من این اســت که معماری می‌بایســت در‬ ‫تکاپوی کیفیت بخشیدن به ذوق فطری انسان‬ ‫در طی روند تکامل باشــد‪ ،‬منظــور از تکامل‬ ‫الزاماً یافت ‌ههــای تکنولوژیک یا دنیای مجازی‬ ‫یــا چیزهای ای ‌نچنینی نیســت‪ .‬اینکه می‌گویم‬ ‫کیفیت فطری انســان دقیقاً منظورم همین بوده‬ ‫‪۶۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫هنرمند لبخندهای زندگی‬ ‫او تلخ ‌یهای زندگی را با زبان‬ ‫لخنــد ب ‌هتصویر می‌کشــد‪ .‬گاهی ‬ ‫تلخ ‌یهای زندگی تــا حدی تلخ‬ ‫هستند که تنها راه حل درک آنها‬ ‫به تصویر کشیدنشان با زبان لبخند‬ ‫است‪.‬‬ ‫داریوش مهرزادگان‬ ‫زندگی تعریف خاصی ندارد و برای هرکس با هر دیدگاه و‬ ‫هــر مذهب‪ ،‬و با هر گونه اخلاق و منش تعاریف مختلفی خواهد‬ ‫داشت‪ .‬ولی در حالت کلی با یک تعریف مشترک در قومی ‌تها‬ ‫و ملل مختلف جهان‪ ،‬عبارت اســت از تولد انسان در عالم هستی‬ ‫و وجود بر روی کــر ‌هی خاکی با یک طول عمرکه در نهایت با‬ ‫مرگ به پایان می‌رســد و توجه به این نکته که عالم بعد از مرگ‬ ‫هم وجود دارد‪ .‬و گروهی هم اعتقاد دارند که هر چه هســت در‬ ‫همین عالم هستی هست و جهانی بعد از مرگ وجود ندارد‪.‬‬ ‫‪۷۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫معمار تفکر زندگی‬ ‫صادق نجف‌زاده‬ ‫او معماری اســت کــه زاویه‌ی دید‬ ‫ظاهر این حرف یک سیکل بازگشتی است‬ ‫خود را دارد‪ ،‬اهل تفکر اســت و جهان‬ ‫اما در واقع مانند سیکل فنر است‪ ،‬بازگشتی اما‬ ‫را متفاوت می‌بیند‪ .‬پرسشــی را که با او‬ ‫رو به بالاست‪ .‬البته مشابه این استدلال در حرف‬ ‫مطــرح کردم با پرسشــی کــه برای من‬ ‫بزرگان نیز هســت‪ .‬فرض کنید شما می‌گویید‬ ‫ساخت پاســخ داد‪ .‬شاید او نیز مانند من‬ ‫زندگی طلب موفقیت اســت‪ .‬خوب سوال این‬ ‫به دنبال کشف جهان درون خودش در‬ ‫است که کجا باید موفق شد ‪ .‬م ‌یشود گفت در‬ ‫زندگی باید موفق شد‪ .‬پس طلب فهم موفقیت‬ ‫معماری باشد‪.‬‬ ‫در واقع در حکم فهم قسمتی از زندگی است‪.‬‬ ‫یا دیگری می‌گوید زندگی عشق واقعی است‪.‬‬ ‫خوب کجا باید عشق را تبدیل به فهم کرد‪ ،‬در‬ ‫زندگی‪ .‬پس شما با فهم عشق‪ ،‬قسمت دیگری‬ ‫از زندگــی را دارید فهم م ‌یکنیــد و به همین‬ ‫شکل ادامه پیدا م ‌یکند‪ .‬پس فهم هر قسمت از‬ ‫زندگ ‌یکردن فهم چیستی زندگی هم می‌تواند‬ ‫قلمداد شود‪.‬‬ ‫‪۷۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫شهریار سیروس‬ ‫نقاشی از جنس انسانیت و زندگی‬ ‫او هنرمنــدی اســت از جنس انســانیت‪.‬‬ ‫وقتی از او پرســیدم زندگی چیســت؟ مانند‬ ‫رودخانه ای که در پیچــش رود برگ‌های‬ ‫پاییزی را به‌یک اقیانوس می‌رساند‪ ،‬افکارم‬ ‫تازه شــد‪ .‬مــوج افــکارش و آهنگ کلام ‬ ‫پرمهــر او دربار‌هی زندگــی‪ ،‬مانند خنکای‬ ‫وزش نســیم بعد از باز کردن پنجره‌ای رو به‬ ‫دریا بود که نفسم را تازه کرد‪.‬‬ ‫من تصور می‌کنم مهم نیســت که زندگی مجلل ساخته شده‌اند ولی خانه و محل آرامش‬ ‫چیســت؟ مهم این اســت که انســان کیست؟ نیســتند‪ .‬آ ‌نچه که زندگی را تعریف م ‌یکند‬ ‫یعنــی اگــر بتوانیــم انســان را تعریــف کنیم انسانیت ما اســت‪ ،‬و‌گرنه یک گربه هم زنده‬ ‫آ ‌نوقت می‌توانیم بگوییم که انسان واقعی که اســت‪ ،‬یک آمیب تک سلولی هم زنده است‪.‬‬ ‫به انسانیتش برسد‪ ،‬اگر نیم ساعت هم زندگی این نــوع زندگی برای انســان کافی نیســت‪،‬‬ ‫کند کافی م ‌یباشد‪ .‬به نقل قولی منسوب به ابن آ ‌نچه که مهم است این است که ما با زندگی‬ ‫ســینا‪ ،‬در زندگی عرض زندگی مهم است نه چه م ‌یکنیم و انســانیت ماست که زندگی را‬ ‫طول آن‪ .‬و تعریف ما از انسان علی‌الخصوص تعریف م ‌یکند‪.‬‬ ‫در معماری تعیی ‌نکننده است‪ ،‬زیرا اگر معمار‬ ‫نتواند تعریف کند که انسان چیست‪ ،‬آن وقت‬ ‫ممکن اســت ب ‌هجای ساختن خانه برای انسان‪،‬‬ ‫برای حیوان لانه بســازد‪ .‬اتفاقی که این روزها‬ ‫زیاد مشــاهده م ‌یشــود‪ .‬لان ‌ههایی کــه خیلی‬ ‫‪۷۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫شهاب میرزاییان‬ ‫به قول بزرگی‪ ،‬زندگی شنا کردن‬ ‫در حوضچه اکنون است‪.‬‬ ‫معماری از جنس سهراب سپهری‬ ‫او معماری است که معماری را زندگی می‌کند‪.‬‬ ‫شــاید درک بســیاری از پیچیدگ ‌یهــای زندگی‬ ‫در ســاده‌ترین مفاهیم است‪ .‬شــاید زندگی همین‬ ‫مفهوم ســاده و گاهی پیچیده است‪ .‬شنا کردن در‬ ‫حوضچه‌ی اکنون‪ ،‬طوری که در آن غرق نشویم‪.‬‬ ‫‪۷۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫رشید خدابخش‬ ‫مدرس فصل‌های بودن در زندگی‬ ‫او یک مدرس زندگی اســت‪ .‬استاد رز ‌مهای زندگی‪،‬‬ ‫هنرمند متفکر و یک انســان خــوب‪ .‬اولین برخورد فکری‬ ‫من با او درباره‌ی این بود که هر انســان رســالتی دارد و او‬ ‫انســانی اســت که جهان خودش را کشــف کرده و دنبال‬ ‫م ‌یکند‪ .‬در این جهان آمده تا آموزگار باشد‪ ،‬تا به جهانش‬ ‫خوبــی را یاد دهــد‪ .‬او نمونه‌ای از یک تجربه‌ی زیســتی‬ ‫موفق است‪ .‬انسانی که توانسته‪ ،‬توانایی خود را در ماجرای‬ ‫زندگی فریاد بزند و کشــف کند چگونه قهرمان رز ‌مهای‬ ‫زندگی باشد‪.‬‬ ‫‪۷۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫زندگــی ای ‌نطــور نیســت که من بپرســم من در این ماجرا چه نقشــی دارم‪ .‬در حالی که‬ ‫زندگی چیســت یا نپرســم‪ .‬بفهمم یــا نفهمم‪ ،‬می‌تواند روی همان برگ به حیاتش ادامه دهد‬ ‫زندگی جاری اســت‪ ،‬زندگی حیات اســت‪ .‬و با مــوج حرکت کند‪ .‬و به قول ما انســان ها‬ ‫این حیات را م ‌یشــود حیــات نباتی بگیریم یا منظره را ببیند‪ ،‬بــه صدای آب گوش دهد و‬ ‫حیــات حیوانی‪ ،‬یا حیات انســانی که به تعبیر شــاید این برگ او‌ را به ساحل نجات برساند‪.‬‬ ‫مولوی حیــات متعالی اســت‪ .‬اما ایــن را هم شــاید به‌یک دریای بــزرگ بپیوندد‪ .‬و گاهی‬ ‫نمی‌خواهم بگویم ‪،‬ما می‌توانیم به دو صورت شــاید مورچه برعکــس فکر کنــد و به جای‬ ‫بــه زندگی بپردازیم گاهــی زندگی م ‌یکنید‪ ،‬نگرانی خــود را صاحب فکــر بداند و گمان‬ ‫گاهی ســوال م ‌یکنید‪ .‬وقتی ســوال م ‌یکنید کند اوســت که برگ را مدیریــت می‌کند و‬ ‫نمی‌دانیــد زندگی م ‌یکنید یا نــه‪ ،‬از زندگی به آن مقصدی که می‌خواهد م ‌یرســاند‪ .‬شاید‬ ‫دور م ‌یشــوید‪ .‬و دغدغ ‌هی ذهن شــما غالب روی بــرگ با حرکت آب بالا و پایین شــود‬ ‫م ‌یشــود بــه زندگ ‌یکــردن شــما‪ .‬باید روی و بــا مورچ ‌ههــای دیگر هم رقابــت کند و به‬ ‫امــواج زندگی آرام بــود و همراهش حرکت دنبال تســلط بر دیگران باشــد و مدیریت آنها‬ ‫کرد‪ .‬شــاید این‌گونه زندگی را بهتر بفهمیم تا را ب ‌هدســت آورد‪ .‬بــرای مثال بــه مورچه‌های‬ ‫اینکه کنکاش کنیم‪ ،‬سعی کنیم ببینیم این آب دیگــر بگویــد همه بــا هم برگ را به ســمت‬ ‫چیســت و از کجا می‌آید و به کجا می‌خواهد دیگری ببریم‪ .‬بله ما انســا ‌نها از این فعالیت‌ها‬ ‫برود‪ .‬در ماجرای زندگی ما انسان‌ها حکم آن هم در زندگــی داریم‪ .‬اما نباید فریب بخوریم‬ ‫مورچــه‌ای را داریــم که بــر روی برگ یک که زندگی توســط ما مدیریت م ‌یشــود‪ .‬اگر‬ ‫درخــت در رودخانه اســت و ســعی می‌کند می‌خواهیم از زندگی لذت ببریم باید با امواج‬ ‫بفهمد در کجای این هســتی است‪ .‬که بفهمد آب حرکت کنیم‪.‬‬ ‫این رودخانه از کجا سرچشــمه گرفته است و زندگی شاید عشق ورزیدن باشد‪ ،‬دوست‬ ‫او را بــه کجا م ‌یبرد‪ ،‬چــه اتفا ‌قهایی پیش رو داشــتن باشــد‪ ،‬چه دل‌بســتگی چه وابستگی‬ ‫دارد‪ .‬شاید در طول مسیر نگران باشد که غرق یا هــر دو‪ .‬به نظر م ‌یآید زندگی بدون عشــق‬ ‫نشود‪ ،‬شاید نگران باشد که آب در برگ نفوذ معنا ندارد و کســانی خــوب زندگی می‌کنند‬ ‫نکنــد‪ .‬و با خود بگوید که زندگی چه شــد و که عشــق ورزیــدن را می‌داننــد و دیگران را‬ ‫‪۷۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫می‌تواننــد مورد لطف خودشــان قــرار دهند‬ ‫و شــرایط ایــن را هم دارند کــه پذیرای مهر‬ ‫دیگران باشــند‪ .‬هم خودشان را می‌بینند و هم‬ ‫دیگران‪ ،‬و می‌توانند ارتباط خوبی با انسان‌های‬ ‫دیگر داشــته باشــند‪ .‬زندگی بدون عشق معنا‬ ‫ندارد و شــاید عصــاره اصلی زندگی باشــد‬ ‫وکسی شاد اســت و احســاس رضایت‌مندی‬ ‫نســبت به زندگــی دارد که این بســتر ارتباط‬ ‫عاشقانه را بتواند با دیگران برقرار کند‪ .‬چون ما‬ ‫ما قادر نیستیم همه چیز و همه کس را دوست‬ ‫داشــته باشیم‪ ،‬طبیعت‪ ،‬انســان ها‪ ،‬حیوانات و‬ ‫تمام هســتی را ‪ .‬پس برگردید به خودتان و به‬ ‫عزیزترین کســانی که در زندگــی دارید مثل‬ ‫خانواده‪ ،‬دوستان‪ .‬اینها هســتند که می‌توان به‬ ‫آســانی با آنها عشــق ورزیدن را تمرین کرد‪.‬‬ ‫چون عشق ورزیدن به آنها کار ساد‌های است‪.‬‬ ‫اما این دایره باید بزرگتر شــود‪ ،‬این عشــق هر‬ ‫چه بیشتر ابراز گردد برگشت بیشتر و سرچشمه‬ ‫شفافتری خواهد داشت‪ ‌.‬‬ ‫‪۷۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫امیر شاهرخ فر یوسفی‬ ‫هنرمند پروازهای زندگی‬ ‫زندگــی ی ‌کفیلم کوتاه اســت کــه ما هنر‬ ‫پیشه‌های آن هستیم‪ ،‬هنر پیش ‌ههایی که همه فکر‬ ‫او اگر نقشــی بســازد چه بــر روی‬ ‫می‌کنیم نقش اصلــی را داریم‪ .‬در صورتی که‬ ‫صفح ‌های ســفبد و چه از اتصال قطع ‌های‬ ‫همه سیاهی لشکر هستی ‌م ‪ .‬هر کسی نمای ‌شنام ‌های ‬ ‫آهــن‪ ،‬شــما را به پــرواز وا مــی‌دارد و‬ ‫دارد و نقش خــودش را ایفا می‌کند‪ .‬نقش بر ما‬ ‫لحظه‌ای احســاس م ‌یکنیــد زیبایی تنها‬ ‫تحمیل شده است و چاره‌ای جز بازی کردن در‬ ‫داشته شماست و باید جسم را رها کنید‪.‬‬ ‫آن نیســت‪ ،‬پس بهتر اســت با تمام وجود نقش‬ ‫او بهترین بازیگر نقش خودش اســت و‬ ‫م ‌یدانــد کارگردان هســتی او را در این‬ ‫خود را بازی کنیم‪.‬‬ ‫جهــان آورده تــا نقش خوبــی از یک‬ ‫هنرمند را به تصویر بکشد‪.‬‬ ‫‪۷۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫معمار‪ ،‬شهرساز و پژوهشگر روزهای زندگی‬ ‫اگر صحبت از معماری و شهر باشد‪ ،‬او‬ ‫مردی اســت که جهان را خوب می‌شناسد‪.‬‬ ‫زیبایی تحلیل او نســبت به پرسش زندگی‬ ‫چیســت؟ حاصــل تجربه زیســتی زیبای او‬ ‫اســت‪ .‬قطعاً او درک زندگی را در مکتب‬ ‫عشق آموخته است‪ .‬تفکر او در پاسخ دادن‬ ‫به پرســش زندگی چیســت در افــکار من‬ ‫شهری ســاخت از جنس عشــق و انسانیت‬ ‫یک معمار‪.‬‬ ‫علی کیافر‬ ‫برای درک زندگی و آ ‌نچه شایسته زیستن است‪ ،‬به جان و دل بشنویم گفتار حضرت مولانا‬ ‫را‪:‬‬ ‫«خموشید‪ ،‬خموشید‬ ‫خموشی دم مرگ است‬ ‫همه زندگی آن است که خاموش نمیرید»‬ ‫و بیندیشیم به آنچه سهراب سپهری برجای گذاشت‪:‬‬ ‫“زندگی‪ ،‬راز بزرگی است که در ما جاری است‬ ‫زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست‬ ‫رود دنیا جاری است‬ ‫زندگی ‪ ،‬آبتنی کردن در این رود است‬ ‫زندگی درک همین اکنون است‬ ‫‪۷۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫زندگی‪ ،‬پنجره ای باز‪ ،‬به دنیای وجود‬ ‫تا که این پنجره باز است‪ ،‬جهانی با ماست‬ ‫در نبندیم به نور‪ ،‬در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم‬ ‫زندگی زمزمه پاک حیات ست‪ ،‬میان دو سکوت‬ ‫زندگی‪ ،‬خاطره آمدن و رفتن ماست‬ ‫قدر این خاطره را دریابیم‪”.‬‬ ‫و تا مل کنیم در آنچه فروغ فرخزاد به ما پند داد‪:‬‬ ‫«نه آرامشت را به چشمی‌وابسته کن‬ ‫نه دستت را به گرمای دستی دلخوش‬ ‫خوبی کن و فراموش کن‬ ‫روزی رشد خواهد کرد‬ ‫دلت را بتکان‬ ‫اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین‬ ‫بگذار هما ‌نجا بماند‬ ‫فقط از لابه لای اشتباه‌هایت‪،‬‬ ‫یک تجربه را بیرون بکش‬ ‫قاب کن و بزن به دیوار دلت‬ ‫اشتباه کردن اشتباه نیست؛‬ ‫در اشتباه ماندن اشتباه است!»‬ ‫و من می‌افزایم‪:‬‬ ‫معنی زندگی در آن است که‬ ‫قدر هر لحظه‪ ،‬قدر هر دم را دریابیم‬ ‫اندکی خاموش بر جا ‌و در جا نمانیم‬ ‫و فردا‪ ،‬فردای پربار را از امروز پایه گذاریم‪.‬‬ ‫‪۷۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫سولماز نراقی‬ ‫زندگی یک مجال‬ ‫کوتاه برای تماشا است‪.‬‬ ‫نوازنده‌ی سه تار زندگی‬ ‫او ســاز دلش را با آینه می‌نوازد هنرمندانه‬ ‫زندگــی م ‌یکنــد و لحظ ‌ههــا را زیبا تماشــا‬ ‫می‌کند‪ .‬شاید تماشای ساز زندگی با سی ‌مهایی‬ ‫که با قلب یک انســان اتصال داده شــده است‬ ‫زیبا ترین اثر هنری در این جهان باشد‪.‬‬ ‫‪۸۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫بهزاد صحتی‬ ‫زندگی یعنی‬ ‫دویدن‪ ،‬گریستن‪...‬‬ ‫اولی روزها برای کارت‪،‬‬ ‫دومــی ‌عصرهــا بــرای‬ ‫خانواده‌ات‪.‬‬ ‫عکاس لحظه‌های زندگی‬ ‫او عکــس م ‌یگیــرد و لحظ ‌ههــا را‬ ‫ثبــت م ‌یکند و یــاد م ‌یدهــد لحظ ‌هها‬ ‫را بیشــتر و بهتــر داشــته باشــیم‪ .‬ذوق‬ ‫و هنــرش از زندگــی و ثبــت لحظ ‌هها‬ ‫مفهوم ‌یارزشــمندتر از عکس ســاخته‬ ‫اســت‪ .‬وقتــی از او پرســیدم زندگــی‬ ‫چیســت؟ در لنز دوربین جهان زندگی‬ ‫را در چنــد کلمــه خلاصه کــرد و این‬ ‫زیباتریــن عکس از کلمــات برای من‬ ‫بود‪.‬‬ ‫‪۸۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫هوشنگ رضایی‬ ‫بازیگر نقش‌های زندگی‬ ‫او هنرمنــدی با تجربه اســت که‬ ‫فرهنگ و هنــر را در افکارش لمس‬ ‫کــردم‪ .‬وقتی از او پرســیدم زندگی‬ ‫چیســت؟ آهنگ صدایش به گرمای‬ ‫شــعله ای از خورشــید بر روی برف‬ ‫های سرد زمســتان غم بود‪ ،‬و با تمام‬ ‫دردهای زندگی او از جنس امید بود‪.‬‬ ‫زندگی از نظر من همین روزهایی است که‬ ‫دارد به بطالت می‌گذرد‪.‬گاهی خیلی کم خنده‪،‬‬ ‫بیشتر وق ‌تها گریه‪ .‬روزگار عجیبی است هرگز زندگی را ای ‌نطوری ندیده بودم‪ .‬جاده‌ها خلوت‬ ‫هســتند اما نمی‌توانیم سفر کنیم‪ ،‬دســت‌هایمان تمیز تر از قبل هست اما نمی‌توانیم دست بدهیم‪،‬‬ ‫وقت بیشــتری داریم اما نمی‌توانیم دور هم جمع بشویم‪ ،‬وقت برای آشپزی داریم اما نمی‌توانیم‬ ‫مهمانی بدهیم‪ ،‬دوســتان و نزدیکانمان را از دســت م ‌یدهیم اما نمی‌توانیــم آنها را بدرقه کنیم‪،‬‬ ‫زندگی عجیبی اســت‪ .‬پس بیایید در این روزگار غریب قدر هم‌دیگر را بیشــتر بدانیم و بیشــتر‬ ‫هوای یکدیگر را داشته باشیم‪ ،‬زندگی کوتاه است خیلی کوتاه است‪.‬‬ ‫‪۸۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫آرش نور آقایی‬ ‫زندگی یک رویداد زیس ‌تشناختی است که ما به آن چاشنی فلسفه زده‌ایم‪.‬‬ ‫مسافر روزهای زندگی‬ ‫او جبرهای زندگی را تغییر داده اســت و برای‬ ‫رســیدن به مفهوم عشــق بسیار ســفر کرده است‬ ‫تا خــودش را بیابد‪ ،‬و به قول خــودش چه زیبا به‬ ‫زندگی چاشــنی فلسفه زده اســت تا طعم آن بهتر‬ ‫شود‪.‬‬ ‫‪۸۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫معماری از جنس عشق‬ ‫او معماری است که عشــق را در کارهایش‬ ‫‌درک کرده و با اندیشــ ‌های پویا عشــق را فریاد‬ ‫می‌زند‪ .‬اگر به او آجرهایی برای ساختن بدهند ‪،‬‬ ‫او با آجرها در کنار هم تعریف جدیدی از عشق‬ ‫م ‌یسازد‪ .‬او نمونه‌ای از انسا ‌نهایی است که باید‬ ‫بســیار جســ ‌توجو کرد تا به آنها برسیم و شاید‬ ‫هم لحظه ای بتوانیم درحرکت تند قطار زندگی‪،‬‬ ‫آنها را ببینیم‪.‬‬ ‫پرویز طلایی‬ ‫زندگی چیزی نیست جز عشق‪،‬‬ ‫تنها عنصر هستی عشق است‬ ‫فراتر از هرآنچه تصور کنیم‪.‬‬ ‫معماری وخلاقیت درخدمت‬ ‫زندگی و منشأ وجود عشق است‪.‬‬ ‫‪۸۴‬‬

‫معمار لحظه‌های زندگی‬ ‫فرشته غلام ‌ی‬ ‫زندگی یک لحظه است‪.‬‬ ‫او معماری است که زیبایی و ظرافت‬ ‫یک هنرمند را بــه درون فضای معماری‬ ‫فرا می‌خواند‪ .‬شــاید اگر معماری بهانه‌ای‬ ‫باشد برای لحظه‌ای خوب زندگی کردن‪،‬‬ ‫او ایــن بهانــه را خلق کنــد‪ .‬او معماری‬ ‫اســت که بــا قلبی پرمهــر می‌تواند از در‬ ‫و دیوارهــای بی رنگ زندگــی ‪ ،‬رنگی‬ ‫از بودن بســازد برای همین یک لحظه‌ی‬ ‫کوتاه زندگی‪.‬‬ ‫‪۸۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫بهادر باقری‬ ‫مرد ادبیات زندگی‬ ‫ای آغوشت اجاق مهربانی!‬ ‫او فردی اســت که ادبیات فارسی را خوب‬ ‫با تو کی بیم از شب و دندان گرگ‬ ‫می‌شناسد و در جست‌وجوی اندیش ‌ههای حافظ‪،‬‬ ‫پژوه ‌شهــای بســیار کرد‌هاســت‪ .‬اما پاســخ او‬ ‫است؟‬ ‫آ ‌نقدر زیبا برایم تصویرســازی کرد که دوست‬ ‫زندگی‪ ،‬دمپخت ِک مادربزرگ است‪.‬‬ ‫داشــتم یک بشــقاب بیشــتر از دمپختک مادر‬ ‫بــزرگ بخورم و چقدر پاســخ گرم ‌یبود‪ .‬برای‬ ‫لحظه‌ای طع ‌مهای شیرین زندگی را ح ‌سکردم‪.‬‬ ‫‪۸۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫غلامحسین نامی‬ ‫معماری‪ ،‬درک فضا و لحظ ‌ههای‬ ‫« بــودن»‪ ،‬و زندگــی درک و لمس‬ ‫هوشمندانه لحظ ‌ههایی است که زود‬ ‫دیر می‌شوند‪.‬‬ ‫هنرمند لحظ ‌ههای بودن‬ ‫هنرمندی اســت که در کارهایش از ثبت زیبای‬ ‫لحظ ‌ههــا م ‌یگویــد‪ .‬لحظ ‌ههایی که شــاید زود دیر‬ ‫م ‌یشــوند‪ .‬درک او از معماری و زندگی برای من‬ ‫تعریفی نو بود و فهمیدم هــر چند زندگی زود دیر‬ ‫م ‌یشــود ولی باز هــم در کنار انســان‌هایی مثل او‬ ‫م ‌یشود دلیلی برای زندگی کردن یافت‪.‬‬ ‫‪۸۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫اردشیر بروجنی‬ ‫هنرمند جبرهای زندگی‬ ‫زندگی جبری اســت که گاهی زیبایی‬ ‫او هنرمندی اســت از جنس خلق‬ ‫نیز همراهش می‌آید‪.‬‬ ‫کردن اتفا ‌قهای خوب‪ .‬شاید زندگی‬ ‫را جبــر ببیند اما گاهی همراه با زیبایی‬ ‫اســت‌‪ .‬چگونه می‌تــوان تلخی جبر را‬ ‫به زیبایی‌های زندگــی اتصال داد‪ .‬او‬ ‫بــا خلق زیبایی این حلقــه اتصال را به‬ ‫وجود م ‌یآورد‪.‬‬ ‫‪۸۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫عکاس فرم ها و رنگ های زندگی‬ ‫امی ‌رحسین صفرلی‬ ‫زندگی فرصت تداوم لحظه‌ها است‪...‬‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه از‬ ‫لحظ ‌ههای زندگــی‪ ،‬لحظه‌ی خود‬ ‫که در آن متولد م ‌یشویم‪....‬‬ ‫را در کارهایش متولد کرده است‪.‬‬ ‫تا دوباره متولد شویم‪.‬‬ ‫بــا ثبــت لحظ ‌هها به زیبایی ســخن‬ ‫می‌گوید‪ .‬ب ‌هراســتی تنها هنرمندی‬ ‫‪۸۹‬‬ ‫است که می‌تواند با توکل به خالق‬ ‫زندگی‪ ،‬مفهــوم زندگی را دوباره‬ ‫خلق کند‪.‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫معمار همین روزهای زندگی‬ ‫محمد محمدزاده‬ ‫او یک معمار اســت که معماری‬ ‫زندگى همين چيزى اســت كــه هر روز‬ ‫افــکارش می‌تواند نفســی دوباره به‬ ‫است‪،‬‬ ‫جان آدم ‌یبدهــد‪ .‬معماری که هنر را‬ ‫م ‌یشناسد و معماری را خلق می‌کند‪.‬‬ ‫چيز ديگرى نيست‪.‬‬ ‫شاید ب ‌هراســتی زندگی چیز دیگری‬ ‫نباشد‪.‬‬ ‫‪۹۰‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫یعقوب شجاعی‬ ‫معلم نقاشی زندگی‬ ‫مســیر راز آلود تولد تا مــرگ آدمی‪ ،‬در‬ ‫او از تولــدی برایم گفت که پیش‬ ‫عبور از قل ‌ههای بی ‌منــاک آرزوهای بزرگ و‬ ‫به ســوی مرگ می‌رود‪ .‬شاید او نیز در‬ ‫کارهایش با این تفکر توانسته مرزهای‬ ‫کوچک‪ ،‬رنگین کمان تعالی اوست‪.‬‬ ‫جغرافیــا را کنــار بزنــد و فرهنــگ و‬ ‫آن هنگام که دیدار باران و نور بر آسمان‬ ‫افکارش را به گوش جهانیان برســاند‪.‬‬ ‫هستی‪ ،‬رنگین کمانی بر پهنه‌ی زندگی جاری‬ ‫اگر نقاشــی فرصتی بــرای زیبا دیدن‬ ‫زندگــی باشــد او خالق ایــن فرصت‬ ‫خواهد ساخ ‌ت‪.‬‬ ‫زندگی در فردایی که شاید خواهد آمد و‬ ‫است‪.‬‬ ‫یا خواهیم دید‪.‬‬ ‫‪۹۱‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫امیررضا فرهبد‬ ‫معمار بازی های زندگی‬ ‫بــه نظر مــن مفهوم زندگــی با زمان‬ ‫او یک معمار اســت‪ .‬معماری که قهرمان‬ ‫ارتبــاط دارد و برای هرکســی متفاوت‬ ‫فصــل بــازی زندگی خود شــده اســت‪ .‬او‬ ‫اســت و چیز ثابتی نیست که تعریف آن‬ ‫زندگی را بازی می‌خواند ولی علوم و اندیشه‬ ‫بــرای دیروز یــا فردای مــن تغییر نکند‪.‬‬ ‫را در این بازی دنبال م ‌یکند و ســعی می‌کند‬ ‫اصولا دنیا طوری ســاخته شده است که‬ ‫درســت بازی کند‪ .‬جهان افکار او را دوست‬ ‫ما قرار نیســت مفهــوم و رمز و رموز آن‬ ‫دارم‪ ،‬وقتــی از او پرســیدم زندگی چیســت‬ ‫را بفهمیم ‪ ،‬پس زندگی در حقیقت یک‬ ‫از ســاده بودن پاســخش به پیچیدگی عجیبی‬ ‫بازی اســت و باید ســعی کنیم درســت‬ ‫رســیدم و با خودم گفتم به‌راستی کدام پاسخ‬ ‫بازی کنیم‪.‬‬ ‫درست است؟‬ ‫‪۹۲‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫حمید وجدان پاک‬ ‫مــا واقعــا مفهــوم دقیــق زندگی را‬ ‫نوازنده ساز نفس زندگی‬ ‫نفهمیدیم‪ .‬ولی خداوند در این ســال‌های ‬ ‫زندگی لطفی که کرد‪ ،‬هدیه الهی موسیقی‬ ‫او هنرمندی اســت که موسیقی را با نفسش‬ ‫را به من داد‪ .‬و در زندگی فقط با موسیقی‬ ‫می‌نــوازد و به ســاز بی جــان‪ ،‬جانــی دوباره‬ ‫ســرزنده و مشــغول بودم‪ .‬عشق داشتم به‬ ‫م ‌یبخشــد‪.‬وقتی از او پرسیدم زندگی چیست؟‬ ‫زندگی و زندگی را در موسیقی م ‌یدیدم‪.‬‬ ‫صدای خنده‌اش جهان اصوات را فتح کرده بود‬ ‫و با خنده‌هایش ســخن می‌گفت‪ .‬او هنرمندی‬ ‫اســت که می‌توانــد با غم‌انگیزترین موســیقی‬ ‫جهــان هم شــادی و محبت را بــه قلب‌هایمان‬ ‫هدیه کند و او این هدیه‌ی الهی دریافت کرده‬ ‫است تا به زندگی نفسی دوباره ببخشد‪.‬‬ ‫‪۹۳‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫احمد صافی‬ ‫زندگی به نظر من در دو مورد خیلی مهم‬ ‫نهفته شــده است‪ .‬یکی اینکه در طول زندگی‬ ‫خوشحال باشیم و دیگر اینکه باعث خوشحالی‬ ‫دیگران شویم‪ .‬کسانی که خوشحال زیسته‌اند‬ ‫و باعث خوشــحالی دیگران می‌شوند زندگی‬ ‫خیلی خوب و قابل تحسین خواهند داشت‪ .‬و‬ ‫وقتی عمرشــان تمام شود و متوقف شود هیچ‬ ‫حســرتی را با خود نخواهند برد‪ .‬امیدوارم که‬ ‫خوشــحال زندگی کنید و باعث خوشــحالی‬ ‫دیگران باشید‪ .‬از نظر من زندگی یعنی همین‪.‬‬ ‫قهرمان جنگ‌های زندگی‬ ‫او مردی اســت که بــه هنرهای رزمی‬ ‫رنگی از عشــق داده است و برای اهدافش‬ ‫در زندگی مبارزه م ‌یکند‪ .‬به یاد دارم یک‬ ‫بار جمل ‌های از او شــنیدم کــه برایم خیلی‬ ‫جالب بــود‪ .‬اوگفت برای قهرمانی هر روز‬ ‫باید ســه روز تمرین کنید تا قهرمان شوید‪.‬‬ ‫این جمله نشــان از پشــتکار مــردی دارد‬ ‫که ســا ‌لها اســت هر روز به اندازه‌ی ســه‬ ‫روز خوشــحال بودن را در جهان خودش‬ ‫و دیگــران می‌جوید‪ .‬به‌راســتی او قهرمان‬ ‫جنگ‌های زندگی است‪.‬‬ ‫‪۹۴‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫مرتضی صدیق‬ ‫معمار خطوط معمارانه‌ی زندگی‬ ‫زندگــی فرصــت و اتفاقــی اســت کــه ما در‬ ‫او معمــاری اســت کــه جهان‬ ‫شکل‌گیری‪ ،‬در انجامش‪ ،‬در امتدادش و در انتهایش‬ ‫خ ‌طهــا را فتح کرده اســت‪ .‬و اگر‬ ‫تصمی ‌مگیــری نداریم‪ .‬تنها در بودن در آن محکوم‬ ‫صحبت از دست و کاغذ و معماری‬ ‫شــدیم و در این بــودن می‌توانیم بهترین باشــیم‪،‬‬ ‫شــود نام او در آغاز تمام نا ‌مها گفته‬ ‫و بهترین نمود را داشــته باشــیم‪ .‬شــاید نمی‌توانیم‬ ‫م ‌یشود‪ .‬نگاه او به زندگی به عنوان‬ ‫کشورمان‪ ،‬شــهرمان‪ ،‬پدر و مادرمان‪ ،‬محیطمان را‬ ‫یک معمار‪ ،‬خطی بــود نامفهوم که‬ ‫انتخاب کنیم ولی می‌توانیــم از آنها و از امتیازاتی‬ ‫او بــه آن معنــا بخشــید و این برای‬ ‫که برای ما به وجود می‌آورند اســتفاده کنیم و در‬ ‫من خلــق زیباترین خط معماری در‬ ‫جایگاهی که هســتیم بهترین باشــیم و بدرخشیم‪،‬‬ ‫و به نظر من مهم نیســت دقیقــاً از کجا آمده‌ایم و‬ ‫زندگی بود‪.‬‬ ‫مهم هم نیســت که دقیقاً به کجا می‌رویم‪ ،‬به دلیل‬ ‫اینکه کســی نه به ما مختصاتی دقیق و نه اطلاعات‬ ‫دقیقی داده است‪ .‬و همه چیزهایی که گفته‌اند مبهم‬ ‫و در واقع ناملموس اســت‪ .‬آن چیزی که مشخص‬ ‫و واضــح و ملموس اســت‪ ،‬بودن ما اســت و این‬ ‫محکومیتــی که می‌توانیم به زیبایی از آن اســتفاده‬ ‫کنیم و می‌توانیم در این فرصت بهترین خود باشیم‬ ‫و بهترین خود را پیدا کنیم‪.‬‬ ‫‪۹۵‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫پرویز لطف اللهی‬ ‫زندگی عشق‪ ،‬تســلیم در برابر همه رنج‌ها و‬ ‫شــاد ‌یها‪ ،‬غرق در دوست داشــتن‪ ،‬دستی را به‬ ‫قاطعیت فشــردن‪ ،‬گرسنه‌ای را سیر کردن‪ ،‬روح‬ ‫مرده ای را به شــعف آوردن است‪ .‬برای درک‬ ‫همه لــذات زندگی‪ ،‬فقط کافی اســت خدایی‬ ‫که در هر لحظه کنارتو اســت‪ ،‬را با تمام وجود‬ ‫حسش کنی و شکرگزارش باشی‪.‬‬ ‫نقاشی با قلمی‌از عشق‬ ‫او هنرمنــدی اســت کــه نقش‌هایــش‬ ‫وجودتان را ســبز م ‌یکنــد‪ .‬کلامش مانند‬ ‫یک نقاشــی کــه از رنگ وجود انســانی‬ ‫است‪ ،‬چرخش سیارات را بهانه ای می‌کند‬ ‫تا شکرگزار خداوند باشیم و این دم را هم‬ ‫زندگی کنیم‪ .‬نمی‌دانم نیــروی ضرب ‌ههای‬ ‫قلمش از کجا م ‌یآیــد ولی قطعاً قلمش از‬ ‫عشق ســاخته شده اســت که معجزه ای از‬ ‫زیبایی زندگی را خلق می‌کند‪.‬‬ ‫‪۹۶‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫هنرمند شاد ‌یهای کودکانه‌ی زندگی‬ ‫مهیار مجیب‬ ‫او هنرمندی اســت که توانسته قلب‬ ‫م ‌یشود گفت که زندگی کشف لحظ ‌ههای‬ ‫کودکان بســیاری را از رن ‌جهای زندگی‬ ‫ساده است‪ ،‬زندگی شاید یک خیابان ساده است‬ ‫دور کنــد‪ .‬او بــه درک بالاتــری از هنر‬ ‫که هر روز زنی بــا زنبیلی از آن می‌گذرد‪ .‬البته‬ ‫رسیده است و هنر را تنها ابزاری می‌بیند‬ ‫شــاید زندگی در واقع در لحظه زندگی کردن‬ ‫برای خوبی کردن و به‌راستی اگر در این‬ ‫اســت‪ ،‬در واقع دریافت لحظه است‪ ،‬ما باید در‬ ‫جهان هیچ کودکی غمگین نباشد‪ ،‬زمین‬ ‫همین لحظ ‌های که هســتیم زندگی کنیم و مفید‬ ‫باشــیم‪ .‬مفید بــودن برای مــن در زندگی معنی‬ ‫نام خودش را به بهشت هدیه می‌کند‪.‬‬ ‫خیلی خاصی دارد‪ .‬دوست دارم در زندگی مفید‬ ‫باشم حتی مرگم هم برای کسی مفید باشد‪ ،‬من‬ ‫نظرم این است که زندگی یعنی مفید بودن برای‬ ‫خود ‪ ،‬اطرافیان و جامعه‪.‬‬ ‫‪۹۷‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫مهوش دولت‌آبادی‬ ‫زندگی بــه نظرم مجموع ‌های از‬ ‫اش ‌کها ولبخند‌ها است‪.‬‬ ‫ازدســت داد ‌نهــا غمگینــت‬ ‫می‌کنــد‪ ،‬وب ‌هدســت آورد ‌نهــا‬ ‫خوشــحالت م ‌یکند‪.‬ولــی فقــط‬ ‫بایــد زندگــی را جــدی نگرفت و‬ ‫زیبایی‌هایش را بیشتر دید‪.‬‬ ‫هنرمند اشک ها و لبخندهای زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که مرزهــای بودن را‬ ‫تغییر می‌دهد‪ .‬شــاید او برای کشیدن آثارش‬ ‫از سرخی لبخند و اشــک های رنگ استفاده‬ ‫می‌کنــد اما کارهایش بــوی زندگی می‌دهد‪،‬‬ ‫آدمی‌از هوای اندیشه‌ی او تازه م ‌یشود‪ ،‬وقتی‬ ‫خیلی ســاده می‌گوید باید زیبای ‌یها را بیشــتر‬ ‫دید‪.‬‬ ‫‪۹۸‬‬

‫در جستجوی مفهوم زندگی‬ ‫فرشاد اکتسابی‬ ‫اشتیاقی وافر به پیمایش در مسیری که برای رسیدن به مقصد اشتیاقی نیست‪.‬‬ ‫کاشف مقصدهای زندگی‬ ‫او هنرمنــد ی اســت کــه در کارهایش‬ ‫می‌توانیــد نقشــی از زندگــی را ببینیــد‪.‬‬ ‫نم ‌یدانم مقصد کجاســت و مســیر درست‬ ‫چیســت ولی او خالق مسیر خودش است و‬ ‫از ناهموار ‌یهای زندگی جاده‌ای م ‌یســازد‬ ‫برای ساخت یک اثر هنری‪.‬‬ ‫‪۹۹‬‬

‫معماری زندگی‬ ‫محمد کسای ‌یفر‬ ‫به نظر من زندگی یعنی در لحظه بودن‪ ،‬شاد‬ ‫بــودن در لحظه‪ ،‬و نگران آینــده نبودن‪ .‬همین‪،‬‬ ‫مفهوم زندگی یعنی لحظه‪.‬‬ ‫هنرمند صدای شاد زندگی‬ ‫او هنرمندی اســت که زبان هنرش‬ ‫ساده سخن می‌گوید و انسان را از رنج‬ ‫لحظ ‌هها به سوی شادی می‌برد و اگر در‬ ‫این مسیر توقفی هم باشد فرصتی است‬ ‫بــه انداز ‌هیک نفس عمیق بــرای تفکر‬ ‫کردن‪.‬‬ ‫‪۱۰۰‬‬


Like this book? You can publish your book online for free in a few minutes!
Create your own flipbook